به جز همه تفاوت‌ها و شباهت‌های بسیار گفته شده‌ای که «رضاخان» و پسرش با هم داشتند، یک شباهت و یک تفاوت هم هست که شاید کمتر درباره‌اش فکر کرده باشیم.

دیکتاتورساز

مجید تربت‌زاده/

به جز همه تفاوت‌ها و شباهت‌های بسیار گفته شده‌ای که «رضاخان» و پسرش با هم داشتند، یک شباهت و یک تفاوت هم هست که شاید کمتر درباره‌اش فکر کرده باشیم. پهلَوی پدر و پسر در این نکته با هم مشترکند که هر دو، به قدرت رسیدن و سلطنتشان را مدیون انگلیس‌اند. انگلیسی‌ها رضاخان را وقتی که خواستند و اوضاع را مناسب دیدند، آوردند و زمانی هم که لازم دیدند، بُردند. درباره پهلوی پسر اما فقط آوردنش در اختیار و عهده سیاستمداران ملکه بود. بُردن یا رفتنش اما نه دست انگلیسی‌ها بود و نه آمریکایی‌هایی که سال ۱۳۲۰ توانسته بودند نخودی در آش انگلیسیِ «تغییر شاه» بیندازند تا پهلوی پسر را روی تخت سلطنت ببینند.

رویداد کم اهمیت

اگر حال و حوصله خواندن مناسبت‌های تاریخی را داشته باشید و سری به ۱۸ آذر سال‌های مختلف تاریخ معاصر بزنید، خواهید دید که یکی از کم اهمیت‌ترین رویدادها در ۱۸ آذر سال ۱۳۱۵ رقم خورده است. تقویم‌های تاریخ نوشته‌اند در این روز: «سِر ریدر ویلیام بولارد به عنوان وزیر مختار انگلستان، وارد تهران شد». لابد این شوالیه و سیاستمدار انگلیسی برای خودش و کشورش آدم مهم و سرشناسی بوده است اما دست کم در سال ۱۳۱۵، ورودش به تهران نمی‌تواند اتفاق بزرگ و مهمی تلقی شود. جناب «سِر ریدر بولارد» پنج سال بعد، سبب و طراح رخدادی مهم در کشورمان می‌شود. رخدادی که مسیر سلطنت در ایران را تقریباً تغییر می‌دهد و ۳۷ سال طول می‌کشد تا ایرانی‌ها از شرّ عواقب و نتایج آن رهایی پیدا کنند.

شاگرد «ادوارد براون»

«ریدر بولارد» در سال ۱۸۸۵ در اطراف لندن به دنیا آمده است. می‌گویند خانواده‌اش شرایط مالی مناسبی نداشتند و «بولارد» مجبور می‌شود در یکی از مدارس ضعیف لندن درس بخواند. منتها لابد دانش آموز پرتلاش و با هوشی است چون پس از تمام کردن دوره کالج، سال ۱۹۰۶ وارد بخش کنسولی آسیای غربی وزارت خارجه انگلیس می‌شود. این حضور، فرصت خوبی را برایش فراهم می‌کند تا شناخت نسبتاً خوبی از این منطقه بدست بیاورد. درست در همان سال‌هایی که قیام مشروطه خواهی در ایران آغاز می‌شود، بولارد وارد دانشگاه شده و دست بر قضا با شرق‌شناس معروف یعنی ادوارد براون، آشنا می‌شود. از همین آشنایی هم نهایت استفاده را می‌کند و اطلاعات دقیقی در خصوص وضعیت فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران بدست می‌آورد. البته به این‌ها هم اکتفا نکرده و به کمک «براون» به زبان‌های عربی، ترکی و فارسی هم تسلط خوبی پیدا می‌کند. بنابراین سال ۱۳۱۵، انگلیسی‌ها سفیر و همه کاره‌ای را به تهران می‌فرستند که به‌خوبی کشور و منطقه مأموریتش را می‌شناسد و هرکاری که لازم باشد از دستش بر می‌آید.

