مایکل آلن گیلسپی در کتاب «ریشه‌های الهیاتی مدرنیته» پاسخ کلیشه‌ای و رایج از مفهوم مدرنیته و ریشه‌ها و زمینه‌های ظهور آن را به چالش می‌کشد و به دنبال ارائه یک روایت دقیق از روند تحولات فکری است که زمینه ظهور مدرنیته را فراهم کردند.

مدرنیته غرب، جهان شمول نیست

نقوی، فاطمی‌نژاد/

مایکل آلن گیلسپی در کتاب «ریشه‌های الهیاتی مدرنیته» پاسخ کلیشه‌ای و رایج از مفهوم مدرنیته و ریشه‌ها و زمینه‌های ظهور آن را به چالش می‌کشد و به دنبال ارائه یک روایت دقیق از روند تحولات فکری است که زمینه ظهور مدرنیته را فراهم کردند. دغدغه او در این کتاب اثبات نقش اصلی دین و الهیات در شکل‌گیری ایده مدرنیته است، درست بر خلاف آنچه روایت‌های رسمی از مدرنیته بیان می‌کنند. زانیار ابراهیمی، دانشجوی دکترای علوم سیاسی دانشگاه تهران و مترجم این کتاب اعتقاد دارد غربی‌ها که دوران مدرن را تجربه کرده‌اند با سنت الهیاتی خود سروکله زده‌اند و با آن مخالفت و موافقت و از ذخایر آن استفاده کرده‌اند، ولی ما نسبت به ذخایر سنتمان در غفلت به سر می‌بریم و تلاشی برای استخراج مفاهیم و کانسپت‌های جدید از اندیشه اسلامی و تاریخ خودمان انجام نمی‌دهیم. آنچه در ادامه می‌خوانید حاصل ‌گفت‌وگوی ما با او در همین‌باره است.

جناب ابراهیمی! تز اصلی گیلسپی در کتاب «ریشه‌های الهیاتی مدرنیته» چیست و چه شد که سراغ ترجمه این کتاب رفتید؟

این کتاب، از مهم‌ترین کتاب‌هایی است که این تز را مطرح می‌کند که ایدئولوژی‌های آخرالزمانی و کل اندیشه دوران مدرن، صورت سکولارشده یا دنیوی شده آخرالزمانی یهودی مسیحی است. پیش از آن می‌خواستم کتاب «مشروعیت دوران مدرن» هانس بلومنبرگ را ترجمه کنم، ولی از آنجایی که این کتاب نثر انگلیسی آمریکایی دارد و پیچیدگی‌های نثر آلمانی را ندارد بهتر می‌توانست مخاطب را با این تز آشنا کند تا در قدم‌های بعدی مخاطب با مطالب سنگین‌تر حاوی این تز آشنا شود.

آیا گیلسپی توانسته گزاره معروف «سرخوردگی از میراث باستانی و ناامیدی از پایان تاریخ» را در این کتاب به خوبی تبیین کند؟

باید به نکته‌ای توجه کرد؛ نقطه عزیمت کارهای این شکلی، از نقطه اوجش در سال‌های ۱۹۵۰ و پس از جنگ جهانی دوم است. یعنی وقتی که جنگ جهانی دوم تمام شده و تصور شر به‌واسطه وقایع ناگواری چون جنگ جهانی دوم و رادیکالیسم راست و چپ به اوج رسیده است. حتی نویسنده نیز کتابش را با یک شر با عنوان حادثه ۱۱ سپتامبر شروع کرده است. نویسنده با نوشتن این کتاب می‌خواهد با این ادعای غربی‌ها مخالفت کند که کسانی که به آن‌ها حمله کرده‌اند از تمدن به دور بوده و وحشی هستند و توحش با غربی‌ها بیگانه بوده است؛ ما چیز دیگری هستیم. نویسنده می‌خواهد یادآوری کند ما نیز یکسری ریشه‌ها و اعتقاداتی داریم که آن‌ها را فراموش کرده‌ایم. ریشه‌هایی که زیر خروارها لایه‌های تاریخی پنهان شده و نویسنده می‌خواهد این ریشه‌ها را به غربی‌ها یادآوری کند و بگوید تصور اینکه شرقی‌ها با ما خیلی تفاوت دارند را کنار بگذارید. اینجاست که می‌گوید ما غربی‌ها نