خیلی هم بی‌دلیل و بهانه سراغ « ستارخان» نرفته‌ایم. اینکه این روزها، از گوشه و کنار فضای مجازی، از گوشه و کنار فضای خبری و رسانه‌ای کشور و حتی از دل جمعیتی که برای علقه و علاقه‌های ورزشی شهرشان در ورزشگاهی کنار هم نشسته‌اند، زمزمه‌های قومیت گرایی و نمادهای تجزیه طلبی به گوش و چشم می‌رسد.

قدس آنلاین:  خیلی هم بی‌دلیل و بهانه سراغ « ستارخان» نرفته‌ایم. اینکه این روزها، از گوشه و کنار فضای مجازی، از گوشه و کنار فضای خبری و رسانه‌ای کشور و حتی از دل جمعیتی که برای علقه و علاقه‌های ورزشی شهرشان در ورزشگاهی کنار هم نشسته‌اند، زمزمه‌های قومیت گرایی و نمادهای تجزیه طلبی به گوش و چشم می‌رسد، وادارمان می‌کند از کسی بنویسیم که نماد عزت و غیرت ملی است؛ بنابراین، بهانه نوشتن از ستارخان را، همان معدود هموطنانی بدانند که پای برخی تعصب‌های قومی، فراموش کرده‌اند، ستارخان قره داغی، وقتی نامه کنسول روس برای پناهنده شدن به پرچم این امپراتوری به دستش رسید، به رگ قومیت گرایی یا تعصب آذری‌اش بر نخورد. ستارخان، نامه کنسول روس را توهین به غیرت ملی و میهنی‌اش قلمداد کرد و پاسخ داد: «من می‌خواهم هفت کشور زیر پرچم ایران و اسلام و حضرت ابوالفضل (ع) باشند... شما پیشنهاد می‌کنید بروم زیر پرچم بیگانه»؟

به مکتب نرفت

روستای « بیشک» از توابع « ورزقان»، آنچنان مشهورنیست اما روزگاری جوانانش در خطه آذربایجان به مردان نبرد معروف بودند. «ستارقره داغی» فرزند حاج حسن در این روستا به دنیا آمد و لازم به گفتن نیست که دلاوری و جنگاوری اش به مردان بی‌باک همین خطه رفته بود. با همه این ویژگی‌ها و همچنین توانایی سوارکاری، تیراندازی و... شاید اگر زندگی برخی اتفاقات را سر راه او قرار نمی‌داد و یا او را به سمت بسیاری از رخدادهای مهم آن دوره هُل نمی‌داد، « ستار» پس از سال‌ها شاگردی کردن در کنار پدر بزازش، در نهایت برای خودش پارچه فروش مستقلی می‌شد و زندگی آرامی را سپری می‌کرد. یا اینکه پس از مدتی جوانی کردن و عیّاری، سرش را با خرید وفروش اسب گرم می‌کرد و هرگز هم «سردار ملی» نمی‌شد. به خصوص اینکه بر اساس نوشته‌های رفیق گرمابه و گلستانش «اسماعیل امیرخیزی»: « مرحوم مشهدی ستار قره داغی، هرگز قدم به مکتب نگذاشت و درس نخوانده بود، چنان‌که الف از با نمی‌شناخت و از مزایای مشروطه هم چیزی نمی‌دانست؛ زیرا نه سواد داشت که متاب و روزنامه بخواند و نه پول داشت که به ممالک مشروطه مسافرت کرده از چگونگی وضع زندگانی مردم مستحضر گردد. مردی عامی و بی سواد محض ولی با هوش و مستعد...».

