همه چیز به مویی بند بود. «شاه» اما این را باور نداشت. از مدت‌ها پیش خطر را حس کرده بود، هشدارهایی که از چپ و راست و از سوی دوست و دشمن می‌رسید را شنیده بود...

معمای لویزان

مجید تربت‌زاده /

همه چیز به مویی بند بود. «شاه» اما این را باور نداشت. از مدت‌ها پیش خطر را حس کرده بود، هشدارهایی که از چپ و راست و از سوی دوست و دشمن می‌رسید را شنیده بود، پس از واقعه ۱۷ شهریور هم دستش آمده بود که محال است بشود با کُشت و کشتار، سیل مردم را متوقف کرد؛ با این همه هنوز امیدوار بود. امیدوار بود که با چند تغییر و جابه‌جایی، با جلب توجه آمریکا و انگلیس، با دادن چند امتیاز بزرگ به سیاستمداران و فعالان سیاسی مخالف، بتواند سلطنتش را نگه دارد. مشاوران و جان‌نثارانش حساب کرده بودند که «شما هنوز ارتشتان را دارید... گارد جاویدان را دارید و فرماندهانی که اشاره کنید هر کاری برایتان می‌کنند... با این‌ها می‌شود برای این سیل، فکری کرد...آمریکا و انگلیس هم که هستند... ». همین تلقین‌ها و مشاوره‌ها، امیدوارش کرده بود؛ وگرنه اخباری که از در و دیوار می‌بارید، نشان می‌داد سیل سال ۵۷، مثل سیل ۲۸ مرداد ۳۲ نیست که یکباره راه بیفتد و از کنارش کاخ و دَم و دستگاه سلطنت بگذرد و تمام شود ...

گزارش محرمانه

روی گارد جاویدان می‌شد حالا حالاها حساب کرد. اگر خیلی از رندان سیاست و دربار، از مدتی پیش بار و بندیل بسته و از ایران زده بودند به چاک و «شاه» مانده بود، دلیلش شاید گارد جاویدان بود و وفاداری خیلی از فرماندهان رده بالا که این روزها برای اثبات جان‌نثاری‌شان مسابقه گذاشته بودند و حتی می‌توانستند باز هم ۱۷ شهریور بیافرینند و از کشته، پشته بسازند. البته و حتی میان انقلابی‌ها و سیل خروشان مردم هم نمی‌شد کسی را پیدا کرد که حدس بزند شاه، ضربه اساسی را دقیقاً از همان جایی خواهد خورد که روی آن خیلی حساب می‌کرد. خدا می‌داند خبر را چه کسی، چه وقت و چطور به گوش شاه رساند؟ در میان مردم اما به‌سرعت پیچید که ظهر روز ۲۰ آذر ۵۷، مصادف با روز عاشورا، در پادگان لویزان، ناهارخوری باشگاه افسران گارد جاویدان تیراندازی شده... خبرها ریز و درشت و راست و دروغ حتی از کشته شدن ۸۰ افسر و درجه‌دار و زخمی شدن عده‌ای دیگر خبر می‌داد. در میان اسناد و مدارکی که از آن سال‌ها به جا مانده، گزارش محرمانه ستاد بزرگ ارتشتاران به این شرح دیده می‌شود: «... در ساعت ۱۳ مورخ ۲۰/۹/۱۳۵۷ یک نفر درجه‌دار و دو نفر سرباز مسلح، به ناهارخوری گارد شاهنشاهی واقع در لویزان تیراندازی نمودند که در نتیجه سه نفر افسر گارد شاهنشاهی و یک نفر هوانیروز مأمور به گارد و سه نفر درجه‌دار کشته و ۱۹ نفر نیز مجروح شدند...».