چیدن دُم دیکتاتور

این هم واضح است که مأموریت سال ۱۳۱۵، نخستین مأموریت و سفر او به ایران نیست. «بولارد» که بیشتر دوران کاری‌اش را در غرب آسیا گذرانده، به محض تمام کردن دوره دانشگاه و با آغاز جنگ جهانی اول به عنوان سفیر انگلیس به سرزمین عثمانی‌ها رود. در همین دوران هم برای انعقاد یک قرارداد گمرکی، مدتی به ایران می‌آید و از نزدیک هم با کشورمان آشنا می‌شود. حالا یا دست سرنوشت، یا سیاست‌های انگلیسی سبب می‌شود مرتبه دوم حضورش در ایران هم با جنگ دوم جهانی همزمان شود. سیاستمداران با تجربه‌ای چون «بولارد» این را به‌خوبی می‌دانستند که جنگ جهانی با همه آثار منفی و زیانباری که برای کشور خودشان دارد، در عرصه جهانی بهترین فرصت را در اختیار آن‌ها می‌گذارد تا در امور کشورهایی چون ایران دخالت کنند و اوضاع سیاسی آن را به سمت و سویی که خودشان می‌خواهند سوق دهند. جنگ دوم جهانی که بالا می‌گیرد، متفقین که از شمال و جنوب وارد ایران می‌شوند. با توافق شوروی و انگلیس قرار می‌شود ایران، پلی برای ارسال کمک به شوروی و زمینگیر کردن آلمانی‌ها باشد. اما رضاخان به قول امروزی‌ها، مدت‌هاست که پنهان و گاهی آشکار به سمت هیتلر غش کرده و اوضاع را برای متفقین کمی دشوار کرده است. در چنین حالتی، روس‌ها و برخی محافل خاص سیاسی در انگلیس به دنبال سرنگونی رضاخان و برگرداندن دوباره حکومت قاجارها هستند. دولت انگلیس که ایران به جز پلی برای پیروزی، به خاطر نفت و شرکت نفت انگلیسی‌اش نیز برای آن‌ها اهمیت دارد، اما به دنبال چیز دیگری هستند. «بولارد» در این دوره حساس باید نقش مهمی را ایفا کند. به شکلی که هم دُم رضاخانی را بچیند که دیکتاتور و متمایل به آلمانی‌ها شده و هم دیکتاتوری را به جایش پیشنهاد کند که صد درصد منافع آن‌ها در ایران را تضمین کند.

تمیز انگلیسی

نقشه انگلیسی‌ها چیز پیچیده‌ای نیست. پدر را همان طور که آورده بودند، می‌بُردند و پسر را جایش می‌گذاشتند تا هم سلطنت حفظ شود و هم آب از آب سیاست تکان نخورد. وضعیت و اوضاع ایران اما به دلایلی که بالاتر گفتیم، به خاطر حساسیت روس‌ها، حضور قدرتمندانه آلمانی‌ها و همچنین تیز شدن شاخک‌های نفتی آمریکا پیچیده و حساس بود. کسی چون «بولارد» که پنج سال گذشته را به محکم کردن روابطش با سیاستمداران پشت پرده ایران گذرانده و نفوذش را هم در همه جا گسترش داده بود، می‌توانست اوضاع را به سمت و سویی که دولت انگلیس می‌خواهد، پیش ببرد. از داخلی‌ها هم «فروغی» به کمکش آمد تا در نهایت پسر را جای پدر بنشانند. تقریباً و با معیارهای انگلیسی، می‌شود گفت این کار به تمیزترین شکل ممکن انجام شد و «بولارد» نقشش را به‌خوبی ایفا کرد. او توانسته بود آمریکایی‌ها را هم قانع کند که بهترین گزینه ممکن برای حفظ منافع انگلیس و آمریکا در ایران، محمدرضاست که قول داده است مثل پدرش به سمت آلمان یا شوروی غش نکند.

۳ سال زودتر

سال ۱۳۲۰ و با رفتن رضا خان، اگرچه ظاهراً آب‌ها از آسیاب افتاد، اما مأموریت، دخالت و حضور «بولارد» در امور سیاسی ایران کاهش پیدا نکرد. اسناد و نوشته‌هایی هم که از آن دوره باقی مانده است نشان می‌دهد که آقای وزیرمختار به مدت چند سال، تقریباً همه کاره شاه نو تاج و تخت است. «مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران» در یکی از مطالبش در این باره می‌نویسد: «... وی توانسته بود به طور کامل توجه و اعتماد محمدرضا پهلوی را به خود جلب کند... به‌حدی که محمدرضا، شکایت و گله‌مندی از وزرای خود را نزد او مطرح می‌کرد. در بخشی از نامه بولارد به وزارت خارجه انگلیس آمده است: من اخیراً یک پیغام محرمانه از شاه دریافت کردم حاکی از اینکه او مایل است بیشتر اوقات من را، تنها و بدون اطلاع دیگر سیاستمداران، ملاقات کند. شاه گفت که احساس می‌کند بعضی از وزیران واقعیت را به خاطر منافع خودشان تحریف می‌کنند»!

«بولارد» تا پایان دوره کاری و آغاز بازنشستگی‌اش در ایران می‌ماند و پس از آن مدیر مؤسسه مطالعات مستعمراتی در آکسفورد شد. او سال ۱۹۷۶ و سه سال پیش از اینکه مردم ایران «محمدرضا» را از قدرت کنار بزنند، مُرد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.