تا همین یکی دو سال پیش اگر می‌خواستید در نوشتن از «ویکتور هوگو»، مخاطبانتان را غافلگیر کنید، کافی بود همان اول مطلب برگ برنده تان را رو کنید تا روزنامه خوان‌ها و خواننده‌های معمولی که «هوگو» را فقط با «بینوایان، گوژپشت نتردام و مردی که می‌خندد» می‌شناسند، چشم‌هایشان از تعجب گِرد شود! برگ برنده شما هم این بود که در مقدمه مطلب توی ذوق خوانندگان و اطلاعات عمومی‌شان بزنید و یادآوری کنید که: «فرانسوی‌ها بر خلاف من و شما که ویکتور هوگو را رمان نویس می‌دانیم، معتقدند او بیشتر و پیشتر از نویسنده بودن، شاعری پرآوازه و بلکه بزرگ‌ترین شاعر فرانسه است»! بعد هم اضافه می‌کردید که البته سایر ملت‌های جهان، ویکتور هوگو را نماد ادبیات فرانسه می‌دانند و اصلاً فرقی نمی‌کند که این نماد، شاعری‌اش بیشتر باشد یا نویسندگی‌اش و... از این حرف‌ها. 

نوای  بینوایان

 مجید تربت زاده/ تا همین یکی دو سال پیش اگر می‌خواستید در نوشتن از «ویکتور هوگو»، مخاطبانتان را غافلگیر کنید، کافی بود همان اول مطلب برگ برنده تان را رو کنید تا روزنامه خوان‌ها و خواننده‌های معمولی که «هوگو» را فقط با «بینوایان، گوژپشت نتردام و مردی که می‌خندد» می‌شناسند، چشم‌هایشان از تعجب گِرد شود! برگ برنده شما هم این بود که در مقدمه مطلب توی ذوق خوانندگان و اطلاعات عمومی‌شان بزنید و یادآوری کنید که: «فرانسوی‌ها بر خلاف من و شما که ویکتور هوگو را رمان نویس می‌دانیم، معتقدند او بیشتر و پیشتر از نویسنده بودن، شاعری پرآوازه و بلکه بزرگ‌ترین شاعر فرانسه است»! بعد هم اضافه می‌کردید که البته سایر ملت‌های جهان، ویکتور هوگو را نماد ادبیات فرانسه می‌دانند و اصلاً فرقی نمی‌کند که این نماد، شاعری‌اش بیشتر باشد یا نویسندگی‌اش و... از این حرف‌ها. 
ما به همین سبک و سیاق سعی می‌کنیم در مقدمه این مطلب، برگ برنده‌مان را رو کنیم و یادآور شویم که «هوگو» با همه شاعری و نویسندگی‌اش، یک سیاستمدار و یا دستِ کم فعال سیاسی و انقلابی بوده و مثلاً نماد ادبیات سیاسی فرانسه یا نشان دهنده تأثیر ادبیات در سیاست است و... از این حرف‌ها.

   شاعر شد
بعد از تولدش در 26 فوریه، 217 سال پیش، از جمله دیگر نکات برجسته و مهم زندگی شخصی‌اش این است که «ویکتورماری هوگو» نظامی‌زاده است. پسر سوم ژنرال «ژوزف لئوپولد سیگیسو هوگو» مثل همه پسربچه‌های همسن و سالش، مامانی است و حتی تا دوره نوجوانی و پیش از مرگ پدر نشانه‌هایی از عقاید سیاسی مادرش در او دیده می‌شود. سال‌های کودکی را به اقتضای شغل پدر در کشورهای گوناگون می‌گذراند، مدتی در کالج نجیب‌زادگان در مادرید درس خواند، در فرانسه معلم خصوصی دارد که یک کشیش بازنشسته است، در 12 سالگی به دستور پدر، وارد یک پانسیون می‌شود و بیشتر تحصیلات رسمی دوره ابتدایی را در همان جا می‌گذراند، با وجود سنگینی کتاب‌های درسی، از خواندن آثار مهم نویسندگان مختلف غفلت نمی‌کند. در نوجوانی به نوشتن تصنیف‌های ادیبانه مشغول می‌شود، کم کم به ترجمه برخی از اشعار رو می‌آورد، گاهی خودش هم شعر می‌گوید و خلاصه با قصیده‌ای که در وصف طبیعت سروده، بعد هم شعر بلند «شادی» و نوشتن یک کتاب، پیش از 20 سالگی به جمع ادیبان جوان پاریس می‌پیوندد. یعنی فرانسوی‌ها حق دارند «ویکتور هوگو» را قبل از نویسندگی، شاعر بدانند.

  خیلی زود
«ویکتور» آن هم در نوجوانی و جوانی واقعاً پیش از اینکه نویسنده باشد، دست ِ کم از نظر احساسات و عواطف، شاعر است. شاید به همین دلیل، عشق خیلی زود و در 16 سالگی به سراغش می‌آید تا خیلی پاک، خالصانه و البته با سماجت، عاشق «آدل فوشه»، دختر همسایه و همبازی دوران کودکی‌اش شود. نه مخالفت‌ها و هشدارهای مادر «ویکتور» و نه پدر «آدل» مانع نامه نگاری‌های عاشقانه و دیدارهای مخفیانه دو نوجوان نمی‌شود. بعد از اینکه تعداد نامه‌ها به 200 عدد می‌رسد، ویکتور 19 ساله و «آدل» 16 ساله در اوج دلدادگی با هم ازدواج می‌کنند. دختر همسایه ریز نقش و زیبارو را می‌شود یکی از تأثیرگذارترین افراد در آینده، روحیات و حتی آثار ادبی «ویکتور هوگو» به حساب آورد. البته توقع نداشته باشید منظور از این تأثیرگذاری، فقط جنبه‌های مثبت ماجرا باشد و مثلاً عشق «آدل» سبب شود «ویکتور» به قله ادبیات فرانسه صعود کند. در قسمت‌های بعدی مطلب خواهید دید که عشق «آدل» چه بلاهایی به سر اسطوره ادبیات فرانسه می‌آورد. 

  خیانت
شاید بهتر بود ماجرای شکست عشقی «هوگو»، یا خیانت «آدل» به زندگی مشترکشان و مهم‌تر از همه عشق دوم «هوگو» را اول مطلب به عنوان برگ برنده رو می‌کردیم! در این صورت مجبور می‌شدیم مثل روزنامه نگاران زردنویس تا آخر مطلب با همین فرمان جلو برویم و تصویری زرد و زار و نزار از «هوگو»ی بزرگ پیش رویتان بگذاریم. واقعیت زندگی شاعر و نویسنده بزرگ فرانسوی اما فراتر از زرد نویسی‌های رایج است. دو دلداده نوجوان پس از رسیدن به هم به مرور متوجه می‌شوند چقدر به درد یکدیگر نمی‌خورند! «هوگو»ی شاعر مسلک، با آینده‌ای درخشان، ذهنی که درگیر داستان‌های نانوشته و شعرهای نگفته‌اش است، دختری را به همسری گرفته که تقریباً بویی از شعر، ادب، نویسندگی و... نبرده است. او حتی درک نمی‌کند که چه انگیزه و استعدادی، شوهرش را وا می‌دارد تا پاسی از شب و یا در تمام طول روز گوشه‌ای بنشیند و بنویسد. حاصل این ازدواج با همه عشق و صداقتی که «هوگو» به «آدل» دارد و از او صاحب چند فرزند می‌شود در نهایت خیانت است. «آدل» به یکی از شاگردان همسرش دل می‌بندد و «هوگو» نیز مجبور می‌شود در میانسالی به یک بازیگر تئاتر دلبسته شود که همیشه و همه جا و در هر حال عاشقش باشد. هم برایش منشی گری کند، هم یادداشت‌ها و نوشته‌های او را جمع و جور کند و هم برایش به صورت غیررسمی همسر و همدم باشد!

  شاعر رسمی
خب... اجازه بدهید رنج‌ها، شکست‌ها، عشق دوم و ناکامی‌های زندگی شخصی‌اش را رها کنیم، چون نشانه‌ها و آثار همه آن‌ها از خیانت همسر تا مرگ و یا فراری شدن فرزندانش را می‌شود در بسیاری از اشعار و آثارش دید. «ویکتور هوگو» از 30 سالگی به بعد، شخصیت سرشناس، ثروتمند و شاعر بزرگ فرانسه است، برای 15 سال از طرف شاهان وقت به عنوان شاعر رسمی فرانسه معرفی می‌شود و مهم‌ترین مجموعه اشعارش را در همین دوره‌ها منتشر می‌کند. از همین زمان به بعد هم نقش سیاست و فعالیت‌های سیاسی در زندگی‌اش پررنگ می‌شود. البته شاید به اقتضای روحیه شاعرانه‌اش می‌شود در دوره‌های مختلف تاریخ فرانسه، «هوگو» را در مواضع مختلف سیاسی دید. او همواره از «ناپلئون بناپارت» دفاع و از شخصیت او به خوبی یاد می‌کند. در روزگاری که حکومت به دست طرفداران پادشاه و سلطنت طلبان می‌افتد، «هوگو» بشدت طرفدار جمهوریت است و در نوشته‌ها و سخنانش از جمهوری فرانسه حرف می‌زند. با این وجود گاهی او را نزدیک به دربار فلان پادشاه می‌بینیم در حالی که به منتقدانش توضیح می‌دهد هنوز طرفدار جمهوریت است اما شرایط اجتماعی و درک و فهم همه مردم فرانسه هنوز به اندازه‌ای نیست که بشود کشور را با حکومت جمهوری اداره کرد!

