۱۰ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۱:۵۹
کد خبر: 665534

داروخانه شلوغ است. می‌نشینم تا نوبتم شود. خانم سمت چپی، دستپاچه دارد با تلفن حرف می‌زند.



رقیه توسلی/

داروخانه شلوغ است. می‌نشینم تا نوبتم شود. خانم سمت چپی، دستپاچه دارد با تلفن حرف می‌زند.

محور گفت‌وگویش خانه است. از حرف‌هایش دستم می‌آید زن چند ماهه باردار است و همسرش در نانوایی کار می‌کند و صاحبخانه‌شان کشیده روی اجاره تا مستأجرانش سه نفر نباشند.

یاد دوران اجاره‌نشینی خودمان می‌افتم. 6 سالی که آرام و بی‌کشمکش گذشت و انصافِ صاحبخانه درواقع اجازه داد در زمره مستأجران خوشبخت به حساب بیاییم.

صندوقدار نامش را صدا می‌زند و او با آدم پشت تلفن خداحافظی می‌کند و من با خاطرت خوش.

می‌ایستد پشت باجه... اما وقت تحویل، قیمت پرداختی را که می‌شنود با کمی این پا و آن پا از مسئول پشت شیشه می‌پرسد، اشکالی ندارد چند ساعت دیگر همسرش برای بردن داروها بیاید؟

آن‌وقت سربه زیر و به‌هم ریخته از داروفروشی می‌زند بیرون.

زن که می‌رود، پدر و پسری بازی‌کنان وارد می‌شوند.

پسر می‌گوید: «خُروپُف». پدر همان‌طور که دفترچه را می‌گذارد روی پیشخوان، جمله‌اش را می‌سازد.

بعد نوبت پدر است که با بدجنسی می‌گوید: «خط فرضی» و پسر خردسال چشمش را می‌آورد بیرون که «چی؟» و با هم می‌خندند.

کلمه «اسکیت» را دوباره پسر انتخاب می‌کند و پدر هم «شخص ثالث».

نمی‌دانم چه می‌شود که به خودم اجازه می‌دهم وارد بازی‌شان بشوم و شروع کنم به جمله‌سازی.

زیر لب زمزمه می‌کنم: کاش شخص ثالث می‌دانست حرص و غم برای زنِ باردار نانوا، سم است.

پسر می‌گوید: «مسافر».

من می‌گویم: صاحبخانه، نانوا، من و همه آدم‌های زنده، مسافریم.

پدر: «نجیب».

من می‌گویم: مهربانی نجیب است. نجیب باشیم.

پیشنهاد: آیا دلگرم‌کننده نیست آقای نانوا که می‌آید برای بردن داروها بشنود وجه نسخه‌اش پرداخت شده است؟

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.