۲۰ فروردین ۱۳۹۸ - ۱۴:۵۱
کد خبر: 651176

از زمانی که حافظ سرود: «تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد» باید چند صد سال می‌گذشت تا مردم بفهمند این شعر به جز آرزوی سلامتی برای دیگران می‌تواند معنا و مفهوم هشداری هم داشته باشد! لطفاً زود قضاوت نکنید...

تنت به ناز این "طبیب" نیازمند مباد!

به گزارش گروه فرهنگی قدس آنلاین، از زمانی که حافظ سرود: «تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد» باید چند صد سال می‌گذشت تا مردم بفهمند این شعر به جز آرزوی سلامتی برای دیگران می‌تواند معنا و مفهوم هشداری هم داشته باشد! لطفاً زود قضاوت نکنید... قرار نیست در این گزارش از نقش خطاهای پزشکی در مرگ و میر بیماران بنویسیم یا از تعرفه‌های بالای پزشکان شکایت کنیم. سوژه امروز، ۱۰۰ درصد تاریخی است و به یکی از سرنوشت سازترین سال‌های تاریخ معاصر مربوط می‌شود. روز ۲۰ فروردین سال ۱۳۲۱ «احمد احمدی» معروف به پزشک احمدی، طبیب سرشناس زندان قصر، دستگیر و برای محاکمه آماده می‌شود. اتهام او کشتن برخی از زندانیان سرشناس سیاسی و غیر سیاسی در دوره پهلوی اول است. روش مؤثر و منحصر به فرد آقای طبیب در کشتن سبب می‌شود در میان زندانی‌های دوره رضاخان به شهرتی وحشتناک برسد طوری که آن‌ها برای نفرین یا دعا کردن در حق کسی از عبارت: «الهی به آمپول طبیب احمدی دچار بشوی» و یا: «تنت به آمپول دکتر احمدی نیازمند مباد» استفاده می‌کردند!

به جان عزیزت

آقای دکتر ترسناک، در واقع نه تحصیل کرده و پزشک بود و نه چهره و یا حرکات و سکناتش می‌توانست کسی را بترساند. سال ۱۲۶۶ در تبریز به دنیا آمده و از همان کودکی و نوجوانی به جای درس خواندن وارد کار دارو فروشی شد. در هیج کتاب و سندی نوشته نشده چرا و چطور در ۴۰ سالگی به تهران آمد و پرستار بیمارستان سپه شد. پرستاری تجربی در بیمارستان بزرگ پایتخت سبب شد بعدها در مشهد و تهران به آقای دکتر معروف شود. شهرتش چندان بی‌دلیل نبود چون در طول سال‌ها همکاری با پزشکان و همچنین پرستاری در بیمارستان کم کم خیلی از راز و رمزهای پزشکی را آموخت. در مورد داروها بخصوص خواص سمّی آن‌ها هم از قبل آموخته بود. در واقع «احمدی» برای دکتر شدن، آنچه را که دلش می‌خواست و فکر می‌کرد به دردش خواهد خورد از پزشکانی که کنارشان کار می‌کرد آموخت تا بعدها آموخته‌هایش را جایی به کار بگیرد. آن‌هایی که با او نشست و برخاست داشته و از نزدیک او را می‌شناخته‌اند درباره‌اش گفته و نوشته‌اند: «... به‌ظاهر آدمی معمولی بود که تکیه‌کلام‌هایی مانند به قرآن قسم، به جان‌عزیزت از دهانش نمی‌افتاد و خود را خیلی مقید به دعا و عبادت نشان می‌داد». بنابراین هم وقتی در سال ۱۳۲۱ دستگیر شد و هم حالا ممکن است خیلی‌ها از خودشان پرسیده باشند آدمی معمولی، مقید و معتقد، چطور و چرا یکباره یا به مرور تبدیل به آدم‌کشی بیرحم می‌شود و تعداد زیادی قربانی پشت سرش به جا می‌گذارد؟