چمدان‌هایش را بست

بر خلاف خیلی از مسائل که درباره این ماجرا، ناگفته و معماوار باقی مانده، بر خلاف آمار و ارقامی که نمی‌شود همه‌اش را باور کرد و درباره‌اش شک و تردید وجود دارد، درباره نتیجه و آثار این حمله و به رگبار بستن افسران و درجه‌داران گارد جاویدان، آن هم به وسیله نظامیانی که شاه فکر می‌کرد تربیت شده خودش و جان‌نثارش هستند، شکی وجود ندارد. این واقعه، هم آخرین رشته‌های شاه و سلطنت را پنبه و هم امید ملوکانه را به ناامیدی تبدیل کرد. از قول «میر اصلان افشار» آخرین مسئول تشریفات دربار پهلوی نقل کرده‌اند: «این واقعه تأثیر بدی بر روحیه شاه بر جای گذاشت. صبح که اعلی‌حضرت را دیدم واقعاً متأثر شدم. باز هم گونه‌هایشان گودتر و رنگ چهره‌شان زردتر شده و چشم‌هایشان فروغ خود را از دست داده بود. در دفتر خود مضطرب و پریشان قدم می‌زدند و زیر لب مطالبی با خود می‌گفتند... ناچار دست به دامان دکتر علیقلی اردلان، پیرمرد دربار شدم که بیاید و شاه را دلداری دهد. او هم آمد و خواست با خنده و شوخی شاه را سر حال بیاورد؛ اما نتوانست. اعلی‌حضرت آن‌قدر گرفته و عصبی بودند که من چند تا از شرفیابی‌هایی را که ضروری نبود، لغو کردم...». خیلی از آن‌هایی که درباره آن شب و روزها مطلب و تحلیل نوشته‌اند، معتقدند اگرچه گزینه خروج شاه از کشور از مدتی پیش مطرح و پیشنهاد شده بود اما او درست پس از این حادثه بود که چمدان‌هایش را بست و واقعاً به فکر رفتن افتاد.

اختلاف روایت

حتی در اسناد و مدارک و میان گفته‌های شاهدان و علاقه‌مندان به تاریخ هم نمی‌شود اتفاق نظری را درباره این ماجرا دید. اینکه عاملان این حمله آیا وابسته به جریان یا گروه خاصی بودند را کسی ثابت نکرده است. یعنی درست در روزی که مردم با قول و قرار قبلی، تظاهرات بزرگ روز عاشورا در تهران را به راه انداخته و همه هوش و حواس تشکیلات امنیتی و نظامی رژیم به خیابان‌ها بود، چهار یا پنج نفر در پادگان لویزان، وارد ساختمان غذاخوری شده و افسران و درجه‌داران را به گلوله می‌بندند. ارتش و دیگر دستگاه‌ها نه اطلاعیه‌ای صادر و نه خبر درست و حسابی‌اش را منتشر می‌کنند. فقط اعلامیه‌ای غیررسمی، معلوم نیست از سوی افرادی که خود را «ارتش انقلابی» ایران می‌نامند منتشر می‌شود که: «ساعت ۱:۲۰ بعدازظهر روز عاشورا در ناهارخوری افسران گارد جاویدان، شاهنشاهی و درجه‌داران گارد جاویدان عده‌ای... تصمیم به جانبازی و فداکاری در راه ملت ایران می‌گیرند تا به دیگر برادران ارتشی خود بیاموزند که به ملت و خاک ایران خدمت و آن‌هایی که از حس میهن‌دوستی ارتشیان سوءاستفاده کرده و آن را مبدل به شاه‌دوستی می‌نمایند به سزای خیانتشان برسند... آن‌ها ۲۷ افسر، ۴۱ درجه‌دار و چهار سرباز را کشته‌اند. کلیه حمله‌کنندگان به‌جز یک افسر هوانیروز که دستگیر شده، کشته شده‌اند...». البته ادبیات این اعلامیه و عباراتی که درباره عاملان و کشته شدگان به کار رفته، داد می‌زند که تنظیم کنندگان آن از کمونیست‌ها و دیگر گروه‌های چپی هستند که سعی دارند این حمله را به نام خودشان سند بزنند.

