در ماجرای هشتاد و چهار سال پیشِ مسجد گوهرشاد، این فقط حجم کشتار مردم ‌بی‌دفاع نبود که ناگفته ماند. نقش و تأثیر برخی از شخصیت‌هایی که وجود و اندیشه‌شان آتش قیام را شعله‌ور کرد هم از جمله این ناگفته‌هاست. مثلاً شخصیتی مانند «سیدحسین طباطبایی قمی» که گویا محور اصلی و قامتِ قیام گوهرشاد به حساب می‌آید.

ملای مجاهد

در ماجرای هشتاد و چهار سال پیشِ مسجد گوهرشاد، این فقط حجم کشتار مردم ‌بی‌دفاع نبود که ناگفته ماند. نقش و تأثیر برخی از شخصیت‌هایی که وجود و اندیشه‌شان آتش قیام را شعله‌ور کرد هم از جمله این ناگفته‌هاست. مثلاً شخصیتی مانند «سیدحسین طباطبایی قمی» که گویا محور اصلی و قامتِ قیام گوهرشاد به حساب می‌آید.

ملّای مجاهد

همین اول مطلب، پیش از اینکه چیزی مثل زندگی‌نامه برایش بنویسیم یا مثلاً بگوییم شخصیت امروز، همان پدربزرگ «امام موسی صدر» است، اجازه بدهید سیدحسین طباطبایی قمی را جور دیگری به شما معرفی کنیم. رهبر انقلاب، دو سال پیش در مشهد گفتند: «... ببینید اصلاً قضیه مسجد گوهرشاد برای چه به وجود آمد؟ این را فراموش نکنیم. نکته محوری، مرحوم حاج‌آقا حسین قمی است... سر مسئله کشف حجاب گفت من می‌روم با رضاشاه صحبت می‌کنم و مجبورش می‌کنم که گوش کند... یعنی عنصر مرحوم حاج آقا حسین قمی فراموش نشود... یک ملّای واقعاً مجاهد فی سبیل اللهِ نترس و آماده‌ای که حاضر بود برود در دهان شیر... بلند شد رفت، تنها رفت؛ با خودش مثلاً حشم و خدم و این‌ها نبُرد... فقط دو تا از پسرهایش ظاهراً رفتند...».

«ملّای مجاهد»ی که رهبر انقلاب دو سال پیش از او یاد کردند در واقع همان نوزادی است که 26 آذر1224 خورشیدی در شهر قم به دنیا آمد. چند سال بعد نوآموز یکی از مکتبخانه‌های این شهر شد و بزودی در کسوت طلبگی پای درس استادان صرف و نحو و منطق نشست. 15 یا 16 ساله بود که به تهران آمد تا درس‌های دوره «سطح» را بخواند. سال‌های مختلف درس خواندنش را اگر جمع بزنید، یعنی از دوره آغاز تحصیلات در قم بگیرید، هفت سال درس خواندن در تهران، دو سال در سامرا، دوباره پنج سال دیگر در تهران، حدود 10 سال در نجف و باز هم 10 سال دیگر در سامرا را به آن اضافه کنید، به عدد 40 می‌رسید! یعنی ملّای مجاهد دقیقاً نیمی از عمر 81 ساله‌اش را به درس خواندن گذرانده است.

شما بروید به مشهد

40 سالگی، دوران اوج تحصیلات و مراحل آخر طلبگی‌اش است تا سیدحسین درس‌هایی را که چند سال پیش، آموختنشان را نزد «میرزای شیرازی بزرگ» در سامرا آغاز کرده بود، حالا و پای درس‌های آیت الله «میرزا محمدتقی شیرازی» یعنی میرزای دوم به سرانجام برساند و مراحل بالای علمی را یکی پس از دیگری پشت سر بگذارد و بشود نورچشمی و شاگرد خاص «میرزای شیرازی دوم». طوری که از این دوره به بعد، استاد، مقلدانش را برای مسائل احتیاطی به  سیدحسین ارجاع می‌داد. آن‌هایی که با مسائل تقلید و سیره مجتهدان بزرگ آشنایند، می‌دانند که معنی این ارجاع دادن‌ها چیست. آیت‌الله سیدحسین طباطبایی قمی حالا در آستانه 50 سالگی و پس از میرزای شیرازی، مجتهد اعلم به حساب می‌آمد. در همین دوره هم درخواست‌های مکرر مردم و علمای مشهد برای فرستادن عالمِی با تقوا و مجتهدی دانا و توانا به دست میرزای شیرازی رسید. میرزا به شاگرد برجسته‌اش، مشهد را پیشنهاد کرد تا سیدحسین پس از 10 سال اقامت در سامرا راهی مشهد شود، از همان ابتدای ورود با برپایی نمازهای جماعت و مراسم مختلف، ارتباط گرم و مناسبی با مردم پیدا کند، به مشکلاتشان رسیدگی کند، اوضاع محرومان شهر را سروسامانی بدهد، زعامت حوزه علمیه را به عهده بگیرد و بشود پیشوای مذهبی و اجتماعی مردم خراسان.

