حسن رئوفی، محیط‌بانی است مثل همه محیط‌بان‌های دیگر؛ مردانی که تا پای جان، به حفظ و حراست از سرمایه‌های این آب و خاک مشغولند. جغرافیایی که او در آن مشغول به کار است، تکه‌ای است از طبیعت ایران‌زمین؛ طبیعتی که به ظاهر خشک و خالی، اما در حقیقت سرشار از زندگی است.

خدا محیط‌بان‌ها را دوست دارد 

به گزارش خبرنگار فرهنگی قدس‌آنلاین، این هشت فریم حاصل یک شبانه‌روز همراهی با حسن رئوفی است. در قاب این کلمات، احتمالاً می‌شود چهره‌ای از تلاش همیشگی این حافظان حیات وحش را دید؛ چهره‌ای از زندگی یک محیط‌بان را. 

 زندگی پهلو به پهلوی کویر

شب ساکتی است. حتی صدای باد هم نمی‌آید تا سکوت سنگین دشت را بشکند. پشت پنجره‌های پاسگاه، تاریکی غلیظی جمع شده است. تنها صدایی که هست، صدای جلز و ولز گوجه‌هایی است که دارد توی روغن سرخ می‌شود و بعد صدای شکستن تخم مرغی که قرار است شام امشب را کامل کند. املت، این‌جا، شام مفصلی است که گاه و بی‌گاه برای میهمان‌هایی که می‌آیند، تدارک دیده می‌شود و الا این‌جا شام، یا نان و ماست است یا نان و انگور و یا نان خالی.

«کسی حوصله آشپزی ندارد. وقتی هم نیست. محیط‌بان‌ها خیلی وقت‌ها باید شام‌شان را توی کوه و بیابان بخورند.» این را سرمحیط‌بان «حسن رئوفی» می‌گوید و می‌خندد؛ آن هم درست وقتی که سرگرم آشپزی است.

شب‌های آرام پاسگاه جان می‌دهد برای گپ زدن. او خاطرات فراوانی دارد از شب‌هایی که در تاریکی بیابان کمین کرده تا اگر ماشین یا موتوری برای تله‌گذاری یا شکار می‌آید، بتواند دستگیرشان کند. تنومند است و خوش‌صحبت. چند سالی از ازدواجش می‌گذشته که وارد کار محیط‌بانی شده. بخشی از جوانی حسن رئوفی با محیط‌بانی رفته است.

جایی که حسن رئوفی محیط‌بان آن‌جاست یک منطقه حفاظت شده در حاشیه کویر است. منطقه حفاظت شده «پروند» یک محدوده 17 هزار هکتاری است که از یک طرف، پهلو به پهلوی کویر است و از سوی دیگر در دامن کوهستان.

 سیاره «مسافر کوچولو»

پاسگاه محیط‌بانی پروند، که حالا حسابی بوی گوجه سرخ کرده گرفته، محل کار حسن رئوفی است. این پاسگاه یک برج دو طبقه نه‌چندان بزرگ است با یک اتاق کوچک در حاشیه آن، که درست در بالاترین نقطه یک تپه دایره‌ای شکل بنا شده است. محیط‌بان‌ها، یکی دو تا درخت هم کاشته‌اند و یک باغچه کوچک سبزی‌کاری هم درست کرده‌اند. این‌ها سرگرمی‌های کوچکی است که محیط‌بان‌ها در محیط کارشان انجام می‌دهند. رئوفی می‌گوید: «ساعتی را هم که در پاسگاه هستیم باز صرف بهتر شدن محیط زیست می‌کنیم.»

پاسگاه محیط‌بانی پروند، عجیب آدم را یاد سیاره «مسافر کوچولو» می‌اندازد؛ کارتونی که سال‌ها پیش از تلویزیون پخش می‌شد و از روی داستان «شازده کوچولو»ی «آنتوان دو سنت‌اگزوپری» ساخته شده بود. یک طرف پاسگاه، تا چشم کار می‌کند، دشت برهوت است و طرف دیگر، ارتفاعات سنگی کوه پروند، سایه انداخته روی پاسگاه.

محیط‌بان‌ها وقتی آماده می‌شوند تا گشت‌زنی را آغاز کنند و خسته از گشت‌زنی برمی‌گردند، این‌جا اتراق و استراحت می‌کنند. کار آن‌ها ساعت مشخصی ندارد. شکارچی‌ها شب و روز نمی‌شناسند. محیط‌بان‌ها هم باید همیشه در منطقه حاضر باشند و گشت بزنند.

رئوفی با وجود سختی محیط‌بانی، عاشقانه این کار را دوست دارد. به اعتقاد او اگر کارش مثل خیلی از کارمندهای دیگر صرفاً نشستن پشت میز بود، حتماً تا حالا عطای کار دولتی را به لقایش بخشیده بود. او بزرگ شده روستاست و همیشه دوست داشته در دل طبیعت باشد و حالا این فرصت را دارد تا در قالب محیط‌بان، شب و روزش را در طبیعت بگذراند.

 خوابیدن روی سنگ و صخره‌ها

پای سفره شام می‌نشینیم به گپ زدن. رئوفی می‌گوید: «کم پیش می‌آید که محیط‌بان‌ها شب را در پاسگاه بگذرانند.» به گفته او، ملاقات محیط‌بان‌ها با هم، وقتی است که یا از گشت برمی‌گردند یا دارند آماده می‌شوند تا به گشت بروند. آن‌ها نهایتاً به اندازه یک چای خوردن با هم هستند. محیط‌بان‌ها بیشتر شب‌ها، جایی کمین می‌کنند تا اگر شکارچی متخلفی به قصد شکار وارد منطقه شد، بهتر بتوانند مانعش بشوند.

