ما وقتی به کشورمان حمله می‌کنند، برای امنیت شهید نمی‌دهیم؟ مگر وقتی به حرم حضرت زینب حمله کردند، شهید مدافع حرم ندادیم؟ امروز هم نیاز به «شهید خدمت» داریم.

وزیر جهاد روستای "آهنگران"

به گزارش گروه فرهنگی قدس‌آنلاین، مرتضی غلامرضایی خیلی دیر طلبه شد، درست بعد از خدمت سربازی؛ وقتی که اصلا فکرش را نمی‌کرد هوس خواندن لمعه و رسائل و مکاسب به سرش بزند. او سال‌ها با همان چیزهایی که پای درس علما یاد گرفته بود، برای این و آن کلاس درس برگزار کرد، اما یک روز تصمیم گرفت عطای زادگاهش را به لقایش ببخشد و برود روستاهای محرومی که گذر طلبه‌ها کمتر به آنجا می‌افتد. او حالا یک سال و نیم است که همراه همسرش ساکن روستای محرومی شده است و خودش را تبدیل کرده به وزیر جهاد روستای «آهنگران».

■ چه شد که طلبه شدید؟

قضیه طلبگی من به بعد از خدمت سربازی برمیگردد. بعد از آن بود که دیپلمم را به زورِ تکماده گرفتم! راستش را بخواهید نه اصلا درس‌خوان نبودم و نه ربطی به طلبگی داشتم. البته همان موقع دعا می‌کردم که «خدایا! ما که اهل راه راست نیستیم، لااقل این راه راست را کمی کج کن تا من هم بیفتم توی آن!». به نظرم همین هم شد. برای همین اگر الان دوستان هم‌خدمتی‌ام من را ببینند، اصلا باورشان نمی‌شود که من طلبه شده باشم. 

 یعنی قبل از آن هیچ زمینه‌ای نداشتید؟

نه. دامادمان که خودش طلبه است، مشوقم شد و یک دفعه دیدم توی حوزه‌ام و درس طلبگی می‌خوانم. همان‌طور هم که گفتم قبل از طلبگی در عوالم دیگری بودم. مثلا یادم هست عاشق موی بلند بودم! برای همین از سربازی که آمدم تا یک سال و نیم حتی یک ذره از موهایم را کوتاه نکردم. بعضی موقع‌ها هم مدل موی تیفوسی یا ریش پرفسوری می‌گذاشتم. خلاصه عوالم خودم را داشتم. البته همان موقع هم با اینکه اهل رفیق‌بازی و خوشگذرانی بودم، از خیلی کارها خودم را دور نگه می‌داشتم. شاید همین هم باعث شد تا خدا نظری به من بیندازد.

■ اولین باری که تصمیم گرفتید طلبه شوید، یادتان هست؟

بعضی وقت‌ها جرقه‌ای در زندگی می‌خورد که شاید خود آدم دلیلش را نفهمد. من هم یادم نیست چه دلیلی داشت، اما چند شبی بود که بیرون نمی‌رفتم و دوستانم را کمتر می‌دیدم. حتی یادم هست دو تا سیگار داشتم که گذاشتمشان لای آلبوم و گفتم از فردا دیگر سیگار نمی‌کشم. آن آلبوم و سیگارها را هنوز هم دارم. یک سال قبل از طلبگی بود که نمازم را سر وقت می‌خواندم و نمی‌گذاشتم قضا شود. بعد هم داماد خواهرم گفت: «بیا مدرسه سفیران هدایت ثبت‌نام کن.»

■ و شما آمادگی ثبت‌نام در حوزه را داشتید؟

آن موقع که چیزی از حوزه نمی‌دانستم، ولی راستش را بخواهید خودم نفهمیدم چه شد. یک‌جوری شد که انگار کسی من را به آن سمت می‌کشاند. برای همین رفتم و ثبت‌نام کردم. 

