محمدمهدی درروز جمعه به دنیا آمد که پدرم نامش را محمد مهدی گذاشت. در روز جمعه شهید و درشب جمعه هم به خاک سپرده شد. محل دفن او در ایوان طلا در صحن انقلاب حرم مطهر رضوی است

فرمانده معجزه گر

به گزارش قدس آنلاین ،سردار شهید محمد مهدی خادم الشریعه در روز جمعه ۱۳۳۷/۳/۱ در شهرستان سرخس در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود.

بردار شهید محمد مهدی خادم الشریعه می گوید: «درباره محمدمهدی چند نکته جالب توجه وجود دارد. یکی از آن ها سه اتفاق بزرگ در سه جمعه است که برایش رخ داده است. محمدمهدی درروز جمعه به دنیا آمد که پدرم نامش را محمد مهدی گذاشت. در روز جمعه شهید و درشب جمعه هم به خاک سپرده شد. محل دفن او در ایوان طلا در صحن انقلاب حرم مطهر رضوی است. دراین محل کتیبه ای وجود دارد که روی آن نوشته  شده است "حق تعالی بهشت را بر او واجب گرداند " . درست زیر همین کتیبه محل دفن محمد است.

ﻣﺎدر ﺷﻬﻴﺪ درﺑﺎره ﻗﺒـﻞ ‫از ﺗﻮﻟﺪ او ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﺑﻪ ﻛﺮﺑﻼ رﻓﺘﻪ ﺑﻮدﻳﻢ. ﺑﺎردار ﺑﻮدم. در ﺣﺮم اﻣﺎم ﺣﺴﻴﻦ(ع) او‪ﻟﻴﻦ ﺗﻜـﺎن ﻛـﻮدﻛﻢ را ‫اﺣﺴﺎس ﻛﺮدم و ﻫﻤﺴﺮم را از ﻣﻮﺿﻮع آﮔﺎه ﻛﺮدم؛ او زﻳﺮ ﮔﻨﺒﺪ سیداﻟﺸﻬﺪاء(ع) دﺳﺖﺑﻪ دﻋﺎ ﺑﺮداﺷـﺖ و‫از ﺧﺪا ﺧﻮاﺳﺖ، ﻓﺮزﻧﺪﻣﺎن را از ﻣﻮاﻟﻴﺎن اﺋﻤﻪ ﻗﺮار دﻫﺪ.

محمد مهدی دوران تحصیل را با موفقیت به پایان رسانید. آغاز جوانی اش با قیام و مبارزه مردم همزمان شد. ساواک بارها برای دستگیری مهدی نقشه کشید اما هربار با زیرکی او مواجه و در اجرای نقشه هایش موفق نشد. محمدمهدی در ﺗﻈﺎﻫﺮات، ﭘﻴﺸﺎﭘﻴﺶ ﺻﻔﻮف ﺣﺮﻛﺖ ﻣﻰﻛﺮد و ﻓﻴﻠﻢ و ﻋﻜﺲ ﺗﻬﻴﻪ ﻣﻰﻛﺮد. در ﺟﻠـﺴﺎت‫درس دﻛﺘﺮ ﺷﺮﻳﻌﺘﻰ در داﻧﺸﮕﺎه و آﻳﺖاﷲ ﺧﺎﻣﻨﻪای در ﻣﺴﺠﺪ ﻛﺮاﻣﺖ ﺷﺮﻛﺖ داﺷﺖ.

‫بعد از پیروزی انقلاب، نظم و مدیریت تشکیلاتی اش باعث شد تا مسؤولیت دفتر فرماندهی سپاه پاسداران خراسان را به او واگذار کنند. پس از آن، دوره فشرده خلبانی را در تهران طی کرد و راهی جبهه های جنوب شد.

اواﻳﻞ ﻣﻬﺮ ﻣﺎه ﺳﺎل ۱۳۶۰ ﺑﻪ ﺧﻮزﺳﺘﺎن رﻓﺖ. او در ﺑﺴﻴﺎری از‫ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻬﺎ ﺷﺮﻛﺖ ﻛﺮد. از آن ﺟﻤﻠﻪ ﻣﻰﺗﻮان ﻋﻤﻠﻴ‪ﺎت ﻃﺮﻳﻖاﻟﻘﺪس را ﻧﺎم ﺑﺮد ﻛﻪ ﺑﺮای آزادﺳـﺎزی ﺑـﺴﺘﺎن‫ اﻧﺠﺎم ﮔﺮﻓﺖ. وی از دیماه همان سال در ﺳﻤﺖ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه ﺗﻴﭗ ۲۱ اﻣﺎم رﺿﺎ(ع) ﺑﻪ ﻛﺎر ﻣﺸﻐﻮل ﺷﺪ و ‫از آن ﭘﺲ در ﻳﻜﻰ از ﺷﺪﻳﺪﺗﺮﻳﻦ ﻧﺒﺮدﻫﺎی اﻳﺮان و ﻋﺮاق، در ﺟﺒﻬﻪ ﺑﺴﺘﺎن و ﺑﻪ ﺧـﺼﻮص ﺗﻨﮕـﻪ ﭼﺰّاﺑـﻪ، ‫ﺷﺮﻛﺖ داﺷﺖ.