جشن بی‌حجابی در شیراز

چند سالی اجازه نداد اطرافیانش، اجتهاد و مرجعیتش را توی بوق و کرنا کنند. رساله‌ای هم نداد و نپذیرفت به او لقب مرجع تقلید بدهند. نه برای اعلام مرجعیت و نه با هدف رسیدن به مرجعیت، به مشهد آمده بود. همه همّ و غمّش را گذاشته بود برای تدریس و تربیت شاگردان برجسته و بعد هم رسیدگی به مسائل و مشکلات مادی و معنوی مردم خراسان. ملّایی که به قول رهبر انقلاب، پای ایستادن بر سر اصول دینی و فرهنگی مردم، پیهِ رفتن در دهان شیر را به تنش مالید. روحانی کم نام و نشانی نیست که بگوییم می‌خواهد با ماجراجویی، از نمدِ اجباری شدن «کلاه پهلوی» برای خودش، کلاه شهرت و اعتبار فراهم کند. درست است که از حدود سال‌های 1311 یا 1312 به دلیل درخواست‌ها و پیگیری‌های پی‌درپی مردم و متدینان، رساله احکامش در ایران منتشر شده و مرجعیتش رسمیت پیدا می‌کند، اما از جمله مجتهدان عافیت‌طلب و گوشه‌نشینی نیست که وقتی می‌بیند عده‌ای دارند با گذاشتن «کلاه پهلوی» روی سر ملت، هویت آن‌ها را به تاراج می‌برند، آرام بنشیند و تماشاگر بماند تا مبادا مثلاً به مقام مرجعیتش ‌لطمه‌ای بخورد. وقتی رژیم پهلوی نخستین پرده نمایش بی‌حجابی را 13 فروردین 1314 در «جشن شیراز» اجرا می‌کند، 40 زن و دختر  بی‌حجاب را به رقص و پایکوبی وا می‌دارد و آیت الله «فال اسیری» را که به این جشن اعتراض کرده به زندان می‌اندازد، همزمان با قم و تبریز، علمای حوزه علمیه در مشهد نیز عَلَم اعتراض را بلند می‌کنند.

اسلام فدایی می‌خواهد

از جمله علمایی است که خیلی زود متوجه می‌شود و اعلام می‌کند آیین‌نامه‌های تغییر پوشش و لباس اجباری کارمندان و بعد اجباری شدن کلاه پهلوی یا شاپو برای مردم که از مدتی پیش به اجرا گذاشته شده، مقدمه تغییر پوشش و حجاب زنان و دختران نیز هست. برخی‌ها برای آرام کردن اوضاع، شایعه ساخته‌اند که شاه با کارهای انجام شده در جشن شیراز مخالف است و این ماجرا بدون اطلاع او انجام شده است. «علی اصغر حکمت» وزیر فرهنگ اما در یک سخنرانی به صراحت اعلام می‌کند همه امور مملکت با نظر شخص رضاخان و دستور او اداره می‌شود. اخبار شهرهای مختلف از جمله خبر سخنرانی «حکمت» که به مشهد می‌رسد، آیت الله سیدحسین قمی در سخنانی که به گریه شدید ختم می‌شود، اعلام می‌کند: «... خلاصه اینکه اسلام در خطر است... امروز اسلام فدایی می‌خواهد... من حاضرم فدا شوم...». این موضع‌گیری، حجت را بر خیلی‌ها تمام می‌کند. چه مقلدانش، چه سایر مردم و چه روحانیون و استادان حوزه علمیه مشهد متوجه می‌شوند وقتی مرجع تقلیدی چون او با گریه می‌گوید امروز اسلام فدایی می‌خواهد، خطر تا چه حد جدی است!