جایی که آن‌ها کمین می‌کنند، نه تلفنی آنتن می‌دهد و نه روستایی در آن نزدیکی است. نه همکاران از آن‌ها خبری دارند و نه خانواده. رئوفی می‌گوید: «البته تنها نیستیم؛ گاهی دو نفر و گاهی سه نفریم. با یک موتور و کوله‌پشتی‌هایمان. شب‌های زیادی را در این وضعیت گذرانده‌ام؛ آن قدر که می‌توانم بگویم، بیشتر از رختخواب، روی سنگ و صخره‌ها دراز کشیده‌ام. یکی ‌دراز می‌کشد و چرتی می‌زند و محیط‌بان دیگر بیدار است و منطقه را می‌پاید و ساعتی بعد این یکی می‌خوابد و دیگری کشیک می‌دهد.» می‌خنددکه: «این هم زندگی ماست. شب و روز را توی کوه و دشت می‌گذرانیم تا از همین چهار تا حیوانی که باقی مانده‌اند محافظت کنیم.»

 تجربه‌های معمول محیط‌بانی 
صبح زود در گرگ و میش صبحگاهی، رئوفی ساعتی پیش از من بیدار شده و دارد با دوربین، اطراف را می‌پاید. تا بساط صبحانه حاضر بشود، محیط‌بان‌های دیگر هم می‌رسند. صبحانه می‌خوریم و بیرون می‌زنیم...

دشت پروند آن قدرها هم که از دور به نظر می‌آمد، برهوت نیست. در سرتاسر دشت هموار، بوته‌های «قیچ»، جا به جا روئیده‌اند. بوته‌هایی که زیر آفتاب رنگ‌پریده غروب، خشک و تکیده به نظر می‌رسند. قیچ‌ها، خار بیابان‌های خشک و شور هستند؛ بوته‌هایی سازگار با آفتاب داغ و تشنگی. برگ‌های ریز قیچ کمک می‌کند گیاه، زیر تابش مدام آفتاب، آب کمتری از دست بدهد. همین برگ‌های ریز، منبع اصلی تغذیه قوچ و میش‌ها و کل و بزهاست. راه، خاکی است و پر از سنگ و سنگلاخ. از کنار «چشمه تلخاب» رد شده‌ایم و افتاده‌ایم توی راه «شکسته‌های چاه تغار». داریم کوه بلند و صخره‌ای پروند را دور می‌زنیم.

رئوفی هزار و یک خاطره دارد از شب‌ و روزهایی که جایی در دل همین دشت برهوت، یا کوهستان نزدیک آن سر کرده و سرما و گرما و بی‌آبی و بی‌خوابی را از سر گذرانده است. او زمستان و تابستان را همین جا می‌گذراند. رئوفی محیط‌بان است و این، تجربه‌ها، تجربه‌های معمول محیط‌بانی است. 

 خودم و خانواده‌ام را به خدا سپرده‌ام

کل و بزها و قوچ و میش‌ها در بخش‌هایی از سال، چیزی برای خوردن ندارند و این، کار محیط‌بان‌ها را سخت‌تر می‌کند. آن‌ها باید به فکر تأمین علوفه برای حیات وحش هم باشند؛ هرچند پخش علوفه در زیستگاه‌ها مخالفان جدی هم دارد، اما به هر حال در وضعیت خشکسالی، راهکاری است که محیط‌بان‌ها برای حفظ جمعیت گونه‌ها دارند.

آن‌ها هفته‌ای چند بار علوفه‌های خشک را از جایی که انبار کرده‌اند بارگیری کرده و در زیستگاه‌ها پخش می‌کنند.

رئوفی می‌گوید: «بعد این همه سال، حالا همان‌قدر که به فکر خانواده‌ام هستم و دلم می‌خواهد کم و کسری نداشته باشند، همان‌قدر هم به فکر حیات وحش منطقه هستم.» تأکید می‌کند: «همه محیط‌بان‌ها همین‌طوری هستند.»

از رئوفی می‌پرسم وقتی در دل کوه و دشت است و دسترسی به تلفن هم ندارد، دلش برای خانواده شور نمی‌زند؟ می‌گوید: «عادت کرده‌ایم. هم من عادت کرده‌ام و هم خانواده‌ام. گاهی پیش می‌آید که چند شبانه‌روز در منطقه هستیم و از خانواده بی‌خبر می‌مانیم. خانواده هم از ما بی خبر می‌مانند. با این اخباری که هر روز از درگیری محیط‌بان‌ها با شکارچی‌ها و حتی شهادتشان می‌رسد، چطور خانواده، نگران نشوند. حتماً نگران می‌شوند. من هم که در منطقه هستم گاهی فکر و خیال به سرم می‌افتد؛ اما چاره‌ای نیست. خودم و خانواده‌ام را به خدا سپرده‌ام و می‌دانم که خدا نگهدارمان هست. ما صبح تا شب، مشغول کمک به زیست بهتر مخلوقات خدا هستیم. شک ندارم که لطف و مرحمت خدا هم شامل حال ما می‌شود. مطمئنم خدا محیط‌بان‌ها را دوست دارد.»

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.