۱ مهر ۱۳۹۸ - ۰۹:۳۰
کد خبر: 671439

مکتبخانه‌ها، ترکه‌های چوبی و ملا(معلم)های کمی تا قسمتی اخمو لابد زیر بار مسئولیت چندصد ساله آموزش، کمر خم کرده بودند که امثال امیرکبیر و میرزاحسن تبریزی، به فکر افتادند با ساخت مدارس اروپایی، نظام آموزشی کشورمان را متحول کنند.

مدرسه رشدیه

قدس آنلاین: البته سِیر گذر از مکتبخانه‌های سنتی به مدارس مدرن را نمی‌شود تمام و کمال انداخت به گردن کمرِ خم شدهِ مکتبخانه‌ها.

بچه‌های عصرجدید هم لابد دم به تله مکتبخانه‌ها نمی‌دادند و حتی به زور ترکه‌ چوبی و فلک هم نمی‌شد نشاندشان پای درس. حالا به این‌ها اضافه کنید تغییر و تحول‌های اجتماعی و فرهنگی را که خیلی‌ها را مجاب می‌کرد بچه‌هایشان را بفرستند به مدارسی که دانش‌آموزهایش لباس یکدست و مرتب می‌پوشیدند، روی نیمکت می‌نشستند و ظرف چند ماه، خواندن و نوشتن را یاد می‌گرفتند. این وسط اما لابد مکتبخانه‌ها که چند قرن، جور نبود نظام آموزشی یکپارچه و درست و درمان را کشیده بودند، حق داشتند در مقابل ساخت مدارسی که به قول خودشان زنگ شروعش صدای ناقوس کلیسا را می‌داد و عوام می‌گفتند قرار است بچه‌ها را نامسلمان بار بیاورد، مقاومت کنند.

ساختِ اجنبی

کلنگ ساخت نخستین مدرسه در کشورمان را کشیشی آمریکایی به نام «پرکینز» در سال ۱۲۱۷ شمسی در ارومیه به زمین زد. یک سال بعد هم کشیش دیگری به نام «اوژن بوره» دو مدرسه دیگر در کشورمان ساخت. یکی در تبریز و دیگری در جلفا اصفهان. به جز ارمنی‌ها و بخش کوچکی از طبقه ثروتمند و روشنفکر کشورمان اما هیچ‌کس حاضر نبود فرزندش را بفرستد به مدرسه‌ای که اجنبی‌ها آن را ساخته بودند! حتی سال ۱۲۳۰ که مدرسه دارالفنون توسط امیرکبیر بازگشایی شد، همچنان اقشار خاصی در این مدرسه‌ها تحصیل می‌کردند. البته ناگفته نماند که تمام این مدارس در سطح متوسطه و دانشگاهی بودند و تا پیش از ساخت نخستین مدرسه ابتدایی توسط میرزا حسن تبریزی، همه کودکان تحصیل را از مکتبخانه‌های سنتی آغاز می‌کردند.

شبانه‌ فلنگ‌ را بست

همه چیز از روزنامه «ثریا» و «اختر» شروع شد. «میرزا حسن تبریزی» یا همان میرزا حسن رشدیه، قصد داشت برای ادامه تحصیل، کشور را ترک کند اما یک روز صبح، هنگام ورق زدن روزنامه ثریا و اختر، چشمش به مقاله‌ای افتاد که سواد ایرانی‌ها را با اروپایی‌ها مقایسه می‌کرد. در بخشی از این مقاله آمده بود: «در اروپا در هر هزار نفر، یک نفر بی‌سواد است و در ایران در هر هزار نفر، یک نفر باسواد و این از بدی اصول تعلیم است». این مقاله آن‌قدر روی میرزا حسن تأثیر گذاشت که تصمیم گرفت به جای ادامه تحصیل در اروپا، عمرش را وقف اصلاح سیستم آموزشی کشورمان کند. به همین خاطر به «دارالمعلمین» بیروت که معروف‌ترین مرکز آموزش معلمان در دنیا بود، رفت. ماه‌ها در بیروت ماند و اصول نوین آموزش به کودکان را نعل به نعل از بر کرد تا وقتی به ایران و سرزمین مادری‌اش یعنی «تبریز» برمی‌گردد، نخستین مدرسه ابتدایی در کشورش را کلنگ بزند. میرزا حسن البته پیش از بازگشت به ایران، به «ایروان» رفت و اولین مدرسه‌اش را برای ایرانی‌های مقیم آنجا، احداث کرد. موفقیت‌های مدرسه‌اش در ایروان، وادارش کرد هرچه زودتر بار و بندیلش را ببندد و خودش را به تبریز برساند.

در تبریز تمام تحصیلکرده‌های شهر را دور خودش جمع کرد و پس از آموزش شیوه تدریس مدرن به آن‌ها، نخستین مدرسه‌اش را در محله ششکلان تأسیس کرد و نامش را «رشدیه» گذاشت. برخلاف دانش‌آموزان مکتبخانه‌ای که باید چیزی حدود ۱۰ سال برای آموزش کامل خواندن و نوشتن صبر می‌کردند، میرزا حسن در عرض ۶۲ ساعت به دانش‌آموزانش خواندن و نوشتن یاد می‌داد! به همین خاطر فقط چند ماه پس از ساخت نخستین مدرسه، استقبال بی‌نظیری از آن صورت گرفت و بازار کار مکتبخانه‌ها حسابی کساد شد. هرچند علمای بنامی مثل شیخ ‌هادی ‌نجم‌آبادی و سیدمحمد طباطبایی از گشایش این مدرسه حمایت کردند اما نفوذ مکتبخانه‌داران انگار به تلاش‌های میرزاحسن و حمایت روحانیون بنام، می‌چربید که مدرسه رشدیه، پس از برگزاری امتحانات پایان ترم، مورد حمله مخالفانش قرار گرفت و با خاک یکسان شد. میرزاحسن هم که جانش را در خطر می‌دید، همان شب فلنگ را بست و راهی مشهد شد.

