۹ آبان ۱۳۹۸ - ۰۹:۴۱
کد خبر: 676260

جمعِ من و تلویزیون عجیب است. اما به اصرار «آفرینش» می‌نشینیم روبه‌روی قاب جادویی. همان‌قدر به تلویزیون معتاد است که به موبایل.

رقیه توسلی/

جمعِ من و تلویزیون عجیب است. اما به اصرار «آفرینش» می‌نشینیم روبه‌روی قاب جادویی. همان‌قدر به تلویزیون معتاد است که به موبایل.

ظرفی تخمه آفتابگردان گذاشته‌ایم بینمان. کانال‌یابی می‌کند و اجازه می‌دهد موسیقی و اخبار و فیلم و مستند و پیام بازرگانی، شرفیاب شوند توی نشیمن.عنکبوت سیاهی روی دیوار ظاهر می‌شود.

اوضاع نامتوازنی است. سه موجود می‌شویم که دوتایمان بی‌حوصله و راه گم کرده‌اند؛ من و جناب عنکبوت خان. بی‌اختیار بعدِ ساعتی ذهنم پا می‌شود از نشیمن می‌رود بیرون و صد البته پشت بندش خودم.

می‌رویم جای دیگری که دور نیست. کنار کتاب‌هایی که طعمشان شکل همین تخمه بو داده، مشتی است.

عده زیادی به استقبال می‌آیند... برگ اضافی، در جنگل‌های سیبری، گورچین، دُن کامیلو و پسر ناخلف، قلبی به این سپیدی، از کافه نادری تا کافه فیروز... همه شان قبراق و خندان‌اند.

حالم عوض می‌شود، خوش می‌شود... می‌بینم من هم معتادم و اصلاً اعتیاد در خانواده‌مان ارثی است... می‌بینم واقعیت این است که برای دیدن‌های واقعی باید وقت‌هایی را صرف ندیدن کرد... فرقی نمی‌کند آخر شب باشد، قبل از ناهار یا خواب عصرگاهی... فقط باید معتاد بود و چسبید به کتاب‌ها.

در معیت نویسندگان و مترجمان، آن فراغتِ قشنگ رقم می‌خورد برایم. همراه می‌شوم با ماجراجویی که 6 ماه در سیبری کنار دریاچه بایکال زندگی کرده و تجربیات و مکاشفاتش را تعریف می‌کند. بعد، بی پرواز و رزرو هتل، همسفر زن و شوهری می‌شوم و می‌روم تا آلمان. سر از دورهمی اهالی شعر و ادب دهه 40 و 50 هم درمی آورم و اندکی هم با مردمان طنزپرداز دهکده ایتالیایِ بعد از جنگ جهانی دوم گپ و گفت می‌کنم. به این ترتیب تغییر ذائقه اتفاق می‌افتد و می‌شوم آدمیزادِ خرسند.

چند ساعت بعد وقتی دلشاد برمی‌گردم به نشیمن، تلویزیون هنوز روشن است و آفرینش خمیازه کشان سرگرم تعویض کانال‌هاست... هنوز عنکبوت خسته، راه خانه‌اش را پیدا نکرده و چمباتمه زده روی دیوار... و هنوز پاییز برای عده‌ای، چُرت است و چای و هزار راه نرفته.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.