۲۱ شهریور ۱۳۹۷ - ۰۸:۵۸
کد خبر: 619451

تاریخ در گذرگاهی حساس قرار گرفته و آمریکا از هر زمان دیگری مهارپذیرتر است. تلاش برای این کار می‌تواند به رفع برخی تهدیدات بلندمدت علیه ایران بینجامد.

گروه سیاسی قدس آنلاین - «مهدی محمدی» در یادداشت روزنامه «وطن امروز» نوشت:

یکم- استراتژی مهار سال‌هاست در کنار یا به موازات راهبردهایی مانند «براندازی» و «تغییر رفتار» به عنوان یکی از اصلی‌ترین طرح‌ریزی‌های آمریکا علیه ایران به کار گرفته شده است. بنا به تعریف، در اینجا، مقصود از مهار، ایجاد شرایطی است که اولا ایران نتواند از امکانات سیاسی، نظامی، امنیتی، اقتصادی و انسانی خود علیه آنچه آمریکا به عنوان منافع حیاتی یا اساسی تعریف کرده استفاده کند و ثانیا، ایران قادر نباشد اصول، ایده‌ها، اهداف و منافع خود را در محیط منطقه‌ای یا بین‌المللی پیاده کند. در واقع راهبرد مهار، بر کاهش منابع و افزایش هزینه‌های ایران استوار بوده و حداقل در ۲ دهه گذشته به شیوه‌های مختلف از سوی آمریکا علیه ایران پیگیری شده است. دولت بیل کلینتون استراتژی مهار ایران را بر تحریم‌های اقتصادی متمرکز کرد.

دولت جرج بوش، بر این عقیده بود که‌ می‌تواند با حضور قدرتمند نظامی در شرق و غرب ایران، هراس از حمله نظامی را تبدیل به مهم‌ترین عامل مهار ایران کند. دولت اوباما، از استراتژی ترکیب گزینه‌های فشار برای مهار ایران استفاده کرد که بشدت به توانمندسازی بازیگران منطقه‌ای علیه ایران و ایجاد یک نیروی سیاسی- اجتماعی غرب‌گرا در داخل ایران وابسته بود. دولت ترامپ نیز به‌رغم تلاش برای اتخاذ رویکرد متفاوت نسبت به اوباما، در واقع راه او را می‌رود با این تفاوت که روی نقش گزینه‌های نیمه‌سخت مانند آشوب، عملیات اطلاعاتی و... حساب بیشتری کرده و نیروهای سیاسی غرب‌گرا در ایران را به اندازه اوباما جدی‌ نمی‌گیرد. در واقع برای ترامپ شکاف «مردم- حکومت» مهم‌تر از شکاف‌های درون حکومت است و تصور می‌کند شکاف‌های درون نظام، تنها زمانی‌ می‌تواند برای آمریکا کارآمد باشد که ابتدا محیط داخلی ایران به صحنه رویارویی نیمه‌سخت مردم و نظام تبدیل شده باشد.


دوم- روند به‌کارگیری استراتژی مهار علیه ایران روندی طنزآلود بوده است. اتفاقی که رخ داده این بوده که بتدریج از توان آمریکا برای مهار ایران کاسته و در مقابل، آمریکا خود «مهارپذیر»تر شده است. تئوری مهار دولت بیل کلینتون به این دلیل شکست خورد که اساسا آمریکا در آن دوران، از مهارت و توانایی لازم برای استفاده از دسترسی زیرساختی خود به نظام مالی جهانی برای اعمال موثر گزینه تحریم برخوردار نبود و زمان زیادی طول کشید تا تئوری تحریم‌ها در وزارت خزانه‌داری و جامعه اطلاعاتی آمریکا تدوین و بالغ شود. با وجود اینکه دولت کلینتون بانی تئوری تحریم‌ها محسوب‌ می‌شود (با قانون داماتو در ۱۹۹۵) اما در توسعه قابلیت‌های دولت آمریکا برای تبدیل کردن نظام مالی جهانی به یک سلاح جنگ اقتصادی علیه ایران چندان موفق نبود.

