با آنکه برنامه «قصه ظهر جمعه» چندین قصه‌گو داشت اما خاطرات ظهر جمعه بسیاری از ما با صدای «رضا رهگذر» گره خورده است. با آنکه بیش از ۱۴ سال از اتمام این برنامه با اجرای او گذشته است، اما هنوز ظهرهای جمعه سالهای کودکی و نوجوانی و جوانی مان را با صدای گرم او که می گفت: «قصه ظهر جمعه» به یاد داریم. آقای قصه‌گو امروز وارد شصت و هفتمین سال زندگی‌اش می‌شود.

شهید باهنر می‌گفت فقط داستان کودک و نوجوان بنویس/ هنوز هم فکر نمی‌کنم نویسنده‌ام/آرزو می‌کنم بصیرت سیاسی مردم ما بالا برود

شاید خیلی‌ها نمی‌دانند قصه‌گوی برنامه « قصه ظهر جمعه» همان «محمدرضا سرشار»داستان‌نویسی است که البته منتقد قهار و جسوری هم هست و البته دست بر قضا تجربه‌های زیادی هم در عرصه مطبوعات و روزنامه‌نگاری دارد. آقای قصه‌گو، بیش از ۱۵۰ کتاب نوشته و تخصصش وشتن برای گروه سنی کودک و نوجوان است، آثاری که با شمارگانی بالغ بر۵ میلیون نسخه منتشر شده و بعضی‌هاشان به زبان‌های انگلیسی و اردو و عربی و ترکی استانبولی و کردی و ترکمنی و اردو روسی هم ترجمه شده‌اند.

از مسؤولیتهای اجرایی و فعالیتهای فرهنگی‌اش اینجا نمی‌نویسیم چون حتماً فهرست طولانی خواهد شد.اما ذکر این نکته خالی از لطف نیست که بدانید کتاب‌هایش توانسته‌اند دست کم ۳۶ جایزه را در سطح کشور به خود اختصاص دهد. این دامنه و وسعت تجربه‌ها و فعالیتها گفت‌وگو را برای هر خبرنگاری سخت می‌کند اما به پیشنهاد خود آقای نویسنده این گفت‌وگو حول محور آثار تألیفی انجام شد که البته به خاطر دغدغههایی که این نویسنده در حوزه نقد دارد، درباره این وجه شخصیت او هم حرف زدیم که از روی بزرگواری به چند سوال ما در این حوزه پاسخ داد. 

* اولین باری که حس کردید نویسنده‌اید، چه زمانی بود. وقتی اولین کتاب منتشر شد یا پیش‌تر از این‌ها؟

** من مثل خیلی نویسنده‌های دیگر، این مسیر را با خواندن ومطالعه شروع کردم. یعنی از دوران کودکی و از سنین ۱۰ سالگی هم شنونده و هم خواننده داستان‌های بسیاری بودم. در منزل ما، کتابخوانی شبانه رسم بود. در واقع هم داستان خوانده می‌شد و هم کتاب و نشریه. پدرم بلند کتاب و مجله می‌خواند و ما گوش می‌دادیم و خیلی هم با علاقه گوش می‌دادیم. دلیل دیگر علاقه مندی ام به مطالعه، معلم‌هایم بودند معلم کلاس چهارم دبستان ، نماینده یکی از مجلات کودک بود، هرشماره‌ای که از مجله منتشر می‌شد به مدرسه می‌آورد و ما می‌خریدیم. خواهرم هم معلم دیگری در مدرسه داشت که یک مجله کودک و نوجوان دیگر را به مدرسه شان می‌آورد. ما مجله‌های هم را می‌خواندیم. کلا خواندن مجله در خانواده ما مرسوم بود. چون مادرم هم به خواندن نشریات علاقه داشت. من خریدار این مجلات بود و همیشه می‌رفتم و آنها را می‌خریدم. چون به خواندن داستان‌های دنباله‌دار علاقه داشتم، در راه آمدن توی کوچه‌ای می‌نشستم و همان جا ادامه داستان دنباله‌دار را می‌خواندم و بعد مجله را خانه می‌آوردم.

