ژورنالیسم ایرانی باندی است، فرقه ای است، انگار که تعدادی از افراد در جایی جمع شده باشند و با هم پیمان برادری بسته باشند که «همه برای یکی، یکی برای همه»

در باب باند ژورنالیست‌های ادبی ایرانی

به گزارش گروه فرهنگی قدس آنلاین، «ژورنالیسم» واژه‌ ای است که از زبان های اروپایی، به طور خاص با تلفظ فرانسوی، به زبان فارسی راه یافته است، اما مانند هر واژه‌ی دیگری که یک معنا دارد و یک بار معنایی، بار معناییِ آن در فارسی تغییر کرده است. بگذارید مثالی بزنم. «سرخ» و «قرمز» هر دو به یک معنا هستند و به یک رنگ خاص، یا یک طیفِ رنگیِ خاص اشاره می‌کنند، اما «سرخ» در گوش فارسی زبانان، یا حداقل ایرانیان فارسی زبان، بار معنایی ادبی‌تری دارد، مثلاً اگر شاعری در بیتی عبارت «سیب سرخ» را به کار ببرد به گوش عجیب نمی‌آید، اما اگر اگر بگوید «سیب قرمز» عجیب است، مگر این که قصد خاصی داشته باشد که برای شنونده هم واضح باشد. یا مثلاً اگر بگوییم «میدان سرخ» مسکو به گوش فارسی زبان درست می‌آید و اگر بگوییم «میدان قرمز» مسکو عجیب می‌نماید. در واقع، معنایِ به اصطلاح فرنگی ها «لیترال» سرخ و قرمز یکی است، اما بار معنایی آن ها متفاوت است.

در باب واژه «ژورنالیسم» و مشتقاتِ آن هم همین اتفاق افتاده است. معنای لیترالِ «ژورنالیست» کسی است که شغلش روزنامه نگاری است، اما این واژه در زبان فارسی بار معنایی ای پیدا کرده است که بسیار منفی است و اگر، مثلاً، استاد دانشگاهی بخواهد استادِ دیگری را بنوازد به کارِ او برچسبِ «ژورنالیستی» می زند. این چیزی است که در زبان های اروپایی یا وجود ندارد، یا اگر وجود داشته باشد به این شدت نیست و تجربه نگارنده این است که وقتی در توصیف مقاله ای فلسفی، در صحبت با دوستی اروپایی، از لفظ ژورنالیستی استفاده کردم، او منظور مرا متوجه نشد و مجبور شدم توضیح مفصلی بدهم که در زبان فارسی چنین است و چنان – و از شما چه پنهان طرف بسیار به چنین مطالعات زبان شناختی ای علاقمند شد. اما به گمانم این مسئله، که «ژورنالیسم» و مشتقاتِ آن در فارسی چنین بار معنایی منفی ای دارند و اگر کسی را «ژورنالیست» خطاب کنی او آن را توهین به خود به حساب می آورد، حتی اگر در جهان واقع شغلش روزنامه نگاری باشد، و ما مجبور شده ایم معادل فارسی را هم، یعنی «روزنامه نگار»، در زبان خود برای کاربرد غیر تحقیرِ آمیزِ آن به کار ببریم، نشان دهنده چیزهای عمیق تری درباره واقعیت روزنامه نگاری در کشور ماست.

یک دلیلِ آن، حداقل در بین اهالی علوم انسانی مانند فلسفه و جامعه شناسی و نظایر آن، این است که روزنامه نگارانِ متعلق به نسلِ پس از قوچانی علاقه وافری به راه انداختنِ صفحاتی به نام «اندیشه» یا نظایر آن داشتند و در آن، نویسنده یا کسی که مصاحبه می کرد، چون طاووس مست می خواست تنها خود را به رخ بکشد و بگوید که چه چیزها بلد است و چه کارها که نکرده. همین مسئله، به گمان من، باعث شده است که توهمی در بین «ژورنالیست» های ایرانی به وجود بیاید که خود را متفکر و دارای اندیشه بدانند و معصومانه گمان کنند که آن چه در این صفحات روزنامه ها می نویسند، مساهمتی جدی در اندیشه است.