به همین دلیل آمریکا در آن دوران نتوانست فشار تحریمی جدی به ایران وارد کند و گزینهتحریم‌ها در حد یک مانور سیاسی باقی ماند. استراتژی مهار در دوران جرج بوش هم، خیلی زود به ضد خود بدل شد. بوش با حمله به عراق و افغانستان صدام و طالبان، ۲ دشمن اصلی ایران در شرق و غرب مرزهایش را از میان برد و همان‌طور که استراتژیست‌های غربی بارها گفته‌اند، ایران را به دست خود به یک ابرقدرت پرنفوذ و برخوردار از دست‌های بلند در منطقه تبدیل کرد. از این مهم‌تر، با فرو بردن آمریکا در باتلاق خاورمیانه، این امکان را به ایران داد که آمریکا را در محیط پیرامونی خود گروگان بگیرد و توان تحمیل هزینه‌هایی به آن را پیدا کند که تا پیش از آن به دلیل نداشتن دسترسی مستقیم به نیروها و زیرساخت‌های نظامی آمریکا، از آن بی‌بهره بود. از این مهم‌تر، بوش این امکان را به ایران داد که برای نخستین‌بار راهبرد ایجاد دولت‌های متحد در خاورمیانه را کلید زده و آن را با ایده قدیمی‌تر- ولی بشدت موثر - ایجاد و حمایت از گروه‌ها و نهضت‌های مقاومت ترکیب کند.

استراتژی مهار در دوران اوباما اما سرنوشتی متفاوت پیدا کرد. شکست اصلی اوباما در دوران خود این بود که با طراحی و حمایت از فتنه ۸۸  در ایران عملا بخش بزرگی از جریان غرب‌گرا به عنوان مهم‌ترین دارایی راهبردی آمریکا در ایران را در یک محاق امنیتی طولانی‌مدت فرو برد. اما از سوی دیگر، اوباما توانست به گزینه تحریم‌ها اعتباری دوباره ببخشد و با اعمال بی‌سابقه‌ترین تحریم‌ها علیه ایران از سال ۸۹ به بعد و ترکیب آن با گزینه‌هایی مانند معتبرسازی تهدید نظامی، عملیات سایبری، عملیات اطلاعاتی و مهم‌تر از همه، ایجاد یک نیروی نیابتی رادیکال علیه ایران در منطقه به نام داعش، فشار قابل توجهی به ایران وارد کرده و در نهایت، با توافق برجام برنامه هسته‌ای ایران را مهار کند. با این حال، راهبرد اوباما علیه ایران پس از برجام، گرفتار شکستی حتی بزرگ‌تر از آن چیزی شد که بوش آن را تجربه کرده بود. فشارهای آمریکا علیه ایران در دوران اوباما در نهایت به ظهور ایران به عنوان یک قدرت بلامنازع منطقه‌ای انجامید که موفق شد یک جبهه یکپارچه مقاومت از مرزهای شرقی افغانستان تا کرانه مدیترانه ایجاد کند و به‌رغم اینکه اوباما و تیم امنیت ملی او تصور می‌کردند برجام به سرعت به الگویی برای مهار برنامه موشکی و منطقه‌ای ایران هم تبدیل خواهد شد، برجام به مرزهای برنامه هسته‌ای محدود ماند و اراده راهبردی ایران پس از برجام برای توسعه برنامه موشکی و منطقه‌ای و تلفیق آن دو، شتاب بیشتری پیدا کرد. راهبرد دولت ترامپ هم چیزی جز یک نسخه پرسر و صدا ولی عقب‌مانده از استراتژی اوباما نیست. او با خروج از برجام موقعیت غرب‌گرایان را نه فقط در حکومت، بلکه حتی در متن جامعه ایرانی بشدت متزلزل کرده و از طریق ایجاد شکاف در مجریان پروژه تحریم، از اعتبار این گزینه بیش از هر وقت دیگری کاسته است.


سوم- بر اساس آنچه گفتیم، راهبرد مهار ایران در ۲ دهه گذشته جدی اما کم دستاورد بوده است. در این میان اما حقیقتی ظهور کرده که بسیار کم به آن توجه شده و آن هم این است که دولت آمریکا به عنوان مهم‌ترین دشمن راهبردی ایران، خود بتدریج ضعیف‌تر، آسیب‌پذیرتر و از حیث راهبردی عقب‌مانده‌تر شده و این خود شرایطی ایجاد کرده که ایران‌ می‌تواند با معکوس کردن راهبرد مهار، از آن برای ضربه زدن به خود آمریکا استفاده کند. دلایل اصلی «مهارپذیر» شدن تدریجی آمریکا چنین است:


۱- قدرت نظامی به عنوان اصلی‌ترین ابزار تمام‌کننده دولت آمریکا در منازعاتی که در آن درگیر می‌شده، کارایی سابق خود را به طور کامل از دست داده است. اکنون دسته بزرگی از استراتژیست‌های آمریکایی عقیده دارند استفاده بی‌رویه از نیروی نظامی تا همین جا هم آمریکا را در باتلاق‌های عمیقی فرو برده و از این پس، استفاده از این گزینه به جای حل بحران‌ها به نفع آمریکا، به تشدید این بحران‌ها و افزایش آسیب‌پذیری آمریکا خواهد انجامید. در واقع، قدرت نظامی توان تمام‌کنندگی خود را از دست داده و به دلیل ضعف بی‌سابقه ارتش آمریکا، بالا رفتن هزینه‌های اقتصادی، عدم همراهی متحدان و قدرت گرفتن بازیگران محلی، بیشتر به ابزار تولید انزوا و نفرت برای آمریکا بدل شده است. باراک اوباما کسی بود که قبل از همه به این حقیقت که ارتش آمریکا دیگر کارکرد تمام‌کننده ندارد پی برد و آن را با این جمله معروف توصیف کرد که «وقتی یک چکش قدرتمند دارید نباید فکر کنید همه چیز میخ است»!


۲- کاهش قدرت نظامی آمریکا نتیجه ناگوارتری هم داشته که از آن با عنوان تهدید پهن‌شدگی یاد می‌کنند. مقصود از این تعبیر این است که ارتش آمریکا در سراسر جهان بویژه در جای جای منطقه خاورمیانه پهن شده و نه‌تنها خود نمی‌تواند بجنگد و منازعات راهبردی را به نفع آمریکا یکسره کند، بلکه خود به یک هدف بشدت ضربه‌پذیر برای کسانی تبدیل شده که‌ می‌خواهند به آمریکا بابت اقداماتش هزینه تحمیل کنند.   


۳- دولت آمریکا در دهه‌های پس از جنگ جهانی دوم مبالغ هنگفتی را در بیرون از مرزهای خود هزینه کرده اما روزبه‌روز در تبدیل کردن این هزینه‌ها به رفاه برای مردم خود ناتوان‌تر شده است. افول سریع شاخص‌های زندگی در آمریکا در کنار فرسودگی زیرساختی این کشور، باعث شده برخی متفکران آمریکایی نظیر نوام چامسکی از تعبیر جهان سومیزه شدن آمریکا استفاده کنند. این موضوع ظرف چند سال اخیر بسیار جدی شد و دونالد ترامپ عملا با دست گذاشتن روی آن و دادن وعده ضرورت هزینه‌کرد منابع در خاک آمریکا، توانست توجه رای‌دهندگان آمریکایی را جلب کند. این کاری است که پیش‌تر باراک اوباما هم کرده بود.


۴- مداخلات بی‌ضابطه و طولانی‌مدت در خارج از مرزها، بتدریج آمریکا را به کانون نفرت جهانی هم تبدیل کرده است. تا زمانی که این نفرت بعد رسانه‌ای داشت و حداکثر خود را در قالب مقداری شعار و تظاهرات ضدآمریکایی نشان‌ می‌داد، آمریکایی‌ها مشکلی با آن نداشتند اما اکنون این نفرت به نوعی بسیج جهانی علیه آمریکا انجامیده و پدیده‌ای غریب و مهیب به نام «روندهای رادیکال شدن» در جهان را هدایت‌ می‌کند که آمریکا به هیچ شکلی قادر به مهار آن نیست. نیروهایی که زمانی از سوی آمریکا ایجاد و تقویت شدند تا رقبای راهبردی آمریکا را مهار کنند، اکنون هدفی جدید یافته‌اند و در حال بازگشت به خانه هستند. این امر حتی در حوزه نبرد سایبری هم صادق است و بدافزارهایی مانند استاکس‌نت نیز اکنون به خانه بازگشته‌اند و در آمریکا قربانی‌ می‌گیرند.


۵- عامل بعدی که ایران در شکل‌گیری آن نقشی ویژه ایفا کرده، ایجاد تجربه شکست‌پذیر بودن آمریکاست. زمانی آمریکا یک کشور غیر قابل مواجهه دانسته‌ می‌شد که رویارو شدن با آن و تلاش برای به چالش کشیدن آن بیشتر یک ریسک متهورانه بود تا برنامه‌ریزی راهبردی عاقلانه‌ای که بتوان عملا آن را محقق کرد. ایران، این مانع ذهنی را در جامعه جهانی از میان برداشت و بویژه با پیش بردن برنامه منطقه‌ای خود توانست به بازیگران با انگیزه ولی خفته در سراسر جهان نشان بدهد آمریکا را هم با هزینه معقول‌ می‌توان شکست داد و از آن امتیاز گرفت. ظهور یک ایران پیروز در خاورمیانه و فرو ریختن هیمنه راهبردی آمریکا نیروهایی را در سراسر جهان آزاد و فعال کرده است که پیش از این به‌رغم آمادگی نظری، هرگز رویارویی عملی با آمریکا را آغاز نکرده بودند.