مسیر نویسندگی من با علاقه به مطالعه شروع شد اما به قصد نویسندگی نبود. وقتی بزرگتر شدم، کتاب کرایه می‌کردم چون آن قدرها پول نداشتم کتاب بخرم. من خیلی کتاب می‌خواندم و در آن دوره هم کتابخانه‌های عمومی‌خیلی کم بود. برای همین از مغازه‌های کوچک کتاب های دسته دوم را کرایه می‌کردم و می‌خواندم. خود همین کرایه کردن هم باعث می‌شد کتاب‌ها را زودتر بخوانیم تا پول کمتری بدهم. این دوران گذشت تا اینکه من برای سربازی به عنوان سپاهی دانش اعزام شدم. در دوره آموزشی ۶ ماهه به ما روش تدریس یاد می‌دادند و این که دروس مختلف را چگونه آموزش دهیم. در کنار این دروس، درس ادبیات کودکان هم تدریس می‌شد.

استاد علی اکبر کساییان مدرس این دوره بود و یکی از خوش اقبالی‌های من آشنایی با ایشان بود. چون با شیوه خاص خودش علاقه به ادبیات کودک را در من به وجود آورد و تقویت کرد. او به جای امتحان از ما خواست برای بچه ها داستان بنویسیم. که من اولین داستان کودک را همان زمان نوشتم و بعدها به عنوان اولین کتابم منتشر شد.با همه این‌ها بعد از این همه سال هنوز هم فکر نمی‌کنم نویسنده‌ام.

* به واسطه مطالعات زیادی که داشته‌اید، نویسندگان و آثار زیادی را می‌شناسید. اگر بخواهید از میان این نویسندگان، کسی را نام ببرید که همه شاخصه‌های نویسندگی را دارد، از چه نویسنده‌ای نام می‌برید؟
** اگر به عنوان کسی که ذهنش بسیار قصه پرداز است بخواهم اسم ببرم، از آقای منصور انوری یاد می‌کنم. داستان جنبه‌های مختلفی دارد اما مهم‌ترین وجه آن، قصه است و قصه داستان مبتنی بر تخیل نویسنده است. تخیل هم چیزی است که نمی‌توان آن را آموخت اما در طول زمان می‌توان آن را کسب کرد. با آثاری که از انوری خوانده ام متوجه شده‌ام او حداقل نیمی‌ از مسیر نویسندگی را که قصه پردازی است، کاملا می‌شناسد. البته این به معنای آن نیست که با سایر عناصر داستان بیگانه باشد. اما به عنوان قصه پرداز او را نسبت به بسیاری از نویسندگان فعلی، تواناتر می‌بینم. جنبه دیگر برتری ایشان این است که برخلاف بعضی نویسندگان ذوق‌زده، آلوده به مدهای سخیف ادبی روز نشده است و یکی از دلایل اصالت کارهایش هم همین است. یعنی کارهایش خیلی به داستان نویسی ایرانی نزدیک است. البته نویسندگان دیگری هم هستند که برجسته اند. اما اگر بخواهیم فقط از یک نویسنده نام ببریم من ایشان را انتخاب می کنم.

