۱۶ شهریور ۱۳۹۸ - ۰۸:۰۱
کد خبر: 669705

نمی‌دانم می‌شود شخصیت‌ها و افراد حاضر در کربلا را بر اساس نحوه حضور در این میدان یا براساس دلیل و حجتی که برای قرار گرفتن در کنار امام(ع) داشته‌اند، تقسیم‌بندی کرد یا نه؟

کُشته عشق

نمی‌دانم می‌شود شخصیت‌ها و افراد حاضر در کربلا را بر اساس نحوه حضور در این میدان یا براساس دلیل و حجتی که برای قرار گرفتن در کنار امام(ع) داشته‌اند، تقسیم‌بندی کرد یا نه؟ باور کنید بحث کیفیت و یا رتبه‌بندی نیست. شأن و منزلت خاندان پیامبر(ص) جای خود، افراد دیگر که هیچ‌گونه وابستگی فامیلی به امام(ع) نداشتند را هم قرار نیست با حساب و کتاب‌های این دنیایی یا امروزی رتبه‌بندی کنیم و خدای ناکرده به حضور، خلوص و نحوه شهادتشان نمره بدهیم. یک حقیقت را اما نمی‌شود در موردشان نادیده گرفت. حماسه‌آفرین‌های واقعه عاشورا در امام‌شناسی و انگیزه‌های حضور در این میدان به‌شدت با هم فرق دارند. هر کدام از دریچه دیدگاه، ایمان و عشق خودشان به امام ارادت می‌ورزند. یک موردش «عابس» که لابد می‌دانید یکی از 72 نفری بوده که البته امروز خیلی‌ها معتقدند تعدادشان از 100 نفر هم گذشته و در این میدان جانشان را با همه شیرینی داده‌اند تا حلاوت واقعی و ناب را از لب شمشیرها و نوک نیزه بنوشند.

قبیله شجاعان

دلیل تفاوتی که می‌گوییم ایمان و انگیزه‌های «عابس بن ابی شبیب شاکری» با دیگران دارد فقط این نیست که مثلاً از قبیله سرشناس و معروف «بنی همدان» است که در شجاعت و پاکدامنی مشهور بوده‌اند؛ چه اینکه در میان یاران امام(ع) کسان دیگری چون «بُریر» هم از همین قبیله هستند. عابس خودش هم از جمله سرشناسان شهر کوفه است و خیلی‌ها او را بیشتر از اینکه بابت شجاعت یا جنگاوری‌اش بشناسند، به قدرت سخنرانی و فصاحت کلامش می‌شناختند و به جز آن، تاریخ‌نویسان تأکید کرده‌اند که عابس همه خوشنامی‌اش به خاطر زهد و تقوای مثال زدنی‌اش بوده است. مرد میدان سخنوری، نمازشب‌خوان قهاری هم بوده است و نمازهای عاشقانه‌اش هم میان دوستان و آشنایان مشهوراست. این را هم بگوییم که طایفه «بنی شاکر» یکی از شاخه‌های قبیله بنی‌همدان بود که مردان جنگاورش را «جوانمردان صبح» لقب داده بودند و وقتی پای دلاوری و رزم وسط می‌آمد، نام آن‌ها لرزه بر اندام هر دشمن و رقیبی می‌انداخت.

یادگار صفین

حالا جانباز که نه اما دست‌کم می‌شود او را از جمله ایثارگران و کسانی دانست که در همراهی با امیرالمؤمنین(ع) و در جنگ صفین از ناحیه صورت و پیشانی زخم برداشت و این زخم را تا روز شهادت به یادگار با خود داشت. البته نه در رجزخوانی‌هایش و نه در جایی هیچ‌وقت لب باز نکرده بود و به آن‌هایی که نمی‌دانستند، نگفته بود زخم روی پیشانی‌اش، یادگار کدام جنگ و نبرد است. هرچند در آن زمان، داشتن زخم یادگاری از جنگ‌های متوالی چیز عجیب و غریبی نبوده است، برای عابس اما قطعاً اینکه در حمایت از علی(ع) زخم برداشه باشد، افتخار به حساب می‌آمده است. بنابراین حمایت او از امام حسین(ع) و حضورش در کربلا، نه محصول انقلاب یکباره روحی، نه نتیجه تغییر جناح‌بندی‌های سیاسی یا قبیله‌ای و نه حرف دیروز و امروز است. عابس از همان آغاز، از جمله شیعیان و پیروان سرسخت علی(ع) است و کمترین توقع خودش از خودش هم این است که در همه صحنه‌ها، کنار فرزندان امام بماند.