به ضرب گلوله

میرزاحسن چندصباحی در مشهد ماند و پس از اینکه آب‌ها از آسیاب افتاد، دوباره به تبریز رفت و دومین مدرسه‌اش را باز هم با نام «رشدیه» راه انداخت. مخالفان اما این بار هم چند ماه پس از بازگشایی مدرسه، با دینامیت آن را منفجر کردند تا میرزا یک‌بار دیگر برای حفظ جانش به مشهد پناه ببرد. این ماجرا چهار بار دیگر هم تکرار شد و میرزاحسن هربار مدرسه جدیدی در تبریز می‌ساخت و پس از تخریب آن به دست مخالفان، راهی مشهد می‌شد. در این میان حتی چند دانش‌آموز که در مقابل تخریب مدرسه‌شان مقاومت کرده بودند، جانشان را از دست دادند. در همان روزها بود که خیلی‌ها، میرزاحسن را بابت تلاش‌های خستگی‌ناپذیرش در راه ساخت مدرسه ابتدایی، «میرزاحسن رشدیه» صدا می‌زدند. میرزاحسن روی هم رفته ۶ مدرسه در تبریز ساخت که تمام آن‌ها تخریب شدند. یک‌بار هم مدرسه‌ای در مشهد تأسیس کرد که در همان ‌ماه‌های اول فعالیت، مورد حمله مخالفان قرار گرفت. در جریان این حمله، دست میرزاحسن از چند ناحیه شکست و به قول آن روزی‌ها چلاق شد! چندماه بعد هم در جریان ساخت مدرسه‌ای در «لیلی آباد» چند نفر با اسلحه به مدرسه حمله و با شلیک به پای میرزاحسن، او را از ساخت مدرسه پشیمان کردند. خودش درباره فلج شدن یک دست و یک پایش در راه ساخت مدرسه، سروده است: مرا دوست بی‌دست و پا خواسته است / پسندم همان را که او خواسته است.

پدر آموزش

در آن سال‌ها کار به جایی رسیده بود که هیچ‌کس در هیچ کجای ایران حاضر نبود به میرزاحسن رشدیه که در به در به دنبال تأسیس هشتمین مدرسه‌اش بود، ملک بفروشد. ترور ناصرالدین شاه و روی کار آمدن مظفرالدین شاه اما تمام معادلات را به‌هم ریخت. میرزا علیخان امین الدوله، صدر اعظم پادشاه ایران دورادور میرزا حسن را می‌شناخت، از او خواست به تهران بیاید و با حمایت شاهِ ایران، مدرسه بسازد. میرزا که در تلاش بود مدرسه جدیدی را به صورت مخفیانه در تبریز راه بیندازد، از خداخواسته مدیریت مدرسه را به برادرش سپرد و راهی تهران شد تا اولین دبستان پایتخت را در سال ۱۲۷۵ تأسیس کند. میرزاحسن بالاخره به آرزوی دیرینه‌اش رسیده بود و مدرسه‌ای در کشورش ساخته بود که شاگردانش، برای هر فصل لباس فرم جداگانه داشتند، روی نیمکت می‌نشستند، زنگ تفریح داشتند و ناهارشان را به سبک مدارس بزرگ دنیا، در سالن غذاخوری مدرسه می‌خوردند. مدرسه رشدیه تهران نخستین مدرسه کشور بود که طبق آخرین استانداردهای آموزشی دنیا اداره می‌شد و فرزندان تمام اقشار جامعه می‌توانستند به طور رایگان در آن تحصیل کنند؛ به همین خاطر میرزاحسن، بنیان‌گذار این مدرسه را پدر آموزش نوین در کشورمان می‌دانند. البته همین مدرسه هم بعدها پس از تبعید امین الدوله، با مشکلات زیادی روبه‌رو شد و علاوه بر صاحبان مکتبخانه‌ها، مخالفان درباریِ امین‌الدوله هم برای تعطیل کردن آن کمر همت بستند، اما مدرسه با تلاش‌های میرزا حسن و کمک‌های مالی امین‌الدوله، هرطور که بود، سرپا ماند. میرزاحسن بعدها مدارس دیگری را هم در گوشه و کنار کشورمان تأسیس کرد که خیلی‌هایشان به علت مخالفت اهالی بومی تخریب شدند و اطلاعات زیادی از آن‌ها در دسترس نیست. رشدیه حتی در آن‌سال‌ها مراکزی را هم برای سوادآموزی به بزرگسالان تأسیس کرد که به «اکابر» معروف شده بود. میرزاحسن هرچند در سال‌های پایانی عمرش، مدیریت اندک مدارسی که از چوب و چماق مخالفان جان سالم به در برده بودند را به نزدیکانش سپرد اما تا آخرین روز زندگی‌اش، برای اصلاح سیستم آموزشی کشور تلاش کرد. گواهِ این موضوع هم وصیت‌نامه این مدرسه‌ساز بزرگ کشورمان است که در بخشی از آن نوشته: «مرا در محلی به خاک بسپارید که هر روز شاگردان مدارس از روی گورم بگذرند و از این بابت روحم شاد شود».

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.