صحبت از مادر که می‌شود، می‌دانم حرمت دارد، صحبت از شهدا و خانواده آن‌ها که می‌شود این حرمت دو چندان می‌شودو می‌دانم دیدار در روز ولادت حضرت زهرا(س) با مادری که 25 سال در فراق پسر 22 ساله‌اش (محمد جواد بهرامی) نشسته کارساده‌ای نیست.

طوری زندگی کنیم که خجالت زده نباشیم

سرور هادیان/ صحبت از مادر که می‌شود، می‌دانم حرمت دارد، صحبت از شهدا و خانواده آن‌ها که می‌شود این حرمت دو چندان می‌شودو می‌دانم دیدار در روز ولادت حضرت زهرا(س) با مادری که 25 سال در فراق پسر 22 ساله‌اش (محمد جواد بهرامی) نشسته کارساده‌ای نیست.

 اقتدار و صبوری ساده 
«راضیه منتظری»، متولد اول فروردین 1322 در مشهد. مادری که با روی خوش طی یک گفت‌و‌گوی پنج ساعته گاهی با بغض و گاهی لبخند از گذشته‌ها و خاطراتش برایم می‌گوید. اما در همه مدت اقتدار و رضایت این مادر از شهادت فرزندش ستودنی است.

 معافیت سربازی را نپذیرفت 
کنارش که می‌نشینم می‌گوید: «محمدجواد»، همزمان با تولد امام جواد(ع) به دنیا آمد، فرزند اولم بود و نامش با خودش برایمان مشخص شد. با اوگل یا پوچ، طناب بازی و توپ بازی‌ها کردیم. جواد دیپلم اقتصاد بود و چون تفاوت من با همسرم 17 سال بود، همسرم سنش بالا و بیمار بود و 
محمد جواد به عنوان پسر بزرگ می‌توانست، کفالت مادر و پدر را بگیرد و از سربازی معاف شود، اما خودش نپذیرفت و وارد سپاه شد و به سربازی رفت و یک سال در سپاه تعهد داد که در کردستان باشد.
بانو منتظری از بچه‌هایش می‌گوید: 
محمد جواد، محمد کاظم، محمد ولی، زهرا، علیرضا، فاطمه و محمد صادق بچه‌های خوب من هستند. محمد کاظم و محمد ولی هر دو از جانبازان جنگند و خدا را شاکرم که فرزندانم همه صالح و اهل ایمانند.

 طلبیده شدن برای شهادت 
حال برایم از آن زمان که در مقطعی راننده شهید کاوه و بعد‌ها راننده شهید بروجردی شد، تعریف می‌کند و می‌افزاید: روز آخر مأموریت یک ساله‌اش درسه راهی مهاباد - نقده شهید بروجردی برای بازدید از یک منطقه به همراه دو پاسدارعازم می‌شود. راننده‌ای که بعد از پسر من باید جای او را از همان روز پر می‌کرد، نمی‌تواند برود و به جای آن پسرم با وجود ترخیص به این مأموریت می‌رود.

 برای دامادی می‌آمد
این مادر شهید ادامه می‌دهد: اما از قبل مین کنترل شونده توسط منافقین در مسیر راه آن‌ها جا گذاری شده بود و ماشین را در همان منطقه منفجر می‌کنند. «محمد کاظم » برادر شهید هم از خاطرات کودکی و جوانی و جبهه برایم تعریف می‌کند و تأکید می‌کند: هنگامی که خبر شهادت برادرم را دادند در مسجد محل بودم و ساعت‌ها در خیابان راه رفتم دو سال با هم تفاوت سنی داشتیم.
او ادامه می‌دهد: برادرم می‌آمد که مراسم دامادی او را برپا کنیم. سخت بود اما مادر و پدرمان صبور بودند و راضی به رضای خدا.  
من بغض می‌کنم، می‌دانم تعریف لحظه شهادت فرزند برای مادر کار ساده‌ای نیست، اما او دستم را می‌گیرد و می‌گوید: مادرجان، او باید می‌رفت و رفت. پسرم 3 خرداد 62 به شهادت رسید. درست دو شب قبل با هم صحبت کرده بودیم و گفت، اول خرداد ترخیص می‌شوم و به مشهد برمی‌گردم. گفتم برایت خواستگاری برویم؟ گفت: حتماً، دختری را برایش از قبل مثل همه مادرها در نظر داشتم. گفت اوایل خرداد می‌آیم و آمد و با شهادت به اوج کمال رسید.

 لباس سیاه نپوشیدم
حالا از خاطرات روزهای فراق می‌گوید: پس از شهادت همراه شهید بروجردی و دو پاسدار در چند شهر، مراسم تشییع انجام شد و 9 خرداد در مشهد مراسم برگزار شد. در وصیتنامه‌اش قید کرده بود، سیاه برایم نپوشید. برایش در مراسم پیراهن آبی پوشیدم و روسری سرمه‌ای. شب مادرم خواب دیده بود که محمد جواد برایم روسری رنگ روشن آورده بود و گفته بود به مامان بگویید این را بپوشد.