* استاد کساییان باعث علاقه‌مندی شما به نوشتن داستان‌های کودک و نوجوان شدند؟
** اولین نقش را در این زمینه استاد کساییان داشتند، اما شهید محمدجواد باهنر هم خیلی مرا در این مسیر تشویق کردند. یادم هست چند داستان برای بچه ها نوشته بودم اما هیچ وقت فکر نمی‌کردم ارزش انتشار و چاپ داشته باشد. اما دوستان و همکلاسی‌هایم در انجمن اسلامی‌ دانشگاه علم و صنعت اولین کتابم یعنی «خرگوش‌ها» را که زمان سربازی نوشته بودم برای انتشار به یک ناشر داده بودند. این کتاب به اسم «رضا رهگذر» منتشر شده بود در حالی که من اصلا ناشر را ندیده بودم. به من پیغام دادند که کتاب چاپ شده و بروم قراردادش را امضا کنم. که رفتم و امضا کردم و سهمیه مولف را هم گرفتم. سه کتاب بعدی هم که در دوران پیش از انقلاب منتشر شد، همین طور بود. آن زمان شهید بهشتی، شهید دکتر باهنر، آقای برقعی و گلزاده غفوری، هیأت امنای انتشارات نشر فرهنگ اسلامی‌بودند. یکی از دوستانم کتاب‌های اصیل آباد و اگه بابا بمیره را به این ناشر داده بود. بعد از مدتی با واسطه ایشان به من پیغام دادند که برای انعقاد قرارداد این دو کتاب‌ به دفتر نشر بروم. آن روز اولین بار شهید باهنر را از نزدیک دیدم. پیش از این‌ها اسم ایشان را شنیده بودم اما از نزدیک ندیده بودمشان. به نظرم روحانی قبراق و سرحالی آمد. ایشان هر دو داستان «اصیل آباد» و «اگر بابا بمیرد» مرا خوانده بودند و خیلی از این دو داستان تعریف کرد و گفتند چرا ما نباید در ادبیات کودکان و نوجوانان چهره شاخصی مثل «رضا رهگذر» داشته باشیم که بتوانیم او را مطرح کنیم و همه به او افتخار کنند؟ به من گفت شما استعداد نوشتن در زمینه کودک و نوجوان را دارید، و توصیه کرد در همین یک مسیر قلم بزنم و به موضوعات دیگر نپردازم. من هم نصیحت ایشان را به مدت دست کم ده سال آویزه گوشم قرار دادم و الحمدلله روسفید از کار درآمدم. اما از دهه ۷۰ به بعد وارد نقد و پژوهش ادبیات بزرگسالان هم شدم. که همین باعث شد از ادبیات کودک فاصله بگیرم.

*
دقیقاً چه ابعادی از داستان شما برای آن‌ها جذاب بود؟

** ببینید ادبیات کودکان کشور ما تا دهه چهل نویسنده‌ خلاق نداشت. مهم‌ترین کتاب همان «داستان راستان» بود که آن هم بازنویسی بود و البته به طور خاص برای کودک و نوجوان هم نوشته نشده بود. این کتاب وقتی منتشر شد  در سال ۱۳۳۹جایزه یونسکو و جایزه کتاب سال آن زمان را از آن خود کرد.

بعد از قیام ۱۵ خرداد ۴۲، و بعدتر، وقتی جلال آل احمد مسأله غرب زدگی را مطرح کرد شاهد پیدا شدن نویسندگانی بودیم که سعی کردند در ادبیات کودک آثاری خلق کنند. البته تأسیس نهادهایی مثل  کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان صرف نظر از نواقصی که داشتند در توجه دادن نویسندگان به تولید خلاقه در عرصه ادبیات کودکان بی تاثیر  نبودند. با همه این‌ها  در ده سال قبل از پیروزی، فقط حدود ۲۶درصد آثار کودک و نوجوان، تألیفی بودند و بقیه ‌ترجمه ای بودند. بخش زیادی از آثار تألیفی آن زمان هم بازنویسی هایی مثل کارهای مهدی آذریزدی و مصطفی زمانی بودند و آثر خلاقانه کمی تولید می‌شد. یا بخش بزرگی از این ادبیات را ادبیات استعاری یا رمزی تشکیل می‌داد. ادبیات سیاسی‌ای که در واقع ربطی به بچه‌ها نداشت و نمونه آن «ماهی سیاه کوچولو»ی صمد بهرنگی. یعنی حرف‌های بزرگانه سیاسی‌ای بود که مخاطبش در کم‌ترین سن، جوانان بودند. و البته در اواخر کار هم این آثار هم خیلی شبیه به هم شده بود و یک یا دو موضوع، دایم در آنها تکرار می‌شد. به طوری که یکی از پژوهشگران آن زمان نوشته بود که می‌تواند حدود ۵۰۰اثر برای بچه‌ها را در همین برهه ده ساله نام ببرد که با همین موضوع ها و در قالب استعاری نوشته شده‌اند.بعد از پیروزی انقلاب و در دهه اول بعد، تقریباً این نسبت معکوس شد و حدود ۷۳ درصد آثار  به سمت تالیف رفت و به علاوه، سمت و سوی‌ محتوایی آثار ترجمه‌ای هم تغییر کرد. مثلاً قبل از انقلاب بیشتر ترجمه‌ها از کشورهای غربی بود و آن فرهنگ را تبلیغ می‌کرد. اما بعد از انقلاب، آثاری‌ترجمه شد که حداقل تحقیر فرهنگ جهان سوم در آن دیده نمی‌شد.

