شاهمرادی‌زاده را که بچه‌های هنری به نام «مرشد» می‌شناسند، از دیار امام هشتم(ع) و متولد 1342 است. او در معرفی خودش می‌گوید: بچه خیابان ضد مشهد هستم. در دوران جنگ تئاتر فی‌البداهه اجرا می‌کردم.

آرزویم ساخت فیلم‌هایی با محوریت امام رضا(ع) است

شاهمرادی‌زاده را که بچه‌های هنری به نام «مرشد» می‌شناسند، از دیار امام هشتم(ع) و متولد 1342 است. او در معرفی خودش می‌گوید: بچه خیابان ضد مشهد هستم. در دوران جنگ تئاتر فی‌البداهه اجرا می‌کردم. آن زمان لنگ کفش هم در بیابان غنیمت بود. بچه‌ها با اجراهای من می‌خندیدند و گاهی هم گریه می‌کردند.

هفته‌ای یک یا دو نمایش در جبهه کار می‌کردم اما نمی‌دانستم این‌ها کار هنری محسوب می‌شود. او را که بیشتر به عنوان بازیگر می‌شناسند؛ فیلم‌نامه‌نویسی، کارگردانی و طراحی صحنه زیادی را نیز برعهده داشته است هنوز هم در خیابان هرکسی او را می‌بیند بلافاصله می‌گویند، «لیلا در واکن مویم» و می‌خندند. در بخشی از مصاحبه می‌گوید: از شهرت خوشم نمی‌آید ولی چندی پیش که در سوریه بودم، بیشترایرانی‌ها و افغانی‌های گردان‌ها در سوریه مرا می‌شناختند. در آنجا فیلم معراجی‌ها و اخراجی‌ها را پخش کرده بودند و برایم جالب بود که چه نشاطی در گردان‌ها و سنگرها با رفتن من پیششان به وجود آمد، دیدم شهرت هم بد نیست.

این‌ها بخشی از گفت‌وگوی ما با شاهمرادی‌زاده است.

او که در سینما بیشتر از هر چیز به عنوان بازیگر با بازی‌های دلچسب و خوبش در سجاده آتش، خیلی دور خیلی نزدیک، بر بال فرشتگان، اخراجی‌ها و معراجی‌ها و... می‌شناسیم. در اکران معراجی‌ها و ایفای نقش زیبای تاجیک و در نقش رزمنده مشهدی مورد توجه اهالی سینما قرار گرفت. در قالب کارگردان نیز در سی و دومین جشنواره فیلم فجر با فیلم «پنجشنبه آخرماه» حضور داشت.

گفت‌وگوی چند ساعته و متفاوت با ماشاءالله شاهمرادی‌زاده را با هم می‌خوانیم.

• کار حرفه‌ای تئاتر شما از کجا شکل گرفت؟

سال 64 وقتی از جبهه به مشهد بازگشتم با گروه تئاتری در مسجد مالک‌اشتر و بعدها با بچه‌های حوزه هنری شروع به کار کردم. آنجا تئاتر، حرفه‌ای بود و با جواد اردکانی، حمید و سعید سهیلی مشغول به کار شدم کار به جشنواره تئاتر فجر راه پیدا کرد، اما باید دوباره به جبهه باز می‌گشتم. جنگ که تمام شد احساس کردم دلم می‌خواهد تئاتر را ادامه دهم.

*کمی از کارهای نمایشی‌تان در جبهه برایمان بگویید.

در جبهه احساس کردم دلم می‌خواهد کاری انجام دهم. خیلی از حرف‌ها را می‌شد از طریق تئاتر زد و به همین خاطر شوخی‌های بچه‌ها را به نمایش‌نامه تبدیل می‌کردم، بدون آنکه نمایش‌نامه‌ای بنویسیم. شاید بدون اغراق 400 نمایش‌نامه در همان دوران کار کردم و همه ابزار صحنه و لباس من یک بیل، چفیه و ملحفه بود. گاه 14 نقش را بازی می‌کردم، البته آن زمان نمی‌دانستم این‌ها کارهای هنری است. یک ساعت اجرای نمایش‌هایم همیشه طول می‌کشید، 45 دقیقه همه می‌خندیدند و یک ربع آخر هم گریه می‌کردند. اما با ورودم به دنیای حرفه‌ای تئاتر دیدم کلی نیرو و عوامل نیاز داریم و چند ماه تمرین می‌خواهد و تعداد مخاطبان آن هم محدود است؛ بنابراین سینما اولویتم شد. من در سپاه کار می‌کردم و در همان سال‌ها هم کار هنری را ادامه دادم تا بازنشسته شدم.