وسوسه ها

همین ابتدای کار از بیسوادی «ستارخان» نگفتیم تا خدای ناکرده سردار ملی را از چشمتان بیندازیم. داریم واقعیت‌های تاریخی را می‌نویسیم و اینکه اگر قراربه این باشد، برخی خبرسازی‌ها، جنجال‌ها، تحریک‌های قومی و قبیله‌ای، حساسیت آفرینی‌ها و موش دواندن‌های برخی کشورهای اطراف، سبب شود عده‌ای غیرت قومیتی شان بالا بزند، خون جلوی چشمشان را بگیرد تا پرچم بیگانه را در دست‌هایشان تکان بدهند، ستارخان از همه مردان و زنان دوره خودش و امروز، برای جوگیر شدن و دَم از قومیت زدن مستحق‌تر است. به روزگاری که ستارخان در آن زندگی می‌کرد باید بیشتر دقت کرد. هجوم استبداد، تهدید و حمله کشورهای بیگانه، حضور مدعیان سنتی و روشنفکرانی که عَلَم تجزیه و یا پان ترکیسم را بالا برده بودند، همه و همه، افراد شجاع، با غیرت و اهل خطر کردن را وسوسه می‌کرد به تعصب‌های نژادی و قومی شان پناه ببرند و در مسیر، هرجا پرچم بیگانه‌ای آن‌ها را به سوی خودش خواند، نه نگویند. اما چه می‌شود که ستارخان با همه این زمینه‌ها، فرصت‌ها و انگیزه‌هایی که برای متوسل شدن به تعصبات قومی و نژادی دارد، مشروطه و مشروطه خواهی را انتخاب می‌کند، حتی یک قدم از پرچم ایران فاصله نمی‌گیرد و به کمتر از ایرانی بودن و مسلمانی راضی نمی‌شود؟

لوطی‌گری

از دوره کودکی و نوجوانی پسر سوم حاج حسن قره داغی، اخبار و اطلاعات موثقی در دست نیست. برخی روحیه مبارزه جویی و یا انقلابیگری در او را به ماجرای کشته شدن برادر بزرگش به دست حکومتی‌ها ربط می‌دهند و همین را سرآغاز یاغیگری اش می‌دانند. در هر حال با کشته شدن برادرش، خانواده از زادگاهشان کوچ می‌کنند تا در تبریز ساکن محله «امیر قیز» یا امیر خیز شوند. مورخان از جمله کسروی معتقدند، برهه‌ها و مقاطع خاصی از دوره تاریخی که ستارخان در آن‌ها قرار گرفت، در شکل‌گیری عقاید و اندیشه‌های آرمان‌گرایانه او بی تأثیر نیست . مهارت‌های اسب‌سواری و تیراندازی، او را به مهره‌ای قدرتمندتر تبدیل کرد،تا مدتی از جمله سواران حاکم خراسان باشد. مورخان درباره روحیه بسیار مذهبی و ارادت او به اهل بیت(ع) به‌خصوص امیر المؤمنین(ع) و قسم‌هایی که فقط به نام «حضرت ابوالفضل(ع) می‌خورد و سفرهایش به عتبات عالیات نیز نوشته اند. البته او پیش از این‌ها سابقه لوطی‌گری را هم داشت. می‌گویند در جوانی‌اش به جمع لوطیان تبریز پیوسته بود و در نهایت پس از درگیری با یکی از مأموران محمدعلی میرزا از شهر گریخته بود. خیلی از تاریخ‌نویسان معتقدند در این دوره، ستارخان به عیاری پرداخته بود و درراهزنی هایش از ثروتمندان می‌گرفت و به فقیران عطا می‌داد و چاره‌ای جز مبارزه با جبر زمانه خود نداشت.

قسم‌نامه ملی

جوانی و پیش از سردار ملی شدنش را این طور هم روایت کرده‌اند: «پس از مدت‌ها عیاری و راهزنی با پادرمیانی بزرگان و معتمدان محل به شهر بازگشت و تا مدتی به کار خرید و فروش اسب مشغول شد. با همه این سوابقی که ممکن است امروزه سوءپیشینه به حساب بیاید، ستارخان اما به درستکاری و امانتداری در تبریز شهرت داشت. آن قدر که خیلی از مالکان شهر، حفاظت از اموال خودشان را به او می‌سپردند».

با همه آنچه گفتیم، این فقط دست تقدیر نیست که ستارخان را در مسیر قیام مشروطه خواهان و رخدادهای پس از آن قرار می‌دهد. چه اینکه اعتقادات مذهبی و روحیه ملی و میهنی او انگیزه‌های می‌شوند تا ستارخان وقتی حیثیت و تمامیت ایران را در خطر می‌بیند، میان زندگی آرام و بی دردسر آن هم پس از یک دوره یاغیگری و جنگ و گریز، دوباره جنگ، سختی و خطر مرگ را انتخاب کند. بنابراین تعجبی ندارد که تاریخ‌نویسان و شاهدانی از همان دوره درباره انگیزه‌ها و روحیات او بنویسند: «ایران را تا حد پرستش دوست می‌داشت و به استقلال آن از دل و جان علاقه‌مند بود... به اسلام و تشیع و ائمه اطهار (ع) سخت ارادت می‌ورزید و معتقد بود برای آدمی که مخالف ظلم و ستم است، تضادی میان ایران دوستی و اسلام خواهی وجود ندارد». در قسم‌نامه ای هم که در 19 رجب 1338 قمری در تهران با یارانش امضا می‌کند، حرفی جز «کوشش در راه دین مبین اسلام و بقای مشروطیت و استقلال مملکت ایران» نیامده است.