*  دغدغه‌هایی در آثار شما مطرح شده که پیش از آن در آثار کودک و نوجوان دیده نشده بود. همه این‌ها نشان می‌دهد شما به انعکاس تجارب زیستی در داستان‌هایتان اهمیت می‌دهید.

** بخش مهمی‌ از رازهای موفقیت یک نویسنده تجارب مستقیمی‌است که او در زندگی اش به دست می‌آورد و می تواند آن‌ها را به خوبی در آثارش منعکس کند. نسل ما در جامعه‌ای زندگی می‌کرد که نابسامان، آشفته و پر مسأله بود. این‌ها در کنار همه بدی هایش، باعث شد دامنه تجارب وسیعی را برای کسانی که می‌خواستند بنویسند، ایجاد کند. مسأله بعدی زندگی پرفراز و نشیب کودکی من بود، که به اقتضای شغل پدرم، مرتب به استان‌ها و شهرهای دیگر می‌رفتیم و در آنجاها بعضا اقامت‌های نسبتاً طولانی هم داشتیم. همین ها، باعث آشنایی من با خرده فرهنگ‌های مختلف شد. ضمن اینکه وسعت دامنه مطالعاتی آثار داستانی و غیرداستانی من زیاد بود. یعنی مطالعاتم فقط محدود به داستان نبود. همه این‌ها به نوعی خودش را در داستان‌هایم نشان داد. مثلاً ما در جامعه‌ای بودیم که با معارضان گستاخ اندیشه دینی مواجه بودیم و مجبور بودیم مطالعه کنیم، تا بتوانیم به اشکالات آنها جواب بدهیم. لذا فلسفه می‌خواندیم، سیاست می‌خواندیم، اقتصاد و تاریخ می خواندیم، و از این طریق ناخواسته، حداقل‌هایی از دانش ها را که برای نویسندگی لازم است، کسب می‌کردیم. اما در نسل‌های جدیدی که به نویسندگی روی می‌آورند این گستردگی حوزه مطالعاتی کم‌تر دیده می‌شود. نهایتش در بهترین شرایط، فقط داستان و در باره داستان می‌خوانند. کسب این تجارب به نویسندگی کمک می‌کرد. چون عرصه نویسندگی، همه عرصه‌های زندگی را در برمی‌گیرد، و همه زندگی هم شامل همه مسایل انسانی می‌شود. البته نویسنده لازم نیست در رشته‌های غیر نویسندگی متخصص باشد. اما باید حداقل اطلاعاتی در این زمینه ها داشته باشد. که این هم جز با مطالعه مستمر و پیگیر و بحث و جستجو حاصل نمی‌شود. ضمن اینکه من معلم هم بودم و در مقاطع مختلف تدریس داشتم. این بخش زندگی هم خودش تجربه‌ای بود برای کار نویسندگی من.
به خصوص فضای سال‌های اولیه بعد از انقلاب در کشور، که فضای بسیار متنوعی بود و تلاطم‌های مربوط به قبل و بعد پیروزی و زمان جنگ، همه این‌ها شرایط خاصی را برای یک نویسنده ایجاد می‌کرد، که برای نسل امروز تکرار نمی‌شود. نسل امروز در یک محیط نسبتاً آرام ‌زندگی می‌کند. به علاوه، نسل ما در دهه اول بعد انقلاب خیلی مطالعه می‌کرد.

