امروز (دیروز) سالروز عملیات کربلای ۴ است. همان صبحدمی که با طلوع آفتاب، پیکر غرق به خون شهیدان بسیاری که در لابه‌لای نیزارها به خون غلطیده بودند، آشکار شد. جوان‌هایی که در آتش و آب، مظلومانه به شهادت رسیدند.

خواب دامادی‌اش را دیدم، خبر شهادتش را آوردند

سرور هادیان/

امروز (دیروز) سالروز عملیات کربلای ۴ است. همان صبحدمی که با طلوع آفتاب، پیکر غرق به خون شهیدان بسیاری که در لابه‌لای نیزارها به خون غلطیده بودند، آشکار شد. جوان‌هایی که در آتش و آب، مظلومانه به شهادت رسیدند.

عملیات کربلای ۴ که سوم دی‌ماه ۱۳۶۵ در محور ابوالخصیب در جنوب عراق به صورت گسترده و با هدف آماده‌سازی مقدمات فتح بصره توسط نیروهای مسلح ایران آغاز شد، در پی لو رفتن این عملیات و با تحمل تلفات بالای انسانی در روزهای نخست، بالاخره دو روز بعد با عقب‌نشینی نیروهای ایرانی، پایان یافت اما با شکست در این عملیات، دو هفته بعد عملیات کربلای ۵ توسط نیروهای ایرانی انجام شد.

•         شهدای غواص

وارد خانه‌ای می‌شوم که پسر ارشد این خانواده از غواصان شهید کربلای ۴ است. در این خانه بیشتر دیوارها از کتاب‌های بسیار در کتابخانه‌ای بزرگ پوشیده شده است. خانه‌ای که نشان از اهمیت به علم و دانش اسلامی دارد.

پدر ۷۰ ساله شهید محمدباقر دبیری، می‌گوید: من نمی‌دانستم پسرم جزو گروه غواصان بوده است و بعد از شهادتش این موضوع را متوجه شدم او هیچ گاه در دوران دفاع مقدس از مسئولیتش برایمان تعریف نکرد. حتی یک بار که به مرخصی آمد، توی خواب از شب تا صبح از زخم روی دستش ناله کرد اما وقتی پرسیدم دستت چی شده، گفت چیز مهمی نیست.

حجت‌الاسلام‌والمسلمین محمد دبیری می‌افزاید: محمدباقر متولد ۶ مهر ۴۸ بود و در مشهدالرضا به دنیا آمد و ۴ دی ۱۳۶۵ هم درعملیات کربلای ۴ به شهادت رسید و بعدها از همرزمش آقای پیوندی شنیدم، محمدباقر جزو گروه تخریب و از غواصان لشکر ۵ نصر بود.

•         آخرین دیدار

مادر شهید که در تمام مدت گفت‌وگو آرام به قاب عکس پسر شهیدش می‌نگرد، بغض می‌کند و می‌گوید: حرف زدن درباره پسر جوان شهیدت ساده نیست. آخرین دیدارش را هنوز به یاد دارم. محمدباقر آمد و برای خواهر و برادرهایش انار خریده بود، بعد از ۳۳ سال هنوز شیرینی آن انار متفاوت را به یاد دارم. موقع رفتن تا دم در همراهش رفتم و خداحافظی کردیم و رویش را بوسیدم. قرار بود سرکوچه به دنبالش بیایند. هرچند قدمی که برمی‌داشت به پشت سرش که من هنوز ایستاده بودم، نگاه می‌کرد. هردوحال عجیبی داشتیم، طاقت نیاوردم و به سراغش دویدم اما تا من به سر کوچه رسیدم محمدباقر سوار ماشین شده و رفته بود. نمی‌دانستم این آخرین دیدار ماست.

تازه‌گل برات نیا، این مادر ۶۱ ساله می‌افزاید: خداوند فرزندان خوبی به نام‌های محمدباقر، محمدصادق، محمدکاظم، ربابه، محدثه، طیبه و طاهره به ما عطا کرده است که همه‌شان عزیزند، محمدباقر فرزند ارشد ما بود.

•         دامادیت مبارک

حاجیه خانم ادامه می‌دهد: شبی که خبر شهادت محمدباقر را آوردند، خواب دیدم پسرم لباس دامادی پوشیده است و با عروسش وارد خانه‌مان شد. چند بار شانه من را بوسید و گفت دیگه مامان چه آرزویی داری؟ گفتم چه آرزویی می‌توانم داشته باشم، دامادیت مبارک.

صبح که بیدار شدم، دلم لرزید اما جرئت نکردم خوابم را بگویم.

حاج آقا هم همان شب خوابی دیده بود که بعدها برایم تعریف کرد محمدباقر دم در خانه، منتظرش ایستاده است و به پدرش گفته برویم و با پدرش در یک بیابان زیر مهتاب با هم قدم می‌زنند، اما ناگهان محمدباقر ناپدید می‌شود.

