۱۷ بهمن ۱۳۹۷ - ۲۰:۰۸
کد خبر: 643461

و آن دیگری

رقیه توسلی

واقعا انگار واجب است گاهی آدم بیشتر از یک نفر باشد. از سر اتفاق مثل من دو نفر بشود. آدم تازه از راه برسد و قِلقِ آدم قبلی را بگیرد و متغیرش کند. به دادش برسد. پشت گرمی اش باشد.

به گزارش قدس آنلاین، زمانه عجیبی ست و آدم دیگری پیدا شده در من. تا به خودم بجنبم دیدم دو نفر شده ام. قدیمی و جدید.

با آدم جدید روی پشت بام، چای نوشیدم. شاخه های خشک درخت هرس نکرده بودم که کردم. با بیلچه ای که رویش نوشته ساخت ژاپن نیفتاده بودم به جان باغچه که توی خط باغبانی هم زدم.

و با آب و دان، قِل هم خوردم سمت مرغدانی و رفیق دو تا مرغ تُپُل پَرحنایی ام شدم.

چندماهی می شود که آدم تازه آمده. قبراق نگاه می کند. نمی ترسد. با آدم قدیمی ام خیلی گپ می زند. باحوصله تر است. سختکوشی اش حال قشنگی دارد.

دارد به آن آدم قدیمی یاد می دهد چطور برنج شِفته بپزد. جواب مأمور آب و برق و گاز را بدهد. با همسایه های قدیمی مشتاق در کوچه بایستد، خوش و بش کند و مهربانی کشدارشان را پس نزند.

چطور هوای فامیل های پیر را داشته باشد و کشمش بیاورد به جای قند... هویج و سیب برایشان رنده کند... نصف بالش توی کمد را بچیند پشت شان ...و ساعت ها همپای خاطراتشان بشود با وجد.

واقعا انگار واجب است گاهی آدم بیشتر از یک نفر باشد. از سر اتفاق مثل من دو نفر بشود. آدم تازه از راه برسد و قِلقِ آدم قبلی را بگیرد و متغیرش کند. به دادش برسد. پشت گرمی اش باشد.

حالا که به آدم قدیمی تر وجودم فکر می کنم به نظر کمی دور و غریبه می آید. به همان کسی که روزی زنگ می زد به مادرش و می گفت چطور حلوا بپزم. کاچی درست کنم. ترشی بیندازم؟ به تَه تغاری که اشکش دم مشک اش نبود اما نمی دانست چطور مدام میدان خالی نکند. تا کند با بحران پُر حرفی یک دلسوز پشت تلفن. دوام بیاورد با سانس های فوق العاده ناخوشی ها و اجازه ندهد خانه را سیل سکوت بردارد.

زمانه دیگری ست. روی نردبان ایستاده ام و پرتقال های حیاط را می چینم. آفتاب هست اما سوزِ بهمن و تیزی و بُرّایی اش هم هست.

قصد دارم دبّه ها را از زیرزمین بیاورم بیرون و مثل آنوقت ها رونق شان بدهم. دلم می خواهد بوی شور و ترشی راه پله را بردارد و در این خانه باز احدی، دیزی و قرمه اش را بی دورچین نوش جان نکند.

مگر نه اینکه بچه ها ادامه پدر - مادرهایشان هستند؟ ادامه عاشقانه هایشان؟

اصلاً خدا را چه دیدی شاید این آدم تازه مجبورم کند بافتنی هم ببافم، بروم مثل عزیز شکسته بند تجربی هم بشوم و به خیرالله، چوپان ده هم بگویم نی نوازی ات لنگه ندارد پسر کربلایی اسحاق.

انتهای پیام /

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.