  جایزه برای دستگیری
فقط شعر و داستان نیست.«هوگو» عاشق موسیقی هم هست، یعنی خیلی خوب پیانو می‌زند، آهنگ سازی می‌کند، اُپرا می‌نویسد، سبک رمانتیسم را وارد موسیقی فرانسه می‌کند، نمایشنامه نویس هم هست و در عین حال نقاشی هم می‌کشد! می‌گویند 4000 اثر نقاشی از او به جا مانده که بیشترشان را هم در دوره تبعید کشیده است. حالا هنرمندی با این همه هنر و مشغله چطور فرصت می‌کند به سیاست هم بپردازد، خدا می‌داند؟ البته در زمینه سیاست هرگز به موفقیت‌های عالم هنر دست پیدا نمی‌کند. سال ۱۸۴۵ از طرف شاه به مجلس اعیان دعوت می‌شود... در حکومت شاه لویی فیلیپه پست سیاسی می‌گیرد... با منتقدانش در می‌افتد...مدتی گوشه نشین می‌شود... در انقلاب سال ۱۸۴۸ نماینده مردم می‌شود... ناپلئون سوم که قصد ریاست جمهوری می‌کند، «هوگو» طرفدار و مدافعش می‌شود... اما زمانی که ناپلئون سوم به ریاست جمهوری می‌رسد، هوگو یکباره عَلَم مخالفت با او را بلند می‌کند! چه در نوشتن و چه در سخنرانی کردن به منتقد و دشمن درجه یک امپراتور تبدیل شده و به همین دلیل تحت تعقیب قرار می‌گیرد و ناپلئون برای دستگیری‌اش جایزه می‌گذارد!

  فرانسه مُرد
روحیه شاعرانه دارد، اما بی انصافی است اگر فعالیت‌های سیاسی پیش از تبعیدش را به حساب احساسات و عواطف شاعرانه‌اش بگذاریم. «ویکتور هوگو» با تجربه‌ای که دارد خیلی زود درمی‌یابد که ناپلئون سوم تصمیم به قبضه کردن حکومت و راه انداختن امپراتوری دارد. بنابراین تعجب نکنید که حامی دیروز ناپلئون یکباره علیه او کتاب «تاریخ یک جنایت» را می‌نویسد، به او لقب «ناپلئون حقیر» را می‌دهد و در نهایت وقتی ناپلئون سوم کودتا می‌کند، «هوگو» فریاد سر می‌دهد که: «فرانسه مُرد»! 
حکم دستگیری‌اش که می‌رسد، می‌گریزد و به بروکسل می‌رود. فشارهای سیاسی وادارش می‌کند تا یکی دو بار جا عوض کند و سرانجام در جزیره «گریزین» در دریای مانش ساکن می‌شود. حتی پس از اینکه توسط حکومت بخشیده می‌شود حاضر نیست به فرانسه برگردد، چون می‌داند اگر عفو را قبول کند دیگر قادر به انتقاد از ناپلئون سوم نیست. تبعید خودخواسته‌ای که نزدیک به 19 سال طول می‌کشد، چندان هم بد نیست. او در این فرصت موفق می‌شود بهترین آثارش از جمله «بینوایان» را کامل کند. اثری که می‌گویند نوشتن آن چیزی حدود 17 سال زمان بُرده است.

  قهرمان ملی
سال 1870 که به پاریس برگشت مراسم استقبال از او شگفت‌انگیز بود. «هوگو» در آن روزگار برای مردم محروم، بینوایان و طبقه متوسط جامعه، صدای اعتراض به حساب می‌آمد. صدایی که حاکمان مختلف فرانسه تا آن روزگار چندان تمایلی به شنیدنش نداشتند. صاحب این صدا حالا عامل تشکیل و حفظ جمهوری سوم و قهرمان ملی فرانسوی‌ها هم شده بود. قهرمانی که در کنار نوشتن، سیاست ورزی را هم تا 76 سالگی با شور و شوق ادامه داد. جشنی که به مناسبت 80 سالگی‌اش گرفتند، از مراسم استقبال هم باشکوه‌تر و بزرگ‌تر شد، اما نه به اندازه مراسم روز 22 می‌‌سال 1885 که بیشتر از 2 میلیون نفر در تشییع جنازه‌اش شرکت کردند و دولت فرانسه عزای عمومی اعلام کرد. 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.