این اشتباه به گمانم از این جا آب می خورد که این افراد، که اگر چپ باشند کسانی مانند سارتر و دو بوار را الگوی خود می دانند و اگر راست باشند کسانی مانند ریمون آرون را، نوشته های روزنامه نگارانه این افراد را خوانده اند و خیال کرده اند که سارتر به خاطر این نوشته ها سارتر شده است و آرون به خاطر این نوشته ها آرون، در حالی که این افراد، جدای از تحصیلاتِ فلسفی یا جامعه شناختی در بالاترینِ سطوحِ آن، که البته ژورنالیست های اندیشه ای وطنی فاقد آن هستند، مساهمت های جدی در حوزه های خود هم داشته اند. مثلاً همین سارتر را در نظر بگیرید که هنوز هم کتاب «هستی و نیستی» اش موضوع پایان نامه ها و مقالات فراوان در بهترین دانشگاه های اروپا و بعضاً امریکا است یا کتاب های آرون که هنوز هم در دانشگاه ها تدریس می شود؛ همه این ها را مقایسه کنید با ژورنالیست های وطنی که نهایت مساهمتشان انتشار بدفهمی هایشان از فیلسوفان غربی در صفحات اندیشه شرق است. این افراد، در بهترین حالت چند اصطلاح به گوششان خورده و نام چند فیلسوف را هم شنیده اند و همان ها را مانند نقل و نبات همه جا خرج می کنند و درباره همه چیز هم می نویسند و در نهایت در صفحات توییترشان هم ادعاهایی می کنند از این دست که فلان فیلسوفِ مشهور که بیش از سال های عمر این حضرات فقط کتاب منتشر کرده است، «هیچ نمی فهمد».

 از این نظر، خیلی عجیب نیست که واژه «ژورنالیسم» به صفتی منفی تبدیل شود، زیرا هیچ آدم عاقلی نمی خواهد خود را شبیه به چنین کسانی بداند، کسانی که با نوشتن یادداشت های هزار کلمه ای برای روزنامه هایی مثل شرق و هم میهن و شهروند و غیره قبای «متفکر» به تن کرده اند. جز این، مسئله این است که ژورنالیسم ایرانی باندی است، فرقه ای است، چیزی شبیه به آن چه فرنگی ها به آن cult می گویند. انگار که تعدادی از افراد در جایی جمع شده باشند و با هم پیمان برادری بسته باشند که «همه برای یکی، یکی برای همه» و بعد از آن هم نه کسی را به جمع خود راه دهند و نه هیچ گاه دست از حمایت از «خودی» ها بردارند و فرقی هم نمی‌کند که این باند و گروه متعلق به کدام طرف است، این باند و گروه تنها و تنها منافع و اهدافِ دوستان خود را در نظر می‌گیرد و هر کسی، هر کسی که باشد، اگر درجمع این دوستان و رفقا نباشد راهی به این جمع ندارد. بسیار عجیب است، اما این مسئله بیش از هر جای دیگر در ژورنالیسم ادبی رخ می نماید که در آن مشهورترین «ژورنالیست» های ادبی تنها به کتاب هایی که رفقای خودشان منتشر کرده اند، یا حداقل انتشاراتی های رفقای خودشان آن را منتشر کرده است، توجه نشان می دهند و حتی اگر شاهکار قرن هم در جای دیگری و به توسط کسی که زمانی به محضرشان عرض ارادت نکرده است منتشر شود، در سکوت از کنار آن می گذرند.

واژه ها نه در خلاء به وجود می آیند و نه معنا و بار معنایی آن ها در نهان شکل می گیرد. همه چیز بسته به آن است که در اجتماع، چه اتفاقی رخ می دهد و جامعه چه نگاهی به کس یا کسانی دارد. اگر «ژورنالیسم» تبدیل به صفتی منفی شده است، نشانگر این است که جامعه نگاه مثبتی به اربابِ این حرفه ندارد.

منبع: مهر

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.