چاپ سوم کتاب «قصه‌های هزاره‌های افغانستان» به تازگی توسط نشر تاک، منتشر و در نمایشگاه کتاب تهران عرضه شده است. جالب این است که تمامی‌قصه‌های هزاره‌های افغانستان مستقیماً از زبان راویان شنیده شده‌اند اما به دلیل ملاحظاتی از جمله کتابت و خواندن لهجه و امکان استفاده تمام فارسی زبانان، نه با گویش هزارگی، که به زبان فارسی معیار بازنویسی و چاپ شده‌اند. قصه‌های این کتاب قدمی‌مهم در ثبت قصه‌ها و افسانه‌های شفاهی قوم هزاره افغانستان است و از اهمیت زیادی برخوردار است. با محمدجواد خاوری، که خود از نویسندگان مطرح افغانستان و گردآورنده «قصه‌های هزاره‌های افغانستان» است درباره این کتاب و اهمیت ثبت قصه‌های شفاهی مردم افغانستان و حال و هوای مهاجرت به صحبت نشستیم.

ثبت داستان‌های شفاهی در جغرافیای زبان فارسی

درباره ایده و چگونگی گردآوری کتاب توضیح می‌دهید؟

ایده این کتاب به سال‌های گذشته در دهه هفتاد برمی‌گردد. یعنی زمانی که من تازه به ادبیات و داستان‌نویسی علاقه‌مند شده بودم؛ آنجا بود که کم کم به اهمیت فولکلور به طور کلی پی بردم. یعنی متوجه شدم دانش توده خیلی مهم است. به خصوص قوم هزاره که از یک فرهنگ عامیانه غنی برخوردار است. تا حالا بیشتر از اینکه آثار مکتوب از مردم هزاره منتشر شده باشد قصه‌ها و داستان‌ها و روایت‌های شفاهی وجود دارد و همین نکته اهمیت بیشتر ثبت این قصه‌ها را برای من بارز ساخت. به همین خاطر اول به سراغ قصه‌ها یا افسانه‌ها رفتم. اولین مجموعه‌ای که منتشر کردم سال ۱۳۷۶ بود که مجموعه‌ای از قصه‌های مردم هزاره به نام «پشت کوه قاف» بود. وقتی این کتاب منتشر شد هم به من انگیزه بیشتری داد تا کار را ادامه بدهم و هم مورد استقبال قرار گرفت. همچنین به کسانی که در حوزه ادبیات افغانستان و فرهنگ هزاره کار می‌کردند، این علاقه‌مندی را انتقال داد که بتوانند بعد از این با من همکاری بکنند. پس از کتاب «پشت کوه قاف» من به گردآوری و تحقیق درباره امثال و حکم مردم هزاره پرداختم که حاصلش کتابی شد به نام «امثال و حکم مردم هزاره» که از طرف انتشارات عرفان چاپ شد. بعد از این کتاب به ترانه‌ها و دوبیتی‌های فرهنگ و ادبیات هزاره پرداختم که حاصلش کتابی به نام «دوبیتی‌های عامیانه هزاره» شد که از طرف نشر عرفان چاپ شد. کار بعدی‌ام همین کتاب «قصه‌های هزاره‌های افغانستان» بود که در این کار خانم حامده خاوری هم با من همکاری کرد.

جمع‌آوری قصه‌های عامیانه، مخصوصا آنطورکه در فرهنگ هزاره‌هاست، کار سختی است. روند و روال کار و سیر تحقیق و پژوهش چگونه انجام شد؟

تحقیق من میدانی بود. در قدم اول برای من ثبت این قصه‌ها مهم بود. یعنی من اول باید این قصه‌ها را از حافظه‌ها گرداوری می‌کردم تا از فراموش شدن‌شان جلوگیری شود. به همین خاطر به صورت مستقیم با قصه‌گوها در ارتباط بودم. قصه‌ها را می‌شنیدم و ضبط می‌کردم و در مرحله بعدی این‌ها را گزینش می‌کردم. قصه‌های زیادی که تکراری بودند یا ناقص بودند یا به صلاح نبود را کنار می‌گذاشتم. گزینشی از بین این‌ها انجام دادم و هفتاد و پنج قصه را در یک مجموعه گردآوردم و به چاپ سپردم. البته بعد از اینکه این‌ها را گزینش و پیاده کردم، تصمیم گرفتم قصه‌ها به زبان فارسی معیار برگردانده شود. یعنی از لهجه هزارگی بیرون بیاید. دلیلش هم این بود که من بتوانم این قصه‌ها را در اختیار همه فارسی زبانان بگذارم. البته صورت علمی‌کار اقتضا می‌کرد که این قصه‌ها به همان شکل گفتاری چاپ شود. ولی اگر به شکل گفتاری، یعنی گویش هزاره‌گی، چاپ می‌شد فهمش هم برای غیر هزاره‌ها به شدت دشوار می‌شد، هم برای فارسی‌زبانان غیر افغانستانی و هم برای فارسی‌زبان افغانستانی که لهجه هزاره‌گی نداشتند. چون لهجه هزاره‌گی به شدت غلیظ است و فهمیدنش برای بقیه فارسی زبان‌ها واقعا دشوار است.