■ یادتان هست که توی عالم طلبگی چه چیزی بیشتر از همه شما را به خودش جلب کرد؟

شاید بحث‌های معنوی طلبگی. خب الان هم اگر از خیلی‌ها بپرسی، می‌گویند طلبه‌ها در حوزه فقط قرآن و حدیث می‌خوانند، اما وقتی وارد می‌شوی، می‌بینی خیلی از کتاب‌ها را باید مطالعه کنی؛ از جامعه‌شناسی، زبان خارجه و خیلی چیزهای دیگر. من هم از این‌ها اطلاعی نداشتم و خب در ابتدا بیشتر درس‌های اخلاق من را جذب کرد.

 ولی دست‌آخر آن چیزی که بیشتر معرف شماست، حضورتان در روستا و گره‌گشایی‌تان از کار مردم است. یعنی شاید به آن صورت آکادمیک طلبگی نمی‌کنید.

راستش نگاهی را که من دارم، شاید خیلی از طلبه‌ها نپسندند. من طلبگی را فقط درس خواندن و کسب علم نمی‌دانم. از همان ابتدا هم حرفم این بود که باید هر اندازه را که یاد گرفتی، به مردم برسانی. برای همین از سال اول طلبگی تبلیغم را با هر چیزی که در توانم بود، در روستای خودمان شروع کردم. خیلی هم یاد نداشتم که به صورت حرفه‌ای تبلیغ کنم، اما احکامی می‌گفتم و حدیثی می‌خواندم. به‌علاوه فکرم هم این بود که بعد از درس حتما چند سالی بروم روستا. روستاهایی هم که انتخاب کرده بودم، تقریبا همه محروم بودند. راستش من نه روضه‌خوان خیلی خوبی بودم و نه تبلیغم عالی بود. برای همین فکر کردم باید به صورت دیگری به درد بخورم.

 و اولین مقصدتان برای این کار کجا بود؟

اولین روستا، روستای خودمان بود. یادم هست پنج‌شنبه و جمعه‌ها که درسم تمام می‌شد، می‌آمدم روستا و کلاس برگزار می‌کردم؛ کلاس‌هایی مثل حفظ قرآن، آموزش احکام و مسائل سیاسی روز. خب بعد از آن هم رفتیم روستای آهنگران که روستای واقعا محرومی بود. 

 شما الان بیش از یک سال است که در روستای آهنگران زندگی می‌کنید. درباره شرایط این روستا کمی برایمان بگویید.

روستای آهنگران واقعا یک روستای محروم است. از طرفی از سوی مسئولان هم تدبیری برای این روستا نشده. البته این روستا قبل از زلزله منطقه زیرکوه قائن روستای خوبی بوده و در منطقه دیگری هم قرار داشته. آن روستا 10 کیلومتر دورتر از مکان فعلی آهنگران، جایی در نزدیکی زمین‌های کشاورزی روستاست. برای همین به محل جدید روستا «مهمان شهر» می‌گویند. قبل از انقلاب اینجا هزار و 500 افغانستانی زندگی می‌کرده‌اند و چون لوله‌کشی و برق و امکانات اولیه را داشته، بعد از زلزله مردم روستا را به اینجا آورده‌اند. خب این روستا آب و هوای بدی دارد، امکاناتش خوب نیست، گاز ندارد، گوشی داخلش آنتن نمی‌دهد. الان هم با اینکه سه ماه از سردی هوا گذشته، هنوز نتوانسته‌ایم برای خودمان نفت تهیه کنیم. برای همین با وسایل دیگر خودمان را گرم می‌کنیم.

 چطوری گذرتان به این روستا افتاد؟

اول برای سخنرانی محرم و تبلیغ به این روستا آمدم. آن موقع شب‌ها سخنرانی داشتم و روزها موقع پختن غذا با مردم روستا ارتباط می‌گرفتم. اینجا چون اهالی بیشتر عشایر هستند و از نظر دام مشکلی ندارند، رسم است که دهه اول محرم غذا بدهند.

 شما برای تبلیغ به این روستا آمدید، ولی کار جهادی را شروع کردید.

