این علاقه را بزرگترها کاشتند در دلمان؛ میل به سیاحت و حظَ از فروشگاه را... درست مثل «دیفن برفی» که جناب گلفروش دیروز توی گلدانم نشاء کرد.

رقیه توسلی/

این علاقه را بزرگترها کاشتند در دلمان؛ میل به سیاحت و حظَ از فروشگاه را... درست مثل «دیفن برفی» که جناب گلفروش دیروز توی گلدانم نشاء کرد.

هر دو به موقع سر قرار می‌رسیم. هایپرگردی را تنظیم کرده بودیم برای بعدازظهر. قبل برداشتن چرخ‌ها، خواهری دو قوطی نوشیدنی می‌آورد برای من و خودش تا یادمان بیندازد خرید را بهتر است سنجاق کنیم به تفریح.

طبق روال، قفسه‌ها را آرام آرام می‌نوشیم و گپ می‌زنیم و می‌جوییم. نه شلوغ است نه خلوت. شُرّه اشعه‌ها عالی است. آفتاب ولرم آذرماه پابه پایمان می‌آید و خواهرانه‌مان مطبوع است.

چندبار لیست را زیرورو می‌کنیم تا کالایی از قلم نیفتاده باشد. انتخاب‌ها و موردنیازها، دانه دانه چرخ را پر می‌کنند. کار که به اتمام می‌رسد راضی از انجام خرید روزمره، باکس‌ها را هُل می‌دهیم سمت ریلِ حساب و کتاب اما نمی‌توانیم جلوی تعجبمان را بگیریم. چرا بر لب، همدیگر را ورانداز می‌کنیم. آخر حتی یک کالای مشترک برنداشته‌ایم.

چکش موجود، کار خودش را می‌کند... خواهری دقایقی می‌رود به هزار دالان فکر، من هم... حالی‌مان می‌شود چقدر خواسته‌هایمان فرق دارد... با تماشای محتویات نامشابه چرخ‌ها به فکر فرو می‌رویم که پس این اندازه هر کس عالم منحصربه‌فرد خودش را دارد... خواهری می‌گوید: تلنگر فروشگاهی... من می‌گویم: حساب کن در روح و روانمان چه خبرهاست. «مائده» جان! وقتی گرایشات مصرفی کاری به تاریخ و جغرافیا و ژن و تربیت ندارد حسابش را بکن در باور و جزئیات زندگی میلیاردها آدم روی کره زمین چه‌ها می‌گذرد!

توی چرخ خواهری تقلا و عشقی است که کودکانش در رأس باشند و در سبد من به خاطر قولی که به خودم داده‌ام تا دلتان بخواهد شوینده به چشم می‌آید.

تابلو نوشت:

بارها را که می‌چینیم روی ریل، نگاهم می‌افتد به تابلوی روی میز خانوم صندوقدار.

«همه روزها، خوب نیست اما یه خرده خوبی تو همه روزها هست... آدم‌ها و روزها چه به هم شبیه‌اند!»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.