صدای اذان می‌پیچد و زن روی همان پله‌های جلوی پاساژ به همراه دخترک کوچکش مشغول افطار با نان، پنیر و سبزی هستند.

باز بـاران، باز غـصه ...

 این روزها هوای ابری و باران حس خوبی را برای همگان به همراه آورده است. یک پیاده‌روی خوب بعد از نم نم باران سبب شده است تعداد زیادی از مردم، قدم زدن در پیاده‌روهای شهرمان را ترجیح دهند.

  سکانس نخست

از راسته یکی از خیابان‌های بالای شهرمان عبور می‌کنم. نزدیک افطار است و همه حال و هوای خاصی دارند. خنکای هوای سرد را می‌توان پس از باران حس کرد. کمی جلوتر مادر بزرگی می‌بینم که در کنار یکی از خانه‌های مسکونی حاشیه خیابان، بساط محصولات خشکبار را پهن کرده و چادرش را روی صورت کشیده که نگاهش با نگاه عابران برخورد نکند و شناخته نشود. گردو، آلو، برگه‌های هلو، آلبالو خشک، لواشک و... از این قبیل محصولات هستند. او توضیح می‌دهد: محصولات یکی از روستاهای اطراف مشهد است و خودش همه را شسته و خشک کرده و کاملاً تمیزاست.

  سکانس دوم

کمی آن طرف‌تر زن جوانی به همراه دخترک ۶ ساله‌اش که هر دو لباس مرتبی برتن دارند و جلوی پاساژ نشسته‌اند، توجه‌ام را جلب می‌کند. بسته‌های سبزی، لوبیا سبز، هویج و کرفس و... کنارش گذاشته است. صدای اذان می‌پیچد و زن روی همان پله‌های جلوی پاساژ به همراه دخترک کوچکش مشغول افطار با نان، پنیر و سبزی هستند. به طرفش می‌روم و قیمت بسته‌های آماده شده سبزی و مواد فریزری را سؤال می‌کنم.

  سکانس سوم

کمی پایین‌ترخانمی که زیرچادرش تعدادی جوراب مردانه و لیف حمام دستبافت خودش را دارد، به سراغم می‌آید و می‌گوید: لطفاً از من خرید کنید و بلافاصله چادرش را روی کیف جوراب‌ها و لیف‌هایش می‌کشد.

  سکانس چهارم

قدم می‌زنم در خیابانی پر از هیاهوی آدم‌هایی که دنبال ست کردن کیف و کفش‌هایشان با لباس‌هایی که برند هستند.

  سکانس پنجم

آن طرف‌تر زن جوانی که چهره غمزده و هاشورهای سفید زیادی درلابه‌لای موهایش خبراز پیری زودرس را یادآورمی‌شود، توجه‌ام را جلب می‌کند. به او لبخند می‌زنم. مانند زنان قبل تقاضایی برای خرید کردن ندارد.

زن کیسه گونی سفید رنگ بزرگی به همراه دارد و مشغول جمع‌آوری مواد بازیافتی و کارتن‌های خالی از میان سطل‌ زباله‌های پاساژهای شیک خیابان است و آن‌ها را تا جایی که ممکن است تا می‌کند تا درکیسه سنگینش بیشتر جا برای جمع‌آوری داشته باشد.

 

سکانس ششم

نمی‌دانم نم باران است یا قطرات اشک که از هم پیشی می‌گیرند اما می‌دانم مادر و زن بودن حرمت دارد و نمی‌توان از کنار همه زنانی که می‌خواهند روزی حلال برای بچه‌هایشان ببرند، بی‌تفاوت گذشت. بارها با زنان آبرومندی که به دلیل پیدا نکردن شغل مناسب و تأمین هزینه‌های زندگی مجبوربه دستفروشی و برپا کردن بساط در خیابان‌ها هستند، گفت وگو داشته‌ام. همه آن‌ها زنانی هستند با یک درد مشترک، همسر دارند اما به دلیل اعتیاد، بی‌مسئولیتی و یا از کار افتادگی قادر به کسب درآمد و تأمین هزینه‌های زندگی نیستند و طبق قانون هیچ یک از نهادهای رسمی حمایتی دولت، آن‌ها را نمی‌توانند حمایت کنند. از طرفی آن‌ها زنان نجیبی هستند که می‌خواهند با آبرو هزینه‌های زندگی خود و فرزندانشان را تأمین کنند. زنان سرپرست خانواری که سرپرست دارند اما انگار ندارند و در این میان هیچ قانونی آن‌ها را حمایت نمی‌کند.

این درحالی است که با توجه به تورم وافزایش تعداد افراد زیر خط فقر، این پدیده روزبه روز درحال افزایش است و به راستی مگر می‌توان نگاه دخترک کنار مادرش که در خنکای هنگام افطار، بساط سبزی و لوبیا سبز را که در حال جمع آوری هستند، فراموش کرد و نگاهی به بچه‌های همسن خودش درکنار مادر و پدرشان که بعد از خرید کردن، چتری بالای سرشان گرفته‌اند و داخل خودرو لوکس می‌نشینند، براستی از این نگاه می‌توان بی‌تفاوت گذشت؟

  سکانس پایانی

باران می‌بارد و همه عابران از حس خوب قدم زدن زیر باران لذت می‌برند اما نمی‌دانم برای همه این زنان غیرتمند که بین دو چهارراه یکی از همین خیابان‌های شهرمان دستفروشی می‌کنند، باران چه حسی را

برای آن‌ها یادآور می‌شود.

منبع: روزنامه قدس

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.