خواهر شهید محمد مهدی خادم الشریعه می گوید: آن طور که همرزمان محمد تعریف می کنند پس از عملیات طریق القدس بوده که نیروهای تیپ ۲۱ امام رضا(ع) در تنگه چزابه استقرار یافتند. عراقی ها در یک حمله همه جانبه به تنگه چزابه با ایستادگی رزمندگان خراسان روبه رو می شوند و دوباره عقب نشینی می کنند. کار به جایی می رسد که شخص صدام حسین به عنوان رئیس‌جمهور عراق و فرمانده کل ارتش بعث به صحنه درگیری وارد می شود اما با وجود این  باز هم نمی توانند چزابه را تصرف کنند. آن طور که کارشناسان نظامی می گویند مهمات به کار رفته در نبرد چزابه معادل کل مهماتی بوده که تا آن روز علیه مواضع ایران از سوی عراقی ها مصرف شده بود و رزمندگان ایرانی با رشادت تمام پاتک دشمن را خنثی کرده بودند. بسیاری از همرزمان محمد می گویند او به خاطر این که تعداد رزمندگان حاضر در چزابه بیشتراز آن چه هست به نظر برسد دائم از نقاط مختلف به طرف دشمن تیر اندازی می کرده.

خواهر کوچک تر شهید خادم الشریعه می‌گوید: برادرم از مسئولیت فرماندهی که در جبهه داشت چیزی برای کسی تعریف نمی کرد. بعدها  از زبان دوستانش شنیدم در چزابه فرماندهی نیروهای خراسانی را در تیپ ۲۱ امام رضا(ع) به عهده داشته است. آن طور که همرزمان محمد تعریف می کنند محمد در چزابه خیلی فعال بوده  و امام خمینی(ره) درباره دلاوری های رزمندگان چزابه جمله معروفی دارند که می گویند:

"کار رزمندگان ما در چزابه در حد اعجاز بود و این اعجاز به حول و قوه الهی از بازوان رزمندگان به ویژه بچه‌های تیپ ۲۱ امام رضا (ع) به فرماندهی این سردار شهید نمایان شد. "

ﭘﺪر ﺷﻬﻴﺪ ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﻳﻚﻫﻔﺘﻪ ﻗﺒﻞ از ﺷﻬﺎدت ﺑﻪ ﻣﺸﻬﺪ آﻣﺪ. ﮔﻮﻳﻰ از ﺷﻬﺎدت ﻗﺮﻳﺐ اﻟﻮﻗـﻮﻋﺶ ﺧﺒـﺮ ‫داﺷﺖ. ﺗﻤﺎم وﺳﺎﻳﻞ اﺗﺎﻗﺶ را ﺑﺎ ﻳﺎدداﺷﺖ ﻣﺸﺨﺺ‪ ﻛﺮده ﺑﻮد. آﻧﭽﻪ ﻣﺘﻌﻠّـﻖ ﺑـﻪ ﺳـﭙﺎه ﺑـﻮد ﺑـﺎ ﺑﺮﭼـﺴﺐ ‫ﻣﺸﺨﺺﻛﺮده ﺑﻮد ﻛﻪ ﻣﺎ آﻧﻬﺎ را ﺑﻪ ﺳﭙﺎه ﺑﺮﮔﺮداﻧﻴﻢ. ﻣﻮﺗﻮری ﺧﺮﻳﺪه ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﻪ دﻟﻴﻞ ﻣﺴﺎﺋﻞ ‫و ﺗﺮورﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ در سال ۱۳۶۰ اﻧﺠﺎم ﻣﻰﺷﺪ، از آن اﺳﺘﻔﺎده ﻧﻤـﻰﻛـﺮد. وﺻـﻴﺖ ﻛـﺮد ﻣﻮﺗـﻮرش را ﺑﻌـﺪ از ‫ﺷﻬﺎدﺗﺶ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ اﻫﺪا ﻛﻨﻨﺪ. ﺑﻌﺪﻫﺎ ﻓﻬﻤﻴﺪﻳﻢ از آن ﻣﻮﺗـﻮر در ﺟﺒﻬـﻪ ﺑـﺮای ﺣﻤـﻞ ﻣﺠـﺮوح اﺳـﺘﻔﺎده ‫ﻣﻰﻛﺮده اﻧﺪ.

و بالاخره نوبت به عروج آسمانی محمدمهدی رسید. زمانی که به همراه تعدادی از فرماندهان برای بازدید از گردان‌ها به راه افتاد. «محمد مهدی» ماشین را روشن کرد. تا خواست راه بیفتد یکی از بچه ها پرتقالی را به دستش داد. روزه بود ... با شوخ طبعی همیشه خندید و گفت : اینو توی بهشت می خورم ... پرتقال را گذاشت جایی رو داشبورد... خمپاره ها امان آدم و ماشین را بریده بودند... یکی شان آمد خورد سمت راست ماشین...محمد مهدی انگار ترمز زد... «کاظمیان» سرش را بلند کرد...صبر کرد گرد و غبار نشست و گفت: محمد مهدی برو...راه بیفت تا خمپاره بعدی نخورده به ماشین... «محمد مهدی» ساکت اما نشسته بود...و بعد آرام سرش افتاد روی شانه اش...ترکش کوچکی معلوم نیست چطور...راهش را از زیر لبه پایینی کلاه آهنی باز کرده و به شقیقه اش رسیده بود...خون آرام آرام از شیقه اش می جوشید...پرتقال روی داشبورد نبود...!

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.