۶- عامل بسیار مهم دیگر این است که آمریکا با استفاده بی‌رویه از ابزار فشار علیه کشورها و جوامع مختلف به شکل‌گیری نوعی ائتلاف  ضد خود کمک کرده که دولت‌هایی از سراسر جهان در آن گرد آمده‌اند. نگرانی مشترک این کشورها این است که اولا آمریکا به محض اینکه بتواند از هر ابزاری حتی نیروی نظامی علیه آنها استفاده خواهد کرد، ثانیا آمریکا به استفاده از زیرساخت‌های اقتصاد جهانی برای ایجاد محدودیت‌های اقتصادی نامشروع علیه آنها روی آورده است، ثالثا آمریکا به رژیم تحریم‌ها معتاد شده و به هزینه‌های اجتماعی و انسانی آن کاملا بی‌اعتناست، رابعا اهداف آمریکا در ابعاد منطقه‌ای و جهانی زورگویانه و کاملا فاقد مشروعیت است، خامسا دولت آمریکا از وضعیت نرمال خارج شده و آینده جهان را با تصمیم‌های نابخردانه پی‌درپی به خطر انداخته است و سادسا آمریکا در حال به کارگیری فعالانه ابزارهایی نظیر تروریسم، مداخله در امور داخلی و جنگ سایبری علیه آنهاست. تهدید مشترکی به نام آمریکا به ایجاد منافع مشترک در میان جمعی از قدرتمندترین کشورهای جهان انجامیده و این کشورها- که گاه حتی قدرت‌هایی مانند آلمان هم به حضور در آن ابراز علاقه‌ می‌کنند- به این نتیجه رسیده‌اند که به‌رغم اختلاف در حوزه‌های دیگر، باید بلوکی ضدآمریکایی در جهان ایجاد کنند که حداقل بتواند از حیث اقتصادی و ژئوپلیتیکی آمریکا را تا حدودی مهار کند. آمریکا بخواهد یا نه، اقدامات مهمی در این راستا آغاز شده و این بلوک به عنوان یک ضرورت ژئوپلیتیکی عملا در مسیر شکل‌گیری قرار گرفته است.


۷- واپسین عامل، به‌هم‌ریختگی بی‌سابقه و آشوب داخلی حیرت‌انگیز در محیط داخلی آمریکاست. اکنون یک توفان سیاسی آمریکا را درنوردیده که بسیاری از ناظران آن را بی‌سابقه‌ می‌دانند. منازعه ترامپ و مخالفانش جامعه و نخبگان آمریکا را کاملا دوقطبی کرده و توان ایجاد اجماع ملی در آمریکا برای هر تصمیم‌گیری بزرگی را از میان برده است. رئیس‌جمهور در عالی‌ترین سطوح با اتهاماتی بی‌سابقه مواجه است و مخالفان نشان داده‌اند به چیزی کمتر از برانداختن او راضی‌ نمی‌شوند. همه اینها ناشی از این حقیقت است که افکار عمومی آمریکا گرفتار نوعی فروپاشی شده و برای نخستین‌بار در طول تاریخ این کشور بشدت از عملیات‌های روانی و رسانه‌ای هدایت شده از خارج و داخل آمریکا تاثیر می‌پذیرد. عملیات‌پذیر شدن افکار عمومی و جامعه سیاسی آمریکا حقیقتی بسیار مهم است که مقام‌های ارشد جامعه اطلاعاتی این کشور از جمله «دان کاتس» مدیر اطلاعات ملی به آن اشاره کرده و بابت آن بشدت ابراز نگرانی کرده‌اند.


این فهرست را می‌توان بسط فراوان داد. همه این عوامل نشان‌ می‌دهد تاریخ در گذرگاهی حساس قرار گرفته و آمریکا از هر زمان دیگری مهارپذیرتر است. تلاش برای این کار می‌تواند به رفع برخی تهدیدات بلندمدت علیه ایران بینجامد که عمده آنها از آمریکا نشأت‌ می‌گرفته است. این خدمتی بزرگ به جهان خواهد بود که دست و پای آمریکا کمی از گوشه و کنار جهان جمع شود.

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.