*
وقتی با شمارگان کتاب‌هایتان مواجه می‌شویم، می‌بینیم کتاب‌های شما در همه دوره‌ها تجدید چاپ شده‌اند، حتی آثار قبل انقلاب. این مسأله به قوت نویسندگی شما برمی‌گردد یا به حضور شما در عرصه‌هایی مثل نقد، مطبوعات و یا گویندگی برنامه پرمخاطبی مثل «قصه ظهر جمعه»؟
** بین نویسندگی و گویندگی بنده تقریبا هیچ ارتباطی برقرار نشد. تا سال‌های متمادی از زمانی که من در رادیو داستان می‌گفتم، نامم در ابتدای برنامه گفته نمی‌شد. لذا کسی نمی‌دانست نام گوینده ظهر جمعه کیست. حتی عده ای فکر می‌کردند همان گوینده قبلی است که داستان‌ها را می‌گوید. بعدها یعنی از سال ۶۸ به بعد برای اولین بار در تیتراژ ابتدایی این برنامه، اسم من گفته شد. خیلی از مخاطبانی هم که داستان ظهر جمعه را گوش می‌کردند کاری با کتاب و کتابخوانی یا لااقل ادبیات کودک و نوجوان نداشتند یا آن‌هایی که آن کتاب ها را می‌خواندند، کاری با این برنامه نداشتند، یا اگر داشتند با این گوینده و آن نویسنده را با هم تطبیق نمی‌دادند. به عنوان یک نمونه، چند ماه پیش با آقایی که علاقه‌مند به برنامه قصه ظهر جمعه بود برخورد کردم. از من چیزی پرسید که برایم جالب بود. او گفت: "شما تا به حال چیزی هم نوشته‌اید؟" گفتم: "بله، حدود ۱۵۰ عنوان کتاب از من منتشر شده است." ضمن اینکه شهرتی که قصه ظهر جمعه برای من ایجاد کرد بیش از شهرتی بود که کتاب‌ها برایم ایجاد کرد. درست است که کتاب‌هایم همواره تجدید چاپ شده و بحمدالله پر مخاطب بوده‌اند اما داستان ظهر جمعه خیلی بیشتر از آن ها مخاطب داشته است. برای همین، ارتباط معناداری بین این برنامه و شهرت کتاب‌هایم ندیده‌ام.