منزل به منزل

پس ماجرای عابس در واقع مرحله بعد از ایمان و امام‌شناسی است. به قول برخی از نوشته‌های تاریخی و یا حتی امروزی، عابس کارش از ایمان به درستیِ هدف حسین(ع) گذشته است و کار به عشق و عاشقی کشیده است. او مولا و پیشوایش را دیوانه‌وار دوست دارد. عشق به علی(ع) از زمانی که در دل و جانش جوانه زده، جوری شاخ و برگ کرده و تا اعماق ایمانش ریشه دوانده است که نمی‌تواند در صحرای کربلا حاضر نشود. نمی‌تواند از مرحله نخست حرکت اعتراض‌آمیز امام(ع) به تشکیلات اموی، در کنار او نباشد. در شب و روزهای پرآشوب و تلاطم  شهر کوفه هم او را یک لحظه در جمع عافیت‌طلبان و مصلحت‌اندیش‌های این شهر نمی‌بینیم. اسناد تاریخی در این باره نوشته‌اند: «پس از ورود مسلم بن عقیل به کوفه و استقرار در منزل مختار، وقتی نامه امام حسین(ع) خوانده می‌شود، نخستین کسی که برمی‌خیزد و اعلام موضع می‌کند، عابس است:...«اما بعد، من خبر نمی‌دهم شما را از مردم... نمی‌دانم چه در دل ایشان است... شما را به حمایت مردم مغرور نمی‌سازم... به خدا سوگند من فقط شما را از آنچه در دل خودم می‌گذرد و برای آن آماده هم شده‌ام، آگاه می‌کنم... به خدا قسم که جواب دهم شما را هرگاه مرا بخوانید و کارزار خواهم کرد، البته با دشمنان شما... پیوسته در یاری شما شمشیر می‌زنم تا خدا را ملاقات کنم و مزد از کسی نخواهم جز از خدا...». پس از این ماجرا هم داوطلب می‌شود نامه «مسلم بن عقیل» را به امام(ع) برساند و از این مرحله به بعد که در واقع نقطه آغاز شکل‌گیری واقعه عاشوراست، در همه مراحل سفر، منزل به منزل و تا شهادت در کنار امام(ع) است.

لشکر سنگ‌ها

آنچه برخی مقتل‌ها و راویان درباره برهنه شدنش در روز عاشورا و هنگامی که اجازه نبرد می‌گیرد، گفته‌اند، شاید تلاش برای بیان همین عاشقی عابس بوده است. وقتی یقین می‌کند باید پا به میدانی بگذارد که برگشتی ندارد، مجهز و مسلح مقابل امام می‌نشیند، اجازه می‌گیرد و اضافه می‌کند: «هیچ آفریده‌ای چه نزدیک و چه دور، چه خویش و چه بیگانه در روی زمین در نزد من عزیزتر و محبوب‌تر از تو نیست... گواه باش که من بر دین تو و دین پدرت هستم...».

پا به میدان که گذاشت، شروع به رجزخوانی که کرد، برخی از بزرگان لشکر دشمن زود او را شناختند. همین کافی بود که ترس بر لشکر به آن عظمت سایه بیندازد. عابس هرچه هماورد طلبید، کسی جرئت نکرد پا پیش بگذارد. ترجیح دادند از دور سنگبارانش کنند، شاید از نفس بیفتد و میدان را ترک کند. عابس اما برای کشاندشان به میدان، سپر انداخت، کلاه‌خود را برداشت و زره را از تنش خارج کرد. از لشکر دشمن اما فقط سنگ‌ها به میدان می‌آمدند و بدنش را زخمی می‌کردند. ناچار، شمشیر به دست به لشکر دشمن زد. عده‌ای را به خاک انداخت و بقیه از مقابلش گریختند... به قلب سپاه که رسید، محاصره‌اش کردند، حالا فقط سنگ نبود، شمشیرها و نیزه‌ها هم از همه طرف می‌باریدند... شاید ساعتی طول کشید تا گرد و غبار فرو بنشیند و «عمربن سعد» سر بریده او را به طرف لشکر امام پرتاب کند... .

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.