خود شاه می‌آید

در کتاب «مژه‌های سوخته» که نویسنده آن فرزند شهید کلاهدوز است، از نقشه عملیات بزرگ سرکوب راهپیمایی‌های مردمی توسط گارد جاویدان صحبت شده است. بقیه ماجرا را بخوانید: «بعد از اینکه یوسف (کلاهدوز) از طرح سرکوب مردم باخبر شد، با ستوان حسن‌زاده تماس گرفت و عملیات سرکوب مردم در روز عاشورا را در میان گذاشت. ستوان حسن‌زاده هم با گروهبان دوم، اسماعیل سلامت‌بخش اهل ارومیه تماس گرفت و او را برای اجرای عملیات مقابله با نظامیان سلطنت‌طلب آماده کرد. بعداً فرد سومی هم وارد گروه شد. در جلسه‌ای مخفی، یوسف هدف عملیات را تشریح کرد... و از آن‌ها خواست که روزهای تاسوعا و عاشورا آماده باشند. یوسف از گروه فاصله گرفت و بیشتر وقت خود را در پادگان بود تا به او مشکوک نشوند...

اول گفتند شاه روز تاسوعا شخصاً به پادگان لویزان خواهد آمد تا خودش مستقیم عملیات سرکوب را فرماندهی کند. اینجا بود که نقشه ترور افسران گارد شکل گرفت...». فقط بر اساس مطالب این کتاب، طراح این عملیات «یوسف کلاهدوز» بوده که در آن دوره یک افسر انقلابی و نفوذی در گارد جاویدان است. هدف گروه هم نه کشتن همه افسرها و درجه‌داران، که زدن چند فرمانده و افسر ارشد بوده که مجری عملیات سرکوب مردم بوده‌اند.

روایت متفاوت

امیر سرتیپ «محمدرضا رحیمی» که از پایه‌گذاران هسته‌های مقاومت انقلابی در ارتش بوده اما روایت دیگری از ماجرا دارد. روایتی که نشان می‌دهد عملیات ۲۰ آذر ۵۷، عملیاتی احساسی و ناشی از تصمیمی ناگهانی بوده است. آن هم در شرایطی که همه جا شایعه شده که گارد جاویدان قرار است به‌زودی سرکوب بزرگی را به فرماندهی خود شاه انجام دهد. نشست و برخاست دائم تعداد زیادی هلیکوپتر در پادگان لویزان هم کمک می‌کند تا خبرهای ضد و نقیض و غیر رسمی بیشتری از کشتار مردم فضا را پر کند. روایت امیر سرتیپ «محمدرضا رحیمی» را بخوانید: «اگرچه اقدام عاملان تیراندازی از لحاظ سیاسی و تضعیف روحیه رژیم ستمشاهی و تقویت روحیه انقلابیون بسیار مهم و مؤثر بود ولی به لحاظ شرعی‌جرم و گناه محسوب می‌شود... به نظر می‌رسد این دو جوان انقلابی تحت تأثیر شایعه بمباران تظاهرات، به‌عنوان یک حرکت بازدارنده به این اقدام متهورانه دست می‌زنند... در طول نزدیک به ۴۰ سال که از کشته شدن این افراد در ناهارخوری گارد می‌گذرد، هیچ سازمان و مقامی به سراغ بازماندگان آنان نرفته و از حال و روزشان خبری گرفته نشده است... شایعه کردند که افراد کشته شده در ناهارخوری گارد همگی از سرسپردگان شاه بوده که به دست دو نفر نظامی انقلابی به هلاکت رسیده‌اند. این تعبیر ناجوانمردانه و غیرمنصفانه در حق نظامیان مظلوم و بی‌گناه حادثه ناهارخوری، بر سینه خانواده‌ها و فرزندان آنان سنگینی می‌کند».

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.