*درمیان آثارتان چندین اثر «تشنه دیدار»،«یثرب شهر یادها و یادگارها»،«از سرزمین نور» و «آنک، آن یتیم نظر کرده» -که این اثر بیش از همه مورد توجه قرار گرفت وترجمه هم شد- با محوریت زندگی حضرت رسول (ص) و یا صحابه ایشان نوشته شده است. دلیل توجه شما به زندگی حضرت چیست؟
** قبل از انقلاب کتاب رمان مانندی راجع به زندگی حضرت رسول (ص) خواندم که نویسنده‌اش فردی زیاد موجه نبود و برخی منابع کتابش را هم از متون غیر شیعی انتخاب کرده بود که مورد قبول علمای ما نبود. با همه این‌ها وقتی این کتاب را خواندنم بسیار لذت بردم و تأثیر زیادی بر من گذاشت.در واقع، صرف نظر از مشکلات محتوایی، مرا عاشق پیامبر(ص) کرد. قبل از آن پیامبراکرم(ص) مقتدای دینی من بود و بعد از خواندن این کتاب، عاشق پیامبر هم شدم. بعد از این بود که شروع کردم به خواندن آثاری با محوریت زندگی حضرت(ص). هم تألیف می‌خواندم و هم‌ترجمه. بعد از مدتی، فکر کردم وقتی کسی داستان زندگی پیامبر اکرم(ص) را مانند آن کتاب، البته منهای نواقص و معایبش بنویسد، چقدر می‌تواند در نزدیک کردن گروه زیادی از مردم به پیامبر(ص) و از طریق ایشان به دین اسلام کمک کند! اما اعتقادم این بود که هیچ نویسنده‌ای حق ندارد با زندگی پیامبر و ائمه(ع) کارآموزی نوشتن داستان کند. یعنی باید این کارآموزی‌ها در عرصه‌های دیگر نویسندگی انجام شود و وقتی شخص احساس کرد آن کار را به خوبی یاد گرفته، تازه اجازه دارد وارد این عرصه شود. برای همین، تا مدتها با خودم کلنجار می‌رفتم که کی آن زمان برای من فرا می‌رسد. 
یادم هست در سال ۱۳۶۰ دو مجلد اول زندگی پیامبر را برای نوجوانان نوشتم و آن را به کانون پرورش فکری دادم، که آن را تصویب کردند. اما گفتم آنها را منتشر نکنند. چون فکر می‌کردم به زمان بیشتری برای این کار نیاز دارم. البته، نه از نظر دانش و تجربه داستان نویسی؛ از این نظر که حس می‌کردم باید خیلی از گره‌های تاریخی برای خودم باز شود. البته پیش از آن کتاب «تشنه دیدار» را با تمرکز بر زندگی ابوذر نوشته بودم که با استقبال هم روبه‌رو شد. در سال ۶۷ کتاب «یثرب شهر یادها و یادگارها» را نوشتم که پیام آزادی آن را چاپ کرد. این کتاب نثر ادیبانه متمایل به شاعرانه‌ای داشت، و به فاصله کوتاهی به ۵ چاپ رسید. از سال ۷۳ باز شروع به نوشتن داستان زندگی پیامبر(ص) اما با زبانی جدید کردم. برای نوشتن این کتاب به مدت ۳ سال از همه مسؤولیت‌های اجرایی کناره گرفتم، در خانه نشستم و هیچ کاری غیر از نوشتن این اثر انجام ندادم. این مصادف شد با پیشنهاد آقای میرکیانی، که داستان‌ها را همزمان برای اجرا و پخش در رادیو هم تنظیم کنم. اسم این برنامه را "از سرزمین نور" گذاشتیم و من برای ۷۷ برنامه اش را نوشتم. بعد که این مجموعه قرار شد به صورت کتاب منتشر شود، از پیام آزادی خواستم کتاب «یثرب شهر یادها و یادگارها» را دیگر منتشر نکند. کتاب تازه‌ام در باره رسول اکرم (ص) برای نوجوانان با عنوان کلی «از سرزمین نور» منتشر شد که هر مجلد هم اسم مستقلی داشت و ۱۵ مجلد شد و به ۷ چاپ رسید.همین اثر برای گروه سنی بزرگسال هم با عنوان «آنک یتیم نظر کرده» منتشر شد که ابتدا توسط به نشر و بعد سوره مهر منتشر شد.



* چند سال اخیر اثر خلاقانه‌ای نداشتید و یه سمت بازنویسی رفته‌اید. چرا؟
** من کارهای تاریخی و اسلامی‌خودم را بازنویسی و بازآفرینی نمی‌بینم. هر چند از سر تواضع روی برخی از آثار تاریخ اسلام نوشته‌ام بازآفرینی، اما در خصوص داستان‌های عامیانه‌ام، بازآفرینی کرده‌ام ولی اصلاً بازنویسی نکرده‌ام.
دلیلش شاید یکی هم این بوده که من خیلی خودم را درگیر فعالیت‌های اجتماعی کردم. دهه ۶۰ صرف تدریس و وقف پرورش نیرو شد؛ که الحمدلله عده قابل توجهی را در این زمینه پرورش دادم. هرچند عده‌ای از آنها هم قدرناشناسی کردند ولی چون نیتم شخص نبود، پشیمان نیستم. اما می‌شد آن زمان ها را صرف نوشتن داستان کنم. در عرصه نقد و پژوهش ادبی که وارد شدم به این علت بود که حس کردم این عرصه‌ها خالی است. در سال ۶۳ اولین نقدم را نوشتم و همان زمان یکی از دوستان گفت چون در عرصه نقد و پژوهش ادبی با نگاه اسلامی‌منتقد شاخصی نداریم، شم کار در این عرصه را جدی بگیرید. من هم وارد این عرصه شدم، اما در واقع در آن، غرق شدم. آن قدر که کار اصلی‌ام همین شد. وقتی هم کسی وارد عرصه نقد شود در نوشتن سختگیر می‌شود، لذا معمولاً کم‌تر می‌تواند بنویسد. فعلاً دغدغه اصلی من پژوهش و نقد ادبی است و آثاری که در این گفت‌وگو اسم برده شد در حاشیه این کارها بوده است. گرفتاری‌های اجرایی ام هم بیش از همه نویسندگانی بوده که در این عرصه کار کرده‌اند.