راستش را بخواهید علاقه من تا یک سال پیش بحث‌های سیاسی بود. برای همین هم حتی به من می‌گفتند: «شیخ داغ»! تا اینکه به این روستا آمدم و با قرارگاه پیشرفت و آبادانی آشنا شدم. خب من تا آن موقع اردوی جهادی نرفته بودم و فکر هم نمی‌کردم که زمانی بروم، ولی در یکی از اردوهای جهادی بود که این سبک زندگی همه هم و غم من شد. بعد هم تصمیم گرفتم تا جایی که در توان دارم برای مردم روستا کار کنم.

 و چه کاری را شروع کردید؟

من دنبال این بوده‌ام که الگوی کشاورزی را در این روستا تغییر دهم. چون ما در این منطقه کمبود آب داریم و محصولاتی مثل هندوانه و انگور کشت می‌شود. برای همین من درخت عناب را به مردم منطقه معرفی کردم. برنامه‌ای هم برای وقف درخت عناب گذاشتیم. یعنی اول درخت خریدیم و ارزان‌تر به مردم دادیم. کار دیگرمان هم آموزش کشت در خانه‌ها بود. خب بیشتر مردم روستا حیاط‌های خیلی بزرگی دارند. ما می‌خواستیم کاری کنیم تا مردم از همین فضای حیاط‌ها هم استفاده کنند. خود من هم در «خانه عالِم» روستا سی تا درخت کاشته‌ و همین امسال از این درخت‌ها پنچ کیلو عناب برداشت کرده‌ام. علاوه بر این بادمجان هم کاشته‌ام که امسال 40 کیلو محصول داده. ما همچنین سعی کردیم کشاورزی اصولی و مدرن را به مردم روستا آموزش بدهیم. در نتیجه هم الان چند وقتی است که کشت‌های اهالی روستا بهتر شده. یکی از کشت‌هایی هم که من خیلی به روستایی‌ها توصیه کرده‌ام خار شتر است. 

خارشتر خودرو است و نیاز به آب چندانی هم ندارد. از این خار سه محصول می‌شود به دست آورد؛ عرق خارشتر برای امراض کلیوی، ترنجبیل به عنوان داروی سنتی و خود خار که غذای دام است. الان داریم سعی میکنیم 10، 20 هکتار از این خار را در منطقه کشت کنیم تا اثرش را ببینند.

 استقبالی هم از این آموزش‌ها و فعالیت‌ها صورت گرفته؟

آنهایی که آموزش‌ها را انجام داده‌اند، دارند ثمر کارها را می‌بینند، ولی مردم خیلی اهل ریسک و کارهای تازه نیستند. یعنی به همان کشاورزی و دامپروری قدیمشان عادت دارند و خیلی سخت است که تغییر رویه بدهند. ما در بحث دامپروری هم گفتیم «شما که این‌همه گوسفند در این منطقه دارید، خب کارگاه چرم‌سازی درست کنید، کیف درست کنید.» حتی با اینکه اینجا شتر هست، ولی کسی از شیر آن استفاده نمی‌کند و حتی شیر آن را هم نمی‌دوشند.

 در حوزه عمرانی چطور، چه کارهایی در برنامه شماست؟

یکی از کارهایی که خیلی دغدغه‌اش را دارم ساخت سرویس بهداشتی خوب و مجزا برای دختران و پسران مدرسه روستاست. برای خوب ساخته شدن پارک روستا هم پیگیری‌هایی میکنیم که به درد روستا بخورد. همچنین غسالخانه روستا نیاز به بازسازی داشت که انجام دادیم. درکل در حوزه عمرانی کارهای خرده‌ریزه را انجام می‌دهیم.