 از غسل شهادت تا شهادت 
او می‌گوید: همرزمانش بعدها تعریف کردند که پسرم در صبح مأموریت غسل شهادت کرده بود و حتی فرصت نشده که کفش‌هایش را بپوشد به همین دلیل با دمپایی به محل مأموریت می‌رود.
حالا برای آن که در روز مادر و عید، فضا تلطیف شود، مثل همیشه راوی دفاع مقدس، علیرضا دلبریان و همراهی و همت بچه‌های فرهنگسرای پایداری از شیطنت‌های شهید جواد و حال و هوای آن زمان می‌پرسند، این مادر صبور، لبخندی می‌زند و می‌گوید: دلم برای پسرم تنگ می‌شود، اما همیشه لبخند می‌زنم؛ پسرم باعث افتخار است. اگر معاد و قیامت نبود، ناراحت بودم. مرگ هست. پس چه بهتر در راه خدا باشد. او هم مثل همه بچه‌ها بازی می‌کرد، درس خواند، غذاهای مرا دوست داشت، شیر آب خانه را درست می‌کرد، موتورسواری را دوست داشت و مهربان بود.

 روزی حلال، نتیجه میوه‌های زندگی 
حالا تربیت و سبک زندگی و اهمیت آن برایم اینگونه یادآور می‌شود: مرحوم حاج آقا، همسرم کفاش بود و به روزی حلال اعتقاد داشت. بچه‌ها را با روزی حلال بزرگ کردیم.
آپارتمان‌های چند طبقه حاصل زندگی مشترک ما نیست، اما بچه‌های صالح و مهربان و اهل دل، یادگار و میوه زندگی‌مان شده است.
او به صالح بودن بچه‌ها اشاره می‌کند و اظهار می‌دارد: حاج آقا سال 85 مرحوم شدند و بچه‌ها بیشتر از قبل مراقب من هستند. برای یک مادر چه بهتر از این که بچه‌ها دوستش داشته باشند.

نام اتاقم، نام پسرم بود 
و همین جا تأکید می‌کند: طوری زندگی کنیم که خجالت زده نباشیم. هر شب که می‌گذرد، بدانیم که یک شب به خانه قبر نزدیک‌تر می‌شویم.
مادر است و از خاطرات برایم باز هم می‌گوید: چندسال پیش یک نفر از همسایه‌ها گفت، یک حاج آقایی 350 هزار تومان می‌گیرد و به منطقه کردستان به راهیان نور می‌برد. دلم می‌خواست محل شهادت پسرم را ببینم.
راهی شدم و شب به مکان خوابگاه رسیدم. با هفت خانم دیگر یکی از اتاق‌ها را برای استراحت به ما دادند. هر اتاق نام یک شهید آن منطقه بود و اتاق من به نام شهید بهرامی بود. هیچ‌کس نمی‌دانست من مادر شهید بهرامی هستم. گریه کردم آن جا فهمیدم پسرم همیشه همراه من است.

 ایمان و تقوا اولویت ازدواج‌ها نیست 
حالا ادامه می‌دهد: این روزها جوان‌ها راهشان را گم کرده‌اند. تجمل و چشم هم چشمی‌ها آن قدر دامنگیر همه شده است که ایمان و تقوا اولویت ازدواج‌ها نیست برای همان ازدواج‌ها سرانجام ندارد.
من 23 ساله بودم، پای منبر، روحانی محل گفت، اگر زنی مهریه‌اش را ببخشد، شب اول قبر عذاب ندارد. همان جا بین خودم و خدا، آن را بخشیدم و پس از فوت همسرم با آن که سهم خودم را می‌توانستم از مهریه‌ام از ارث همسرم بردارم. گفتم بخشیده‌ام و به بچه‌ها گفتم، همان سهم 1 از 8 اجاره را به من بدهید.

 به اسلام اقتدا کنیم 
او تصریح می‌کند: ای کاش جوان‌ها به خودشان بیایند به مسئولان مؤمن نما نگاه نکنند؛ چرا که راه خدا و اسلام واقعی را همه می‌دانیم. به همان‌ها اقتدا کنیم تا جامعه‌مان از گرانی، طلاق و فساد دور بماند. او تأکید می‌کند: ما برای تجمل انقلاب نکردیم که امروز از این بحران‌ها بترسیم. ما صبوریم، اما‌‌ ای کاش مسئولان هم قدر صبوری و حرمت شهدا را بدانند؛ ما کاره‌ای نیستیم فرزندانمان خودشان راهشان را انتخاب کرده‌اند، حرمت رفتن‌های آن‌ها را بدانند.

 سخن آخر
می‌دانم به دور از همه چیز شهدا بی‌ادعا‌ترین خوبان روزگارند. رفتند تا ما راحت‌تر بمانیم و زندگی کنیم و می‌دانم این‌ها حاصل تربیت مادر و پدرهایی است که خودشان هم شهدایی اندیشیده‌اند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.