طبابت

سه یا چهار سال پرستاری در تهران و نزدیک به ۳۰ سال سابقه دارو فروشی برایش کافی است تا اول خودش و بعد مردم به او مدرک دکتری بدهند! «احمدی» با پیشینه و اندوخته‌ای که گفتیم به خودش اجازه می‌دهد گاه و بیگاه طبابت هم بکند. به مشهد می‌رود و مدتی در آنجا هم داروفروشی و هم طبابت می‌کند. یعنی همان کاری که امروز جرم محسوب شده و دخالت در امور پزشکی به حساب می‌آید. باز هم معلوم نیست چرا و چطور، دوباره به تهران بر می‌گردد، و در شهربانی استخدام و در مهم‌ترین بخش آن یعنی اداره مرکزی شهربانی مشغول به کار می‌شود. در این اداره جز رئیس که از گذشته او اطلاع دارد دیگر کارمندان او را به عنوان «طبیب احمدی» که همان پزشک ویژه شهربانی است، می‌شناسند. تا این تاریخ او هنوز همان فرد معمولی است و تنها جرمی که می‌شود به او نسبت داد، دخالت در امور پزشکی است که آن زمان جرم به حساب نمی‌آمد. آن‌هایی که به سرگذشت «احمدی» و شخصیت‌های مشابه او از دیدگاه علمی و پژوهشی نگاه کرده و یا زندگی و رفتار او را زیر ذره بین روانشناسی گذاشته‌اند، معتقدند حس برتری طلبی و نیاز به دیده شدن در همه انسان‌ها وجود دارد، اما وقتی این حس به دلایل مختلف سرکوب شده یا فرد در جامعه به برتری و جایگاهی که دوست داشته، نمی‌رسد، به اهدافش دست پیدا نمی‌کند، دیده نمی‌شود و... نوعی احساس حقارت در او شکل گرفته و چنین فردی هرگاه به امکانات، پست و مقام و جایگاهی موقتی دست پیدا کند، آن وقت برای جبران گذشته، آمادگی و توانایی آسیب زدن به دیگران و تبدیل شدن به یک جنایتکار را دارد.

سلامتی ات را بررسی می‌کنم

روابط خاص با رئیس اداره، اقدام‌های مخفیانه و پنهانی و یا زد و بندهایی که با افراد مختلف دارد زمینه رشد او در شهربانی را فراهم می‌کند. مدتی بعد «احمدی» پزشک ویژه زندان قصر می‌شود! پزشکی که البته کارش تجویز دارو برای زندانیان بیمار و یا نجات آن‌ها نیست. دکتر خاص زندان و اداره مرکزی شهربانی گاه و بیگاه مأموریت پیدا می‌کند، جان زندانیان سرشناس، شخصیت‌های با نفوذ سابق و مغضوبان فعلی دستگاه و تشکیلات رضاخانی را، بی‌سرو صدا بگیرد. پرستار سابق و دکتر امروز، روش مخصوص به خودش را هم دارد و همه ابزار کارش به آمپول مخصوص که اغلب فقط هوا تزریق می‌کند و یا آمپولی که برای تزریق مواد سمی به کار می‌رود، خلاصه می‌شود. بر اساس آنچه زندانی‌های سیاسی آن دوره گفته و نوشته‌اند: «یکی از ویژگی‌های پزشک احمدی تلاش او برای نشان دادن برتری بر دیگران بوده است. او مدام افراد بانفوذی را که توسط رضاخان مغضوب شده بودند، تحقیر می‌کرده و از این مسئله احساس شعف به او دست می‌داده است... به افرادی که مأمور قتل آن‌ها شده بود به دید طعمه نگاه می‌کرد و قبل از کشتن انگار با آن‌ها بازی می‌کرد...چند روز قبل از قتل تیمورتاش وارد سلول او شد و در حالی که می‌دانست تیمورتاش او را خوب می‌شناسد و مأموریتش را می‌داند با لبخندگفت آمده‌ام وضعیت سلامتی ات را بررسی کنم...وقتی ترس و ناامیدی را در چشمان مرد قدرتمند دیروز یعنی تیمورتاش دید، از خوشحالی و غرور در پوست خود نمی‌گنجید».