* شروع کار در سینما چگونه شکل گرفت؟

در اولین فیلم «کلید بهشت» را ساختم و بعد از آن «بابا نظر» که آن زمان او در قید حیات بود. چند فیلم برای آزاده‌ها ساختم و بعد سریال «روژان» را نوشتم و کارگردانی کردم که بارها هم پخش شد. بعدها آقای شمقدری «بر بال فرشتگان» را ساخت که من در آن هم بازی کردم و هم طراحی صحنه‌های جنگ با من بود. بعد کم کم نوشته‌هایم را به صورت فیلم‌نامه درآوردم و چند بار هم جایزه فیلم‌نامه‌نویسی کشوری را دریافت کردم.

در فیلم‌های سجاده آتش، آخرین شناسایی، براده‌های خورشید، مردی شبیه باران، رنجر، دکل، توفان شن و... نیز حضور داشتم.

*نقش‌ها و نوع بازی شما مختص به خودتان است، برای این شیوه بازیگری تمهیداتی اندیشیده‌اید؟ چطور شد که تاکنون در قالب‌های دیگر بازیگری قرار نگرفته‌اید؟

نوع بازی من ذاتی است و من ادعایی بر سبک ندارم. در جبهه هم نوحه می‌خواندم، اما سبک خودم می‌خواندم. در بازیگری به دیگران احترام می‌گذارم و از تجربه‌های آن‌ها استفاده می‌کنم، اما با حس و حال خودم بازی می‌کنم. جالب است، هر گاه یک کلمه سر لوکیشن تهرانی حرف می‌زنم، خودم کات می‌دهم و می‌گویم نشد دوباره!

در بازیگری هر چه خودت باشی، مردم راحت‌تر قبولت می‌کنند.

*نگه داشتن لهجه مشهدی کار سختی نبود؟ آیا فیلم‌های بدون لهجه مشهدی هم به شما پیشنهاد می‌شود؟

سال 69 که «بربال فرشتگان» را جواد شمقدری ساخت سکانس‌هایی را داشتم و چون دیالوگ‌ها را فی‌البداهه می‌گفتم و در فیلم‌نامه دیالوگ‌ها کامل نبود و تند هم حرف می‌زدم، یک روز تهیه‌کننده تماس گرفت و گفت بیا ببینیم چی گفتی. آن موقع فیلم‌ها دوبله می‌شد و مدیر دوبلاژ آقای طهماسب به مشکل خورده بود و از خودم دعوت شد. یک سال گذشته بود، رفتم و فیلم را نمایش دادند و گفتن، بگو چی گفتی؟! دوباره دیالوگ‌ها را گفتم. صدایم را ضبط کردند و گفتند صدای خودت بهتر از صدای دیگران است و دیالوگ‌های من با صدای خودم پخش و اکران شد. به یاد دارم پس از اکران این فیلم را حضرت آقا هم دیده بودند و خوششان آمده بود که به آقای شمقدری گفته بودند، عالی است و مردم هم از لهجه مشهدی من خوششان آمده بود و ارتباط برقرار کردند و همین موجب انگیزه و ادامه این رویه شد. اگر تهرانی صحبت کنم، لهجه مشهدی‌ام تغییر می‌کند. بازیگران مشهدی هستند که تهرانی صحبت می‌کنند و دیگر نقش فردی با لهجه مشهدی را به خوبی نمی‌توانند، ایفا کنند. تصمیم گرفتم تهرانی حرف نزنم. همه سخنرانی‌هایم هم مشهدی است. ممکن است خیلی از کارگردان‌ها تصور کنند که من جز لهجه مشهدی، سایر لهجه‌ها را نمی‌توانم ایفا کنم و به من پیشنهاد کار ندهند. زیاد هم علاقه به بازیگری ندارم. معمولاً بچه‌های مشهد را معرفی می‌کنم که استادهای من هستند.

