به عنوان یک فوق دلتنگ از خانه «بهاره» می‌زنم بیرون و دیگر حسابی دستم می‌آید که فرایند بغض از اراده آدمیزاد خارج است.

رقیه توسلی/

به عنوان یک فوق دلتنگ از خانه «بهاره» می‌زنم بیرون و دیگر حسابی دستم می‌آید که فرایند بغض از اراده آدمیزاد خارج است.

می‌نشینم توی اتومبیل اما راه نمی‌افتم. حالم غرقاب است. گوشی را روشن و «شاه پناهم بده» را سرچ می‌کنم تا اینترنت به دادم برسد.

می‌رسد... همراه می‌شوم با نوای روحنواز آقای کریمخانی... با نشانه‌هایی که از صبح دوروبرم رژه رفته‌اند.

قوطی خالی نبات و زعفران می‌آید جلوی چشمم... پیامک جاری جان که نوشت خواب دیده با هم رفته‌ایم مشهد، زیارت... زن گل‌فروش پشت چراغ قرمز که دعایم کرد ان‌شاءالله زائر امام رضا بشوم... همکاری که در اداره از کاروان زیر سایه خورشید گفت و گفت.

و این آخری هم خانه بهاره که میهمانانی داشت مستجاب الدعوه. برگشته از پابوسی غریب‌الغربا. با یک بغل شور و شفا. با نخود و کشمش و اشک و حالِ خوش.

چنانچه فکر نکنم تصویر دخترکشان به این زودی‌ها از حافظه‌ام دور و پاک بشود. 11 ساله ریزنقشی با جهانی انرژی آرامبخش.

طاقت نمی‌آورم و وقت خداحافظی رو به دختر شفایافته می‌گویم: شما که نظرکرده‌ای در حق ما نالایق‌ها دعا کن آقا بطلبدمان.

که می‌شنوم «توکلت علی الله...» و باز «توکلت علی الله».

دورنوشت: نمی‌دانستم آدمیزاد وقتی سخت دلتنگ باشد می‌تواند به کبوترها و کاشی‌ها و گلدسته‌های خانه یار هم غبطه بخورد!

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.