جواد شیخ الاسلامی/ رمان «چایت را من شیرین می‌کنم» اثر زهرا بلنددوست در بستری عاشقانه و با تِم محوری مدافعان حرم، به مسئله داعش و فعالیت سپاه در خارج از مرزها می‌پردازد.داستان این کتاب، سرگذشت دختری است به نام سارا؛ دختری ایرانی الاصل و مقیم آلمان که در میان دعواها و کشمکش‌های سیاسی پدر و مادر، با برادرش تصمیم می‌گیرد از دعواهای والدینشان دوری کنند و به هم پناه ببرند. طی ماجرایی، برادر سارا به اسلام گرایش پیدا می‌کند و وارد گروه داعش می‌شود. سارا در جست‌وجوی برادر، وارد جریانی می‌شود که در آن با تفکر داعش و جنایت‌هایش آشنا می‌شود. همین آشنایی سبب می‌شود از شنیدن نام اسلام و مسلمان به هراس بیفتد. اتفاقات به گونه‌ای رقم می‌خورد که سارا همسر یک پاسدار ایرانی می‌شود و نگاهش به مسلمان‌ها تغییر می‌کند. این رمان نخستین اثر زهرا بلنددوست است. تعلیق و کشش ماجرا، غافلگیری‌های متعدد، توصیفات خوب و قلم روان نویسنده از جمله ویژگی‌های این کتاب است. در همین خصوص با زهرا بلنددوست گفت‌وگویی کرده‌ایم که در ادامه می‌خوانید. زهرا بلنددوست، متولد اسفند 68 در شهر قم است. او لیسانس الهیات دارد و اصالتاً رشتی است.

حتّی اگر یک نفر را از خواب بیدار کنم ...

 شما پیش از نوشتن این رمان سابقه نوشتن ادبی نداشتید، درست است؟
من از وقتی که نوشتن را یاد گرفتم نوشته‌ام، یا داستان و داستان کوتاه و یا نمایشنامه. در فعالیت‌های دوران مدرسه هم خیلی وقت‌ها نمایشنامه می‌نوشتم و معمولاً هم مقام می‌آوردم. پس از آن هم با صدا و سیما همکاری داشتم؛ پلاتو و نمایش می‌نوشتم و کارهای کودک انجام می‌دادم. یک مدت هم گوینده بودم. اگر بگویم پیش از این به صورت جدی و حرفه‌ای رمان می‌نوشتم، نه این طور نبود؛ حتی خواندن رمان را هم دوست نداشتم. 

 «چایت را من شیرین می‌کنم» چگونه شکل گرفت؟
برای اینکه بگویم رمان چایت را من شیرین می‌کنم چطور نوشته شد، باید اشاره کنم به تجربه‌ای که در صدا و سیما داشتم. وقتی یک سری ناملایمت‌ها در سازمان صدا و سیما دیدم و احساس کردم می‌خواهند از من بیگاری بکشند و نوشته‌هایم را به نام یکی دیگر کار کنند، خسته شدم و کنار کشیدم. سر لج و لجبازی با یک دوست، که تهیه‌کننده بود، در کل آن کار را رها و نوشتن این رمان را شروع کردم. نه به عنوان کار، بلکه فقط برای اینکه بگویم من کار نمی‌کنم چون مشغول انجام یک کار دیگر هستم. به همین راحتی کار شروع و به مرور جدی شد.

 خودتان فکر نمی‌کردید نویسنده بشوید؟
نه. من از رمان متنفر بودم. حتی نمی‌توانستم درک کنم که خیلی‌ها چرا رمان می‌خوانند!
فقط می‌خواستم به آن خانم بگویم من مشغول کاری هستم و نمی‌توانم با شما همکاری کنم. تنها دلیلم همین بود. اما اینکه ایده این کار از کجا آمد، باید بگویم در فضای مجازی با یک دوستی آشنا شدم که منبع الهام من برای نوشتن «چایت را من شیرین می‌کنم» شد. ایشان ایرانی بودند، اما در ایتالیا بزرگ شده بودند. داستان سارا خیلی شبیه به زندگی این خانم است، اما تفاوت‌های خودش را هم دارد. مثلاً پدر و مادر دوستی که پیدا کردم سیاسی نبودند و وقتی به ایتالیا می‌روند، تغییر دین می‌دهند. بچه‌ها هم هیچ دینی را قبول نداشتند و درگیر عیش و نوش‌های رایج خارج بودند. پس از مدتی برای این خانم اتفاقاتی می‌افتد که طی آن برادرش مسلمان و پس از مدتی هم کشته می‌شود. ولی این خانم به مرور اسلام می‌آورد، به ایران می‌آید و ازدواج می‌کند. الآن هم در یکی از کشورهای اروپایی زندگی می‌کنند. من از زندگی این دوست الهام گرفتم و شخصیت سارا را ساختم. گفتم داستان را شروع و در کانالم منتشر می‌کنم. در این بین دو سه سایتی که با آن‌ها در ارتباط بودم و برایشان مقاله و یادداشت می‌نوشتم، گفتند کارت خوب است؛ ما هم داستان را به صورت قسمت قسمت در سایت می‌گذاریم. من داستان را روزانه می‌نوشتم و در کانال منتشر می‌کردم و دیگران هم در سایت‌ها و کانال‌هایشان بازنشر می‌کردند. وقتی این اتفاقات افتاد، دیدم کم‌کم بازخوردهای کار دارد بالا می‌رود.