 و این کار توانسته روستایی‌ها را به رفع محرومیت امیدوار کند؟

سعی کرده‌ایم این‌طور باشد. برای همین در این یک سال و نیم که اینجا بودیم، بیشتر به اشتغال توجه کردیم. به نظرم در این منطقه اگر یک نفر سر کار باشد، بهتر از این است که اینترنت به روستا بیاید. برای همین با خیلی از مؤسسات خیریه ارتباط گرفته‌ام و قصد داریم شغل‌هایی ایجاد کنیم که جوان‌ها در روستا بمانند. 

 الان این فرهنگ حضور جهادی در روستاها بیشتر در بین طلبه‌ها فراگیر شده. این به نظر شما توانسته گره‌ها را باز کند؟

مردم واقعا در شرایط سختی‌اند، خصوصا روستاییانی که محرومیت گریبان‌گیر آن‌هاست. از طرفی ما طلبه‌ها هم خیلی کم گذاشته‌ایم. دین این نیست که فقط در محرم و صفر به روستا برسند. مگر ما کم حدیث داریم درباره خدمت به مردم؟ مگر ما وقتی به کشورمان حمله می‌کنند، برای امنیت شهید نمی‌دهیم؟ مگر وقتی به حرم حضرت زینب حمله کردند، شهید مدافع حرم ندادیم؟ امروز هم نیاز به «شهید خدمت» داریم. باید یک عده تمام جانشان را در راه خدمت به مردم بگذارند. نکند در روستایی بیست تا طلبه باشد، ولی نتوانند به اندازه یک طلبه جهادی تأثیر بگذارند.

 شما بیشتر زندگیتان را در روستاهای محروم می‌گذارنید. شاید اگر خودتان تنها بودید، خیلی سخت نبود، ولی شما همسرتان را هم همراه برده‌اید. همسرتان چطور این مسئله را پذیرفت؟

سال دوم طلبگی‌ام بود که ازدواج کردم. آن موقع به ما گفته بودند که باید پنج سال درس بخوانید و پنج سال بروید تبلیغ. برای همین با خودم فکر کردم که باید همسری داشته باشم که همراهم باشد. 

همان موقع هم رفتیم خواستگاری یکی از دختران روستایمان و ایشان هم قبول کردند. راستش را بخواهید همسر من خیلی به خانواده‌اش وابسته بود، اما وقتی بحث کار جهادی و مستقر شدن در روستا پیش آمد، این دوری و سختی‌هایش را قبول کرد و با من آمد. 

 یعنی مشکلی با انتخاب شما برای زندگی در یک روستای محروم نداشتند؟

نعمتی که خدا به من داده این است که همسرم همیشه از من جلوتر است. ایشان در کارهای جهادی همیشه همراه و مشوق من بوده. الان هم در این یک سال و نیم که در روستای اهنگران هستیم، مشکلی با این مسئله نداشته. خب من بعد از اینکه درس‌هایم تمام شد، خیلی اهل این نبودم که ادامه تحصیل بدهم. برای همین دنبال روستایی در نزدیکی خودمان می‌گشتیم. این روستا در منطقه‌ای بیابانی بود و طوفان 120 روزه زابل را داشت. برای همین فکر نمی‌کردم همسرم راضی شود، اما ایشان گفت: «مشکلی نیست. با هم می‌رویم و برای مردم کار می‌کنیم.»

 و نگران نبودید که از نظر مالی عقب بیفتید؟

درست است که پول طلبگی واقعا برکت دارد، اما شرایط زندگی طلبه‌ها خیلی سخت است. سال اول طلبگی شهریه ما 20 هزار تومان بیشتر نبود. طلبه متاهل در سال دوم و سوم 120 هزار تومان و خیلی که زیاد می‌شد 200، 300 هزار تومان شهریه می‌گرفتند. 

الان هم که از سمت هجرت، تبلیغ رفته‌ایم، حقوقی می‌دهند که خیلی کمکمان میکند. برای ما که با 300 هزار تومن می‌گذراندیم، حالا که شهریه‌مان شده 900 هزار تومان، خیلی زیاد هم هست! حتی مدتی است با همین شهریه یک پیکان خریده‌ام و با همان رفت‌وآمد می‌کنم.

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.