حواسش به همه چیز بود

همدوره‌هایش درباره شخصیت آرام و مسالمت‌جویش گفته و نوشته‌اند و اینکه مرجع تقلید خراسان و ایران، حواسش به همه چیز بوده است و همواره در قدم و مرحله نخست تلاش می‌کرده تا جایی که مخالف شرع نیست و پای امنیت و حفظ حقوق مردم در میان است به قوانین کشور پایبند باشد. با این همه اهل کوتاه آمدن در مقابل هنجارشکنی و بی‌حرمتی به اعتقادات مردم هم نبوده است. صابون این روحیه‌اش را هم یک بار به تن رضاخان زده بود تا بلکه شاه مملکت حساب دستش بیاید که باید مراعات چه چیزهایی را بکند: «رضاخان از سفر جنگی برمی‌گشت و دستور رسیده بود از هر شهری می‌گذرد چراغانی کنند و جشن بگیرند. آیت الله قمی اما با توجه به همزمانی این مراسم با سالگرد شهادت مسلم بن عقیل دستور لغو مراسم را صادر کرد. چنان نفوذ کلامی داشت که از کلانتری‌ها گرفته تا کنسولگری افغانستان چراغ‌ها و ریسه‌ها را باز کردند و از استقبال شاه سر باز زدند...».

این بار هم آیت‌الله در قدم نخست معترضان را به آرامش دعوت کرد، جلسه گذاشت، نظر علمای دیگر را خواست. استاندار و نایب‌التولیه آستان قدس را خبر کرد و از آن‌ها خواست نظراتش را به شاه برسانند. وقتی دید نصیحت و پیشنهادها درست به گوش رضاخان نمی‌رسد، با مشورت دیگر علما تصمیم گرفت برای دیدار و صحبت با رضاخان خودش به تهران برود.

خفه‌اش می‌کنم

رضا خان و برنامه‌های پشت پرده سیاستمداران را خوب می‌شناخت. چه بسا تهِ ماجرا را هم می‌دانست اما مأمور به انجام وظیفه بود. گفته بود که اسلام به فدایی نیاز دارد اما می‌دانست قدم نخست نصیحت و هشدار است. برای همین پیش از رفتن گفت: «اول به شاه اصرار و التماس می‌کنم که از برنامه‌های ضد دینی و اسلامی دست بردارد... اگر موافقت نکرد دست او را می‌بوسم... اگر باز هم موافقت نکرد خفه‌اش می‌کنم». رضاخان هم البته خوب می‌دانست چه کسی و چرا به دیدارش می‌آید و اگر سیدحسین قمی پایش به دربار و دستش به شاه برسد چه خواهد شد.

استقبال پرشکوه مردم تهران از مرجع بزرگ تقلید، دربار را بیشتر از پیش ترساند. رضاخان پیش از اینکه زمینه تبعید سیدحسین قمی را به عراق فراهم کند، دستور داد محل اقامت وی محاصره شود. نخست‌وزیر را هم به دیدارش فرستاد که با برخورد سرد آیت الله، دست خالی به نزد رضاخان برگشت. محاصره و بعد هم تبعید قرار بود مانع انتشار خبر نارضایتی مرجع‌تقلید از اقدامات رضاخان شود. قرار بود سدی بشود در برابر نارضایتی و قیام عمومی در مشهد و شهرهای دیگر. اما ماجرا دقیقاً برعکس شد. مردم و علمای مشهد وقتی از ماجرای محاصره مرجع تقلیدشان باخبر شدند، اعتراض‌ها را گسترش دادند و گردهمایی‌ها را از منزل برخی علما به مسجد گوهرشاد منتقل کردند. رضاخان و سیاستمدارانش انگار نمی‌دانستند دارند با دست خودشان به روشن شدن آتش قیام گوهرشاد کمک می‌کنند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.