در حوزه نقد، بسیار دغدغه‌مندید.در نگاه شما نقد ادبی چه جایگاهی دارد؟ 

** ادبیات بدون نقد و پژوهش، ناقص است. نبود نقد شرایط فعلی را پدید می‌آورد که هر کس که یک یا دو کتاب می‌نویسد فریاد «انالحق» سر می‌دهد و کسی هم نیست، او را سر جای خودش بنشاند و به صورت علمی ‌جایگاه واقعی او را به خودش نشان دهد. چون نویسنده‌ها وقتی داستانی می نویسد، فکر می‌کند شاهکار کرده است و نقص ندارد. برای همین نسبت به نقد آثارش حساسیت نشان می‌دهد. ولی اگر جریان نقد سالم و پیوسته ای در کشور وجود داشته باشد، به خواننده کمک می‌کند انتخاب‌های بهتری در مطالعه‌اش داشته باشد. نقد درست، سطح سلیقه مخاطب را بالا می‌برد؛ تا هر چیزی را نخواند و فکر هم نکند هر چه که خوانده، شاهکار است. یکی از اشتباهات بعضی جوانان این است که وقتی اثری از نویسنده ای می‌خوانند و از آن خوششان می آید، زود شیفته او می‌شوند. این‌ معمولا به سبب مطالعه اندک است. در حالی که اگر کسی همه  آثار شاخص را بخوانند به راحتی دچار چنین احساسی نمی شوند.

 *مهم ترین اصول نقد در نگاه شما چیست و به چه کسی منتقد حرفه‌ای می‌گویید؟

** منتقد باید چند شرط داشته باشد. اول اینکه آثار داستانی مربوط به قله‌های ادبی جهان و ایران را خوانده باشد. نمی‌شود کسی بدون خواندن دقیق این آثار وارد جریان نقد شود. چون اولین معیار منتقد، خوانده‌هایش است. منظورم مبانی نقد نیست بلکه داستان‌هایی است که خوانده است. اولین  مقایسه ای که هر کسی پس از مطالعه هر اثر انجام می‌دهد مقایسه آن با آثاری است که قبلاً خوانده است. نکته دوم این است که منتقد باید در حد نیاز فلسفه خوانده باشد. منتقد نمی‌تواند بدون دانستن فلسفه وارد جریان نقد ادبی شود. مبنای نقد ادبی زیبایی شناسی و اساس زیبایی شناسی فلسفه است. منتقد باید فلسفه‌ای را که خودش به آن معتقد است، بداند (که برای ما فلسفه اسلامی‌است) و با فلسفه‌های دیگری هم که در ادبیات معاصر و گذشته تأثیر گذاشته‌اند، آشنایی داشته باشد. مثلا نویسنده معتقد به اسلام باید بداند مبنای فلسفی پست مدرنیسم چیست و چه تضادهای آشکاری با فلسفه اسلامی ‌دارد. منتقد باید تاریخ معاصر را بشناسد و با بعضی فراز و فرودهای آن به خوبی آشنا باشد.  باید دقیق، نکته سنج و تیزبین باشد. باید با مکاتب و نظریه های ادبی رایج آشنا باشد. این تسلط باید به اندازه‌ای باشد که بتواند آن‌ها را درس بدهد نه اینکه فقط خودش چیزی از آنها بفهمد. در کنار این‌ها باید شجاع باشد. ممکن است منتقدی همه شرایط فوق را داشته باشد اما شجاعت بیان نظراتش را نداشته باشد. منتقد ترسو مشکلی از ادبیات و جامعه ادبی را حل نمی‌کند. باید بدون ترس از طرد شدن و بریده شدن نان، حرفش را بزند. در عین حال، نقد نوعی قضاوت است و منتقد باید مراقب حرفهایی که می‌زند، باشد. به علاوه، او باید برای همه حرفهایش دلیل داشته باشد.

نکته بعدی این است که بعضی افرادی که رشته‌های دیگر دارند، مخصوصاً فلاسفه، گاهی دخالت‌هایی در ادبیات می‌کنند که اغلب باعث مشکل می‌شود. در همه جا چنین دخالت‌هایی مشکل زاست. چون آثار داستانی را می‌خوانند و بدون اینکه با عناصر داستانی و زیر و بم های داستان نویسی آشنایی کافی داشته باشند، فقط چون از اثری به سبب محتوای آن خوششان آمده در باره آن قلمفرسایی می کنند. مثلاً نظراتی که راجع به آثار کافکا می‌دهند و تا عرش آثار  او را بالا می‌برند، در حالی که وقتی منتقد با نگاه داستانی این آثار را می‌بیند متوجه ضعف‌های داستانی این نویسنده می‌شود. یا غلط مصطلحی که برخی اهل فلسفه راجع به صادق هدایت سر زبان‌ها انداخته اند. اهل فلسفه در صورتی می‌توانند نظر ادبی بدهند که با ادبیات هم آشنایی کافی داشته باشند. من در کل اهل فلسفه معاصر خودمان، فقط آقای  شهریار زرشناس را در این جایگاه می‌بینم. او هم اشراف کافی بر ادبیات دارد و هم فلسفه می‌شناسد و بر مکاتب ادبی هم مسلط است.

* شما هم نویسنده هستید، هم منتقد، هم روزنامه‌نگار و هم قصه‌گو. اگر بخواهید به گذشته برگردید و یک محور را دنبال کنید، روی کدام یک از این علایقتان متمرکز می‌شوید؟
** من فکر می‌کنم اگر کسی می‌تواند داستان بنویسد برای او هیچ کاری مهم تر از داستان نویسی نیست. نقد ادبی تابع داستان است. اما نسل ما گرفتار جبرهایی تاریخی بود و مجبور بود یک تنه کارهای زیادی بکند. اگر اختیار با خودم بود و در جامعه‌ای بودم که هر چیزی سر جای خودش بود (یعنی منتقد خوب می‌داشتیم، پژوهشگر خوب و روزنامه‌نگاران کافی)، حتماً فقط داستان می‌نوشتم. به همه کسانی هم که می‌توانند داستان بنویسند همین را می‌گویم. آدم باید کاری را انجام دهد که حس می‌کند افراد کمتری می‌توانند انجامش دهند؛ و داستان نویسی جزو این کارهاست.

* در روز تولدتان یک آرزو کنید. آرزویی که تا به امروز محقق نشده است.
** آرزوی من غیر ادبی است. دوست دارم روزی برسد که بصیرت سیاسی مردم ما بالا برود. مقصر گرفتاری‌های فعلی جامعه خود ما هستیم چون ۴۰ سال است که همه چیز این کشور به انتخاب خود ماست و در پی این انتخاب‌هاست که اتفاقات هم رخ می‌دهد. معضلات اجتماعی و فرهنگی ناشی از انتخاب افرادی است که برای مجلس شورای اسلامی ‌و دولت انتخاب‌های مناسبی نبوده‌اند و همه این‌ افراد را ما انتخاب کرده‌ایم. مهمترین اصلی که ما برای آن قیام کرده‌ایم، مسایل فرهنگی بوده است اما الان شاهد افول و انحطاط فرهنگی هستیم که دلیل این مسأله دولتمردان هستند چون به فرموده رسول اکرم(ص) مردم به دین ملوکشان هستند. ملوک ما چون خودشان دچار انحطاط فرهنگی در بخش‌های اجرایی شده‌اند، این انحطاط را در جامعه نهادینه می‌کنند. بعضی از مردم ما در انتخاب‌هایشان فریب خوردند و بصیرت یعنی همین. گاهی چند رأی سرنوشت را عوض می‌کند و سستی ما در مشارکت‌های اینچنینی بر آگاه‌سازی مردم و نقد و نشان دادن اشکالات باعث می‌شود این اتفاق‌ها رخ دهد.

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.