متأسفانه بعضی فارسی زبانان به خاطر آشنایی نداشتن این تصور را دارند که هزاره یک زبان دیگر است. در این مورد هم توضیح می‌دهید؟

نه چنین نیست. هزاره‌ها فارسی‌زبان هستند اما فارسی را با لهجه هزاره‌ای صحبت می‌کنند. همانطور که مثلاً اصفهانی‌ها به لهجه اصفهانی صحبت می‌کنند ولی زبان و کتابت‌شان فارسی است، هزاره‌ها هم همین گونه اند. یعنی اگر قرار باشد این‌ها چیزی را مکتوب کنند به فارسی می‌نویسند ولی در محاورات روزمره به لهجه‌ای صحبت می‌کنند که هزاره نام دارد.

فارسی افغانستان برای فارسی‌زبانان ایران سودمند است. در تبدیل کردن قصه‌ها به زبان معیار به این نکته توجه داشتید که ممکن است راه بعضی ارتباطات مفید در حوزه زبانی را ببندید؟

حرف شما کاملاً درست است. وقتی یک لهجه از یک زبان در یک موقعیت جغرافیایی شکل گرفت، تبعاً به خاطر ویژگی‌های اقلیمی‌و اجتماعی و روابط مردم آن اقلیم با مردمی‌که به زبان‌های دیگر سخن می‌گویند از مسائل مختلف تأثیر می‌گیرد. یعنی لهجه هزاره‌ای هم از ویژگی‌های زبانی کسانی که در آن منطقه زندگی می‌کنند متأثر است و هم از روابط این مردم با کسانی که به زبان پشتو یا ترکی و دیگر زبان‌ها صحبت می‌کنند متأثر است. به همین خاطر لغاتی از زبان پشتو و ترکی و اردو وارد لهجه و گویش هزاره‌ای شده است. همینطور با توجه به اینکه زبان فارسی در افغانستان کمتر تحول یافته است لغات و واژگان کهن هم در زبان فارسی افغانستان باقی مانده است که آن لغات و واژه‌ها را در زبان فارسی ایران نمی‌شنویم.

مثال می‌زنید؟

به عنوان مثال هزاره‌ها به اَبرو «قاش» می‌گویند که یک لغت ترکی است اما الآن در زبان مردم هزاره کاملاً عمومیت دارد. یا مثلا به سیراب شدن می‌گوییم «قنجی کرد» یعنی سیراب شد که این از زبان دیگری است که وارد گویش هزاره‌ها شده است و در لهجه هزاره‌گی نشسته و بومی‌شده است. یعنی یک هزاره‌ای وقتی این کلمه را بشنود احساس نمی‌کند لغت بیگانه‌ای شنیده است. به همین خاطر این کلمات را در کنار سایر کلمات فارسی به کار برده می‌شود و در لهجه هزارگی غلظت یافته است و ممکن است فهمیدنش برای بقیه مشکل باشد. البته آن کلمات کهن که در گویش هزاره‌گی باقی مانده است هم خیلی زیاد است. به عنوان مثال «بهل» که به معنای «بگذار» است در گویش هزاره‌گی زیاد استفاده می‌شود. یعنی «بگذار» اصلا نداریم. اگر بگوییم «کتاب را بگذار» آنها می‌گویند «کتاب را بهل» که در زبان عمومی‌بِل تلفظ می‌شود.

به لحاظ معنایی و مضمونی قصه‌هایی که در قوم هزاره است چقدر به قصه‌هایی که ما در ایران داریم و تقریبا مشهور هم هستند، شبیه است؟

تفاوت چندانی وجود ندارد؛ به خصوص بین قصه‌های مردم افغانستان و ایران؛ به دلیل اینکه مردم از فرهنگ واحد و مشترکی استفاده می‌کنند. از تاریخ مشترکی برخوردار هستند، زبان مشترکی دارند، دغدغه‌های مشترکی دارند و در یک حوزه جغرافیایی مشترکی زندگی می‌کنند. چه از لحاظ پند و اندرز، چه از لحاظ اشاره‌های دینی و مذهبی و... می‌شود گفت این قصه‌ها شبیه هم هستند. اصولا نه تنها قصه‌های مردم افغانستان و ایران بلکه قصه‌های تمام ملل مشترکات فراوانی با یکدیگر دارند. اگر مقایسه‌ای بین قصه‌های فرهنگ‌های گوناگون صورت بگیرد ما ا شتراکات فراوانی را بین آن‌ها خواهیم دید. دلیلش هم این است که آدم‌ها دغدغه‌های مشترک زیادی دارند. روحیات‌ انسان‌ها به دلیل اینکه انسان هستند پیوندهای زیادی دارد و قصه‌ها هم که برخواسته و تولیدشده از دغدغه‌های و روحیات و اخلاقیات انسانی است، اشتراکات و پیوندهایی با یکدیگر خواهند داشت.

فکر می‌کردم کتاب مفصلتر باشد. اما فقط ۷۳ قصه در کتاب وجود دارد. چرا؟

بله. قصه‌های مردم هزاره بسیار بسیار زیاد هستند اما این کتاب فقط بخشی از قصه‌های مردم هزاره است. یعنی تا ان جایی که در توان و امکان من بوده است انجام شده است. طبعتا میتواند ادامه پیدا کند. من خودم بعد از این کتاب هم گرداوری قصه‌ها را ادامه داده‌ام ولی مجموعه و مجموعه‌های بعدی هنوز امکان چاپ نیافته‌اند. این امکان برای دیگران هم وجود دارد که در صدد جمع اوری قصه‌های مردم هزاره باشند. قصه‌های فولکلور یک قوم خیلی گسترده است و اگر کسی ادعا کند من تمام این‌ها را گرداوری کرده‌ام ادعایی معقول و عالمانه نداشته است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.