بقیه ماجرا

با پا گرفتن نهضت مشروطیت در ایران، ستارخان هم که از دستگاه حاکمه ناراضی بود، به صف مجاهدان مسلح و مشروطه‌خواه پیوست. در برابر قشون عظیم محمدعلی شاه که پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن، برای طرد و دستگیر کردن مشروطه‌خواهان تبریز به آذربایجان گسیل شده بود، ایستادگی کرد و بنای مقاومت گذاشت. در این هنگام ستارخان دعوت انجمن ایالتی آذربایجان که خود را جانشین مجلس بمباران شده معرفی می‌کرد، قبول کرد. در همین انجمن بود که در سال ۱۳۲۵ قمری به واسطه رشادت‌های ستارخان و باقرخان به آنان لقب سردار ملی و سالار ملی اعطا شد. ستارخان مردم را بر ضد اردوی دولتی فراخواند و حدود یک‌سال در برابر قوای دولتی ایستادگی کرد و نگذاشت شهر تبریز به دست طرفداران محمدعلی شاه بیفتد.

رهبری مجاهدان تبریز، ارامنه و قفقازی‌ها و همچنین مقاومت شدید و طاقت‌فرسا در کنار اهالی تبریز در مقابل ۳۵ تا ۴۰ هزار نفر قشون دولتی شهرتش را از مرزها فراتر برد.

وقتی قوای روسیه با موافقت دولت انگلیس و محمدعلی شاه، با گذر از مرز به سوی تبریز حرکت کردند و راه جلفا را گشودند، ستارخان و دیگر مجاهدان تلگرافی به این مضمون به محمدعلی شاه فرستادند: «شاه به جای پدر و توده به جای فرزندان است. اگر رنجشی میان پدر و فرزندان رخ دهد نباید همسایگان پا به میان گذارند. ما هرچه می‌خواستیم از آن در می‌گذریم و شهر را به اعلی‌حضرت می‌سپاریم. هر رفتاری که با ما می‌خواهند بکنند و اعلی‌حضرت بی‌درنگ دستور دهند که راه خواربار باز شود و جایی برای گذشتن سپاهیان روس به ایران باز نماند».

بقیه ماجراها و نبردهای او را تا پیروزی مشروطه خواهان و آمدن ستارخان به تهران را می‌دانید. این را هم لابد شنیده‌اید که « سردار ملی» با وجود اختلاف نظر زیاد با باقرخان (سالار ملی) هربار که مسئله ایران و تمامیت آن می‌آید وسط، اختلاف‌ها را کنار می‌گذارند و دوشادوش هم می‌جنگند. سرانجام سردار ملی اما تلخ است. مردی که در برابر استبداد سرخم نکرده بود، گول شعارهای فریبنده جدایی طلبان را نخورده بود و زیر پرچم بیگانه‌ها هم حرکت نکرده بود، درپایان وقتی دستور خلع سلاح مجاهدان مشروطه خواه رسید، زیر بار نرفت و در همین درگیری‌ها زخمی شد و سپس از دنیا رفت.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • رضا طبایی ۱۸:۵۸ - ۱۳۹۸/۰۸/۱۵
    0 0
    کاش تمام نشریه ها که به زبان رسمی انتشار می بابند هفته ای یکبار در تیترهایشان به حمایت از تمام اقوام ایرانی مطالبی اختصاص بدهند تا برخی سطحی نگرها بدانند در داخل عزت و احترام دارند این درست نیست که منتظر یک اتفاق باشیم بعدش مطلب حمایتی چاپ کنیم کمی ساده لوحانه می اندیشیم
    • ۰۹:۲۴ - ۱۳۹۸/۰۹/۰۲
      0 0
      درود بر شما .ما ایرانیان هرگز افتخاراتمان را فراموش نمی کنیم لطفآ برای تکمیل فرمایش این دوست عزیز متذکر می شوم ایران مملو است از این سرداران مثل باکری /محمد جهان آرا/ خررازی/همت/و.....