ترافیک کلافه‌ام نمی‌کند... چشمم به خیابان است... به ظهر سی و چند درجه، به آدم‌ها و اتومبیل‌ها.

رقیه توسلی/

ترافیک کلافه‌ام نمی‌کند... چشمم به خیابان است... به ظهر سی و چند درجه، به آدم‌ها و اتومبیل‌ها.

طبق آدرسم باید بپیچیم خیابان سمت چپی. خانوم راننده می‌پیچد اما بدون راهنما.

راهنما نزدنش را برای سومین دفعه درک نمی‌کنم. پس وادار می‌شوم یک‌ جورهایی صحبت را بکشانم به این مسئله. دختر جوان بسنده می‌کند به جوابی کوتاه: آره، عادت ندارم.

گیج‌تر از قبل می‌شوم. عادت ندارم یعنی چی؟ اصول و قواعد رانندگی چه دخلی دارد به دلخواسته‌های آدم پشت فرمان؟

پشیمان نگاهم می‌کند و می‌گوید: ببخشید، حق با شماست. رعایت می‌کنم.

از آداب دانی و برخوردش خوشم می‌آید و می‌گویم: همه همین طوریم. با عادت‌هایمان زندگی می‌کنیم. همین خودِ من، جان به جانم کنند اهل خوردن صبحانه نیستم. موهایم را کم شانه می‌زنم. بشدت از برنامه‌ریزی فراری‌ام. شلوغی آزارم می‌دهد. حرف سفر که می‌آید وسط شکل دختربچه‌های سه ساله می‌پرم بالا و پایین و هفته‌ای یک بار باید بروم کتاب‌فروشی وگرنه تَب می‌کنم.

دختر راننده با تکان دادن سر تأییدم می‌کند و ادامه می‌دهد: از شما چه پنهان من غیر از راهنما نزدن، هنرهای دیگری هم دارم و با خنده‌ای استارتی می‌گوید مثلاً با دهان باز غذا می‌خورم. خوابالویم. یک آهنگ را آن‌قدر گوش می‌کنم که از آن بیزار بشوم. دست به پس‌اندازم حرف ندارد و توی زمان‌های بحرانی بلدم مدیریت کنم. تازه یک چندتایی گلدان هم دارم که عادت کرده‌ام اتفاقات روزم را برایشان تعریف کنم.

تا به خودمان بیاییم می‌بینیم سفره گفت‌وگو پهن شده و نشسته‌ایم دور آن. میان عادات خوب و بد دو زن که از رفتارها و سکناتشان می‌گویند و از تغییراتی که باید بیشتر برایش تلاش کنند.

که حوالی مقصد - با زدن راهنما و چرخش به خیابان دست راستی - اولین چراغ مثبت ترک عادت روشن می‌شود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.