•         روایت شهادت

حجت‌الاسلام‌والمسلمین دبیری بیان می‌کند: یکی از همرزمان پسرم شهادت فرزندم را این گونه نقل کرد که ما در جبهه در یک گروه بودیم و محمدباقر نیز فرمانده ما بود و من معاون او بودم. یادم هستم در عملیات کربلای ۴ بود که به ما مأموریتی داده شد و ما به طرف مواضع دشمن حرکت کردیم. آخرهای شب بود که به آب رسیدیم و وارد آب شدیم در آن لحظه دشمن متوجه حضور ما شد و با منور منطقه را روشن کرد و ما را به رگبار بست. چهار نفر از نیروها شهید شدند و فقط من و باقر ماندیم، به دستور او از آب بیرون آمدیم و هرچه خواستیم با بی‌سیم به عقب خبر دهیم، نتوانستیم. در همان لحظه دشمن به طرف ما گلوله آرپی جی شلیک کرد که در اثر ترکش آن، دست او از آرنج جدا شد، ولی او از مقاومت دست‌بردار نبود با اصرار من مجبور به عقب‌نشینی شدیم. من جلوتر از او می‌رفتم تا راه را پیدا کنم که ناگهان تیری به سر باقر اصابت کرد و او به زمین افتاد. خواستم به عقب برگردم که یک تیر به پایم خورد. خودم را به او رساندم ولی دیگر او شهید شده بود. هر طور بود به خاکریز خودی رسیدم و موضوع را برای نیروها گفتم.

پدر شهید خاطرنشان می‌کند: بعد از خبر عملیات کربلای ۴ به سردخانه تعاون سپاه رفتم، هرچه گشتم جنازه پسرم نبود. برای یافتن محمدباقر تا تهران، اصفهان و خوزستان هم رفتم و همه کانتینرهای حمل شهدا را که آورده بودند، گشتم پیکر جوان‌های بی سر و بی دست و پای فراوانی آنجا بود.

•         از مفقودی تا تشییع

حالا پدر شهید بغضش را فرو می‌خورد و نگاه بارانی‌اش را پنهان می‌کند، می‌دانم بعد از ۳۳ سال یادآوری و روایت آن همه فراق و انتظار، کار ساده‌ای نیست. او ادامه می‌دهد: پیکر پسرم پیدا نشد و روح محمدباقر را تشییع کردیم و در بهشت رضا دفن شد. سه سال بعد همرزم پسرم که نقشه ورودی و منطقه‌ای که پسرم در آن آنجا به شهادت رسیده بود را اعلام کرد و چندی بعد پیکر پسرم با لباس غواصی پیدا شد. همان دوران قطعنامه بود که پیکر بسیاری از شهدا مبادله شد. بار دیگر پیکر محمد باقر تشییع شد و مجدد مراسم گرفتیم و این بار در قطعه شهدای بهشت رضا(ع) برای همیشه آرام گرفت.

•         اهل قرآن، هنر و ورزش

پدر شهید دبیری ادامه می‌دهد: پسرم محمدباقر با قرآن خیلی مأنوس بود و همیشه قرآن را تلاوت می‌کرد. یک روز که در خانه نشسته بودم وارد خانه شد و بعد از سلام کردن مستقیم وارد اتاق پذیرایی شد و در را پشت سرش بست من که به رفتار او شک کرده بودم بعد از گذشت نیم ساعت وارد اتاق شدم که دیدم در گوشه‌ای از اتاق نشسته و نوار عبدالباسط را روی ضبط گذاشته و در حالی که اشک از گونه‌اش  می‌چکد با نوار زمزمه می‌کند. من تا این صحنه را دیدم به حال او غبطه خوردم و به داشتن چنین فرزندی افتخار کردم بعد از گذشت چند ماه او در مسابقات تلاوت قرآن شرکت کرد و اول شد.

•         از مجروحیت تا شهادت

وی می‌افزاید: محمدباقر ورزش باستانی کار می‌کرد، خط خوشی داشت و بسیار اهل کار بود. او از دوران راهنمایی می‌خواست به جبهه برود به او گفتم، پسرم تو اسلحه را می‌توانی بلند کنی که بعد با دشمن بجنگی؟ صبر کرد اما از همان ابتدا عضو پایگاه بسیج دانش‌آموزی شهید هاشمی‌نژاد و مسجد رضوی بود. بعدها وارد هنرستان در رشته برق شد و سال سوم دبیرستان به جبهه رفت. حدود یک سال و اندی در جبهه بود حتی در عملیات والفجر ۸ شیمیایی شد. وقتی به او گفتم رسالتت را انجام دادی، گفت هر زمان سرم را دادم، قبول است.

این دیدار به همت فرهنگسرای پایداری در سی و سومین سالگرد شهادت شهید محمدباقر دبیری و با حضور راوی جانباز علیر ضا دلبریان و هنرمند نقاش چهره‌های شهیدان احمد منصوب صورت گرفت.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.