*از نخستین تجربه ساخت فیلم سینمایی‌تان «پنجشنبه آخر ماه» بگویید. سوژه چگونه شکل گرفت و هدفتان از ساخت این فیلم چه بود؟

«پنجشنبه آخر ماه» قصه خانواده‌ای است که پنجشنبه آخر هر ماه در منزلشان روضه برگزار می‌شود، اما به دلیل بیماری روحانی‌ روضه، آن‌ها هم تصمیم می‌گیرند برای دیدار اقوام به کاشان بروند. پسر جوان خانواده از فرصت نبودن خانواده استفاده می‌کند و قرار است پارتی راه بیندازد، اما حال روحانی بهتر می‌شود و او برای خواندن روضه می‌آید و... یکی از دغدغه‌های من ارتباط با نسل جوان است با این فیلم همه بغضم را خالی کردم که بتوانم با آن‌ها ارتباط برقرار کنم. قصه روضه امام حسین(ع) است که بر پارتی شیطان پیروز است. به نظر من، هنر گاه می‌تواند از منبر و دانشگاه هم برای مردم ملموس‌ترعمل کند.

*آیا ساختن فیلم و در جایگاه کارگردان بودن سخت‌تر است یا بازیگری؟

به اعتقاد من، در کارگردانی اگر بدانی چه می‌خواهی و تیم هماهنگ باشد، با یک پازل مواجهی که قطعات را باید درست کنار هم بچینی، اما هرکدام مشکلات خودش را دارد. در «دار و ندار» جایزه بازیگری گرفتم و جالب است خیلی‌ها به من گفتند تو در آن خانه واقعاً بودی و تصور نمی‌کردند این نقش من بوده است و آن را بازی کردم و نمی‌دانند هربار که جلو دوربین می‌روم چه فشاری روی من است، قلبم می‌خواهد از کار بیفتد تا آن سکانسی که بازی می‌کنم طبیعی باشد.

*جایگاه استان خراسان را در فیلم‌سازی و صنعت سینمای کشور چگونه ارزیابی می‌کنید؟

وقتی در یک جشنواره از 30 اثر بیش از 10 اثر متعلق به هنرمندان خطه خراسان است، هنرمندانی چون رضا عطاران، سعید سهیلی، ابوالحسن داودی، فریدون جیرانی، احمد کاوری، مهدی صباغزاده و... پس این نشان‌دهنده قدرت و حضور بچه‌های خراسان است، اما متأسفانه به این قضیه اصلاً توجه نمی‌شود. فیلم‌سازی در مشهد بسیار سخت است و این مشکل فقط مختص مسئولانمان نیست و بخشی هم به خود بچه‌های هنری برمی‌گردد که وحدت لازم را ندارند.23 سال است که در شهر خودم و پایتخت آواره‌ام. اگر شرایط ساخت یک فیلم در سال در مشهد برایم مهیا شود با دل و جان به زادگاهم برمی‌گردم و برای امام رضا(ع) فیلم می‌سازم. طی سال‌ها بارها برای ساخت فیلم مراجعه کردم اما متأسفانه با برخوردهای سرد بسیاری از مسئولان در جایگاه‌های مختلف مواجه شدم.

ترجیح می‌دهم فیلم‌هایی از ابراهیم محبوب، علیرضا آزمایش و شهید برونسی را در شهرخودمان بسازم.

• در پایان اگر خاطره‌ای در این سال‌ها از فیلم‌هایی که در ارتباط با امام رئوفمان داشته‌اید برایمان بگویید.

 به خاطر دارم در یک فیلم سینمایی در مشهد یک دیالوگ داشتم که خدا رحمت کند عسل بدیعی هم در آن بازی می‌کرد. سکانسی داشتم که پول‌ها را پیدا می‌کردم. کارگردان گفت، رو به گنبد حرم آقا برگرد و بگو امام رضا. توی میدان شهدا بازی می‌کردم و برگشتم به گنبد آقا که نگاه کردم، دلم لرزید و بغض گلویم را گرفت. انگار که گنبد هم یک نگاهی به من کرد. از برق گنبد آقا احساس کردم یک آن قلبم ایستاد و با همه وجود و نیاز گفتم «یا امام رضا»! در «مردی شبیه باران» هم بازیگر روبه‌روی من دیالوگی داشت که می‌گفت مرشد تو بچه کجایی؟ ناگهان از ته دل گفتم، قربون گنبد طلاش و بعد او به من می‌گفت: برو به امام رضا(ع)بگو دعا کنه. امام رضا(ع) وصف نشدنی است و هرچه داریم از کرم اوست.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.