خیلی دور از انتظار نبود که فرزند شیخ محمدرضا در آینده روحانی و عالم سرشناسی از کار دربیاید، سری میان سرها دربیاورد، امید و پناه معنوی مردم مشهد شود و زائران حرم امام رضا(ع) به‌خصوص جوان‌هایش، هر صبح، ظهر یا غروب خودشان را برسانند به مسجد «ملاحیدر» تا نماز باصفایی را که امام جماعتش «آیت‌الله حسنعلی مروارید» بود از دست ندهند.

مروارید دریای علم و تواضع

قدس آنلاین: به‌خصوص اینکه همه مشهدی‌ها و غیرمشهدی‌ها می‌دانستند او نوه حاج شیخ حسنعلی تهرانی از عالمان بزرگ است و از ۹ سالگی که پدر روحانی و صاحب فضلش را از دست داده، زیرنظر آدم صاحب کرامتی مثل «شیخ حسنعلی نخودکی» بزرگ شده و راه و چاه رسیدن به مراتب بالای علمی و اخلاقی را به‌خوبی شناخته است.

خواجه شهاب‌الدین

در اینکه «خواجه شهاب‌الدین عبدالله مروارید کرمانی» از مردان صاحب هنر و رجال سرشناس دوره تیموری از اجداد اوست و نام خانوادگی «مروارید» هم به همین دلیل روی او مانده، شکی نیست. اما این را که برخی از منابع نوشته‌اند خواجه شهاب‌الدین تا پیش از رفتن به مأموریت بحرین، فقط با نام «خواجه شهاب الدین عبدالله کرمانی» شناخته می‌شده و پس از بازگشت از بحرین چون تعدادی مروارید را با خود به ایران آورده به «مروارید» معروف شده را فقط در یکی دو منبع و مرجع خواندم و البته درست بودنش هم چیزی به فضیلت «آیت‌الله میرزا حسنعلی مروارید» اضافه نمی‌کند و غلط بودنش هم چیزی از این فضیلت نمی‌کاهد. درباره دوران کودکی‌اش نوشته‌اند: «او در خانواده‌ای که سه پسر نه ساله، هفت ساله و نوزاد داشت، تکیه‌گاه مادر در سختی‌های خانواده بود. صبوری بر رنج یتیمی و مشکلات زندگی، عظمت روح این کودک را نشان می‌دهد. بی‌دلیل نیست که عالم عارف، حاج شیخ حسنعلی نخودکی از همان کودکی او را با احترام و تکریم، میرزا حسنعلی خطاب می‌کرد؛ انگار در پیشانی بلند، چشمان نافذ و چهره مصمم او، آینده‌ای سرشار از علم، استقامت، تقوا و خدمت را خوانده بود».

هیچ کدورتی ...

شاگردی شیخ کاظم دامغانی و شیخ هاشم قزوینی به کنار، کودک مشهدی به ۱۱ سالگی که رسید، همراه و همدم دانشمندی چون «میرزا مهدی اصفهانی» شد که تازه به مشهد آمده بود و یکی دو سال بعد اجازه گرفت تا در جلسات درس او حاضر شود. این ماجرا اما به مذاق خیلی از شاگردان میرزای اصفهانی خوش نیامد و گلایه داشتند که چرا یک کودک و نوجوان در جلسات درس‌های دشوار حاضر می‌شود. البته رابطه او با میرزای اصفهانی تنها به استاد و شاگردی خلاصه نمی‌شد بلکه به حد مرید و مرادی رسیده بود.