جلاد بی‌تبر

نورالله نجفی اصفهانی... تیمورتاش... ارباب کیخسرو شاهرخ... سردار اسعد... محمدفرخی یزدی فقط برخی از سرشناس‌ترین قربانی‌های دکتری هستند که خیلی‌ها از او به عنوان «جلاد بی تبر» یاد کرده‌اند. به جز این‌ها افراد معمولی یا گمانی هم بوده‌اند که در زندان‌های آن دوره طعمه آمپول‌های مرگبار و طبابت‌های شریرانه او شده‌اند. «حمید رضا دالوند» در کتاب «ماجرای قتل سردار اسعد بختیاری» می‌نویسد: «احمدی برای هر قتلی انعامی‌ می‌گرفت. اگر مقتول از کله گنده‌ها مثل سردار اسعد و تیمورتاش بود، انعامش ۱۰۰ تومان و همین حدودها بود. اگر از خرده پاها و اشخاص غیر معروف در تهران و زندانی بود، نفری ۱۰ الی ۱۵ تومان می‌گرفت. همان طوری که پاسبانان و مأموران شهرداری برای سگ‌کشی از قرار سگی پنج قران یا یک تومان می‌گرفتند، این احمدی هم مقاطعه برای آدمکشی داشت... ». در کتاب «محاکمه محاکمه گران» هم به نقل از شاهدان می‌خوانیم: «احمدی، یک پسربچه مازندرانی را که اصلاً تقصیرش معلوم نبود، آمپول زد و بیچاره تا ۲۴ ساعت دائم فریاد العطش می‌زد و سر خود را به دیوار می‌کوبید و آب می‌خواست و این احمدی قدغن کرده بود، کسی نزدیک او نرود تا بمیرد و بالاخره بعد از ۲۴ ساعت که بدنش از تشنگی آتش گرفته بود، مُرد».

هر روز مقرب‌تر می‌شوم

از او نقل قول کرده‌اند که: «افراد باهوش در این مملکت سرشان زیر سنگ گور کوبیده می‌شود. همه مرا آدم نفهم و ابله و مطیع و گوش به فرمانی می‌دانند؛ در حالی که من عمداً خودم را به حماقت می‌زنم و چاره‌ای هم ندارم... ببینید به سر نصرت‌الله فیروز و تیمورتاش که اعجوبه هوش و زرنگی و پشتکار و پشت هم اندازی بودند، چه آمد... اما من روز به روز بیشتر مقرب دستگاه می‌شوم...». با توجه به اوضاع آن روزگار، پُر بیراه نگفته بود. «احمدی» وضعیت سیاسی آن دوران و رجال سیاسی و نظامی را خوب شناخته بود و داشت از وضعیت موجود بیشترین استفاده را برای خالی کردن عقده‌های فرو خورده‌اش، می‌بُرد. البته دکترِمرگ، در محاسباتش این نکته را از قلم انداخته بود که، در همیشه روی یک پاشنه نمی‌چرخد و سرانجام روزی اوضاع تغییر خواهد کرد. البته او با زیرکی، بوی خطر را حس کرده و سال ۱۳۲۰ به عراق گریخت. دَم و دستگاه و تشکیلاتی که به او مجوز کُشتن داده بود، حالا دستخوش تغییرات سیاسی شده و آدم‌های جدیدی به قدرت رسیده بودند. آدم‌هایی که مثل دیروزی‌ها به «دکتر احمدی» ‌ها نیاز داشتند اما نه برای اینکه دیگران را بکشد. برای اینکه تقصیر آدم‌های پشت پرده سیاست را به گردنش بیندازند.

من بی‌گناهم

همه محققان و مورخان، بدون استثنا، «احمدی» را نه عامل و مسبب قتل زندانیان بلکه فقط ماشین کشتار و ابزار دست برخی دولتمردان دوره رضاخان می‌دانند. دادگاهی که برای محاکمه او تشکیل شد، تنها به دلیل ۲ شکایت، «احمدی» را به دلیل قتل سردار اسعد بختیاری و محمد فرخی یزدی به اعدام محکوم کرد. «غلامحسین بقیعی» در خاطراتش می‌نویسد: «روزنامه‌فروش‌ها داد می‌زدند: فوق‌العاده... به دار زدن پزشک احمد... د. فردا در میدان توپخانه... فوق‌العاده! اذان صبح خود را به آنجا رساندم غوغای غریبی برپا بود... نماینده دادستان حکمش را قرائت نمود و قاضی عسکر گفت استغفار و توبه کند و از مأموران تقاضا نمود که اجازه دهند محکوم دو رکعت نماز بخواند... پس از نماز روی چهارپایه زیر چوبه دار ایستاد و فریاد زد:‌ای مردم من قاتل نیستم!... گناهم اینه که دستور مافوقم را اجرا کرده‌ام! حالا چون از همه ضعیف‌ترم، همه چیز به گردن من افتاده... قاتل اصلی سرتیپ مختار و خود رضا شاهه… پاسبان‌ها بیش از این مهلت ندادند. حلقه طناب را به گردنش انداختند و به سرعت بالا کشیدند... ».

منبع: روزنامه قدس

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.