 از کی بحث چاپ رمان جدی شد؟ 
از قسمت‌های 20 به بعد داستان بود که بازخوردها بالاتر می‌رفت. کانال من اعضای کمی داشت، یعنی در نهایت 500 نفر می‌شدند، ولی بازدید مطالب خیلی بیشتر از این بود. کانال‌های مختلفی آن‌ها را منتشر می‌کردند و خواننده‌های بیشتری داستان را دنبال می‌کردند. از طرفی، حین نوشتن، خط سیر رمان تغییر کرد. یعنی از یک موضوع صرفاً عاطفی به موضوعی که دغدغه الآن مردم ماست، تغییر کرد. یعنی داستان تلاش کرد به شایعات و حرف‌هایی که درباره مدافعان حرم و جنگ سوریه و حضور ایران متداول است، ورود کند و در این باره حرف بزند. من هم وقتی دیدم می‌شود این بحث‌ها را مطرح کرد و به بعضی پرسش‌ها پاسخ داد، بدم نیامد و گفتم وقتی ظرفیتش هست چرا انجام ندهم؟

 چرا در کتاب به بحث منافقین پرداخته‌اید؟
من درباره موضوعات سیاسی زیاد مستند نگاه می‌کنم و مطالب زیادی هم می‌خوانم. همه این‌ها تبدیل به زنجیره هایی شدند و به من کمک کردند. از طرفی این داستان فقط پرداخته ذهن من نیست؛ بر اساس مستنداتی است که دیده‌ام. من آن مستندات را متناسب با فضای داستان برش داده‌ام و در رمان استفاده کرده‌ام. بنا داشتم کتاب و مسائلی که مطرح می‌کند بر اساس مستندات باشد.

 فکر می‌کنم پیشینه و اطلاعات سیاسی شما خیلی به شما کمک کرده است.
موضوعات سیاسی دغدغه اکنون من نیست. من خیلی وقت است که در این حیطه مطلب می‌نویسم. پیش از این در فضای مجازی دغدغه داشتم و می‌نوشتم و اینک وارد فضای داستان شده‌ام. هیچ‌گاه برای من قابل قبول نبوده است که دیگران با اتکا بر حرف‌های بی‌سند و با کپی کردن مطالب اشتباه و غلط، حرف سیاسی بزنند و جنجال درست کنند. برای همین دوست دارم متکی بر مشاهدات واقعی و تحقیقات درست و حسابی حرف بزنم. ضمن اینکه دوستانی دارم که همسرانشان در سوریه شهید شده‌اند و با این قضیه آشنایی دارم. برای همین وقتی استقبال مخاطب را دیدم، با خودم گفتم چرا یک سری حرف‌ها و مطالب را روشن نکنم؟ خوشبختانه چون به چاپ این کتاب فکر نمی‌کردم، خیلی راحت آن را نوشتم. یعنی بدون فکر کردن به اینکه ممکن است به چه کسی بربخورد یا نخورد، کار را نوشتم و در کانالم منتشر کردم. از بازخوردهایی که می‌گرفتم خیلی چیزها برایم روشن می‌شد. مثلاً فهمیدم همه مردم از روی عناد به مدافعان حرم نمی‌گویند مدافع اسد؛ بلکه مشکل اصلی این است که از قضیه مطلع نیستند. وقتی کتاب را نوشتم و دیدم کسانی که طرز نگاه و فکر و زندگی‌شان اصلاً به من نمی‌خورد با داستان و کتاب خو گرفته‌اند، خیلی خوشحال شدم؛ چون آن‌ها را به فکر خودم نزدیک کرده بودم. من اگر بتوانم یک نفر را از خواب بیدار کنم برایم کافی است.

 فضای مجازی چه کمکی در بهتر شدن این رمان کرد؟
از نظر من خیلی کمک کرد. یکی از خوبی‌های انتشار روزانه داستان در کانال برای من این بود که اگر ایرادی در کتاب وجود می‌داشت مخاطب به من پیام می‌داد و کارم را اصلاح می‌کرد. بعضی از مخاطبان هم می‌آمدند و پیش‌بینی‌شان از ادامه داستان را به من می‌گفتند. این سبب می‌شد که من راهشان را ببندم و مسیر داستان را طور دیگری بنویسم که باز هم جذاب و نو باشد. به نظر من این اتفاق خیلی کمک کننده است، چون به مخاطب این اجازه را می‌دهی که پیشتر از منِ نویسنده فکر کند. نویسنده یک خط مستقیم را دنبال می‌کند ولی ذهن مخاطب آزاد است و همه‌جا می‌رود.

 چه شد که انتشار را به کتابستان سپردید؟ 
وقتی اصرار دوستان و آشنایان را دیدم، به یکی از نهادها پیشنهاد دادم، که ایرادهای عجیب و غریب گرفتند و پشیمان شدم تا اینکه در تلگرام از چند نشر پیشنهاد داده شد. آخر سر با نشر کتابستان به عنوان یکی از نشرهای خوب آشنا شدم و کتاب را به آن‌ها دادم. 

 با این تجربه هنوز هم رمان خواندن را دوست ندارید؟
نمی‌خواهم دروغ بگویم. من هنوز علاقه آنچنانی به خواندن رمان ندارم!

 برای آینده چه برنامه‌ای دارید؟ 
یک کتاب را شروع کرده‌ام که به نوعی فصل دوم همین رمان است و آن را به طور روزانه و قسمت به قسمت در کانالم منتشر می‌کنم. دوستان کتابستان تأکید دارند این رمان خوب دربیاید تا چاپ شود. قرار بود به نمایشگاه کتاب امسال برسانم، اما به خاطر بعضی مشکلات به امسال نمی‌رسد.

 صحبت پایانی؟
خواهش می‌کنم مسئولان بیشتر به جوان‌ها توجه کنند. از دوستان کتابستان هم ممنونم که همراه من بودند. از آقایان حاجیوند، آقای حقی، اشعری، جوکار و انصاری ممنونم، که اگر امیدهای آنان نبود کار را ادامه نمی‌دادم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.