آیت‌الله مروارید بعدها و پس از فوت میرزای اصفهانی به تهران و قم رفت و در درس‌های آیت‌الله بروجردی نیز حاضر شد اما گویا آب و هوای قم با او نساخت و بیماری سبب شد دوباره به مشهد برگردد. اگرچه مدارج و مراحل عالی تحصیل را نزد استادان مختلف با موفقیت گذراند اما به دست آوردن مکاسب اخلاقی و انسانی را مرهون سال‌ها همنشینی و همنفسی با استادش میرزای اصفهانی و همچنین ۲۴ سال حضور در محضر مرحوم نخودکی است. رفاقت با اسوه اخلاق و زهد «میرزا جواد آقا تهرانی» هم البته تأثیر کمی در تبدیل شدن او به عالمی که به قول خیلی از علمای مشهد، مجسمه پارسایی، ادب و فروتنی بود، نداشت. یک خاطره از زبان «آیت الله مروارید» را بخوانید تا ببینید درس اخلاق چگونه میان رفیقان گرمابه و گلستان آن دوره جریان داشته است : «یک‌ بار مرحوم آمیرزا جوادآقا گفتند من در تمام مدت دوستی‌مان هیچ کدورتی از شما ندارم، جز یک گلایه ... وقتی به یکی از ییلاقات اطراف شهر رفته بودیم، آنجا چهارپایی کرایه کرده بودیم و نوبتی سوار آن می‌شدیم. شما سوار شدید و بعد از مسافتی پیاده شدید و از من خواستید سوار شوم و من به‌خاطر مانعی که داشتم قبول نکردم. شما هم اصرار می‌کردید و من از اصرار شما گله‌مند بودم... دُملی در رانم داشتم و نمی‌خواستم اظهار کنم. چون اظهار من به منزله شکوه از خداوند متعال بود... اما شما اصرار می‌کردید...».

بنویس مروارید

اگر از جمله آن‌هایی هستید که کمتر با سرگذشت شخصیت‌هایی از این دست آشنایند، برای اینکه بقیه مطلب مثل زندگی‌نامه و شرح احوالات رسمی نشود، بگذارید داستان‌وار و به روش خاطره‌گویی کار را ادامه بدهیم. در یکی از دیدارها با مقام معظم رهبری، آیت‌الله مروارید دعای کوتاهی را خواند، حجت‌الاسلام راشد یزدی که در جمع حاضر بود دعا را یادداشت کرد و در فرصتی مناسب از آیت‌الله مروارید خواست منبع و مأخذش را هم بگوید تا به یادداشتش اضافه کند. در این موقع رهبر انقلاب گفتند: «ایشان خودشان سند هستند... شما بنویسید سند: آقای مروارید»!

سیدعباس موسوی مطلق، نویسنده کتاب «کرامات معنوی» می‌نویسد: «یک بار یکی از دوستان همدرس، هشت نفرمان را دعوت کرد و چون ما وضع اقتصادی یکدیگر را می‌دانستیم، شرط کردیم اگر آبگوشت ساده‌ای بدون مخلفات می‌دهی، می‌پذیریم. فردای آن روز برای ناهار به خانه‌اش رفتیم؛ ولی برخلاف شرط خود از ما پذیرایی بهتری کرد و برای ناهار پلوخورشت و میوه تهیه کرده بود. برای ما تعریف کرد حدود ساعت ۹ امروز رفتم حرم مطهر؛ عرض کردم یا علی بن موسی الرضا(ع) این درست است که بعد از سالیانی عده‌ای از رفقای خود را دعوت کرده و نتوانم از آنان پذیرایی کنم... شما این را می‌پسندید؟ در صحن کهنه دیدم آیت‌الله مروارید ایستاده‌اند؛ گویا منتظر کسی هستند ... رفتم جلو و سلام کردم ...ایشان با خنده گفتند این وقت روز، وقت تشرف شماها نبوده، آیا خبری است که مشرّف شده‌ای؟ عرض کردم ما همیشه محتاج این دریم. ایشان تبسمی کردند و دستشان به جیب رفت و یک تعداد اسکناس بدون اینکه بشمرند، به من دادند... من آمدم بازار و وسایل پذیرایی را تهیه کردم».

تحت تعقیب

شروع مبارزاتش با پهلوی‌ها شاید برگردد به ماجرا و خاطره‌ای که آن را این گونه تعریف کرده است : «در زمان رضاشاه، عمامه بر سرگذاشتن برای طلاب علوم دینی ممنوع شد و همه کلاهی شدند، جز عده‌ای که جواز استفاده از عمامه و لباس را می‌گرفتند، ... وقتی همه کلاهی شدند، ما هم پالتو پوشیدیم و یک کلاه شاپو به دست گرفتیم و رفتیم خدمت میرزا مهدی اصفهانی ...ایشان وقتی ما را مشاهده کردند، برای دلداری ما با یک تشر گفتند، مگر مسلمانی به عمامه است... اشکال ندارد ... مرحوم میرزا با اینکه می‌توانست جوازعمامه بگیرد، ولی این کار را نکرد و تقریباً چهار سال از منزل بیرون نیامد و شب‌ها در منزل درس می‌گفت». یعنی همین رخدادها مقدمه‌ای می‌شود تا میرزا که در آن دوره جوانی ۲۰ و چند ساله است از خط مبارزه با رژیم نیز دور نیفتد. مبارزه آشکار و علنی اما با سخنرانی‌ها و منبرهای سال ۱۳۳۷ شروع می‌شود. این سخنرانی‌ها در سال ۱۳۴۲، بعد از قیام ۱۵ خرداد موجب دستگیری او می‌شود. در بیشتر منبرها بخشی از سخنان «مروارید» به افشاگری در مورد رژیم پهلوی اختصاص دارد. بنابراین ساواک همیشه او را زیر نظر دارد. در یکی از این اسناد که مربوط به مهرماه ۱۳۴۲ است و از اداره سوم ساواک قم برای ساواک تهران فرستاده شده در مورد فعالیت‌های او آمده است: «شیخ مروارید که از نزدیکان آیت‌الله خمینی بوده در منابر مردم را علیه مقامات عالیه کشور تحریک و برای خمینی دعا می‌نماید». این گزارش تأکید می‌کند آیت‌الله مروارید توسط اداره شهربانی نیز تحت تعقیب است.

آن اتاق ساده و محقر

منبرهایش پس از دستگیری و آزادی بار دیگر آغاز می‌شود. پس از آزادی او امام‌(ره) سخنرانی کرده و به رابطه رژیم پهلوی با صهیونیست‌ها اعتراض می‌کند. مأمور ساواک در گزارشی که مربوط به فروردین ۴۳ است به مقامات عالیرتبه گزارش می‌دهد که: «طبق اطلاع واصله از قم ساعت ۲۰:۳۵ دقیقه روز ۲۲ فروردین ۴۳ مجلس جشنی به مناسبت بازگشت آقای خمینی به قم در مسجد رضویه برگزار و حدود ۷۰۰ نفر شرکت نموده‌اند و آقای مروارید ضمن سخنرانی، اظهار داشته با اشغال چند کرسی توسط بانوان، آزادی تأمین نشده... خداوند در قرآن دوستی با یهود را منع کرده». نام و امضای آیت‌الله مروارید در بیانیه‌ای که طلاب حوزه قم صادر و از امام(ره) و مخالفتش با کاپیتولاسیون  دفاع می‌کنند نیز دیده می‌شود. همه این‌ها چند بار دستگیری دیگر و تبعید به ایلام و ایرانشهر و ... را نیز به دنبال دارد. آخرین دوره محکومیت او در سال ۱۳۵۴ به پایان می‌رسد.

نزدیک به ۴۰ سال تدریس در حوزه مشهد، راه‌اندازی مدارس علمیه که هنوز پابرجا و مشغول به فعالیت‌اند، حضور در فعالیت‌های اجتماعی، همراهی و همنشینی با مردم عادی کوچه و بازار و ... از او شخصیتی ساخت که با وجود گذشت ۱۵ سال از رحلتش، مشهدی‌ها هنوز او را خوب به یاد دارند. سایت‌های خبری مختلف در یکی از سالگردهای درگذشتش نوشتند: «نشانه زهد، پارسایی و ورع و مجسمه تواضع، خدمت و سعه صدر بود. او در تمام عمر، کسی را به خویش دعوت نکرد و با آنکه برخی از شاگردان او سال‌هاست که مجتهدند، اعلام مرجعیت نکرد و رساله و حاشیه ننوشت ...حتی از نگاه دوربین‌های عکاسی و فیلم‌برداری نیز می‌گریخت ...همه دیدارهای مردمی و آمد و رفت شخصیت‌های علمی و مسئولان بلندپایه با او در اتاق‌های ساده منزلی محقر و قدیمی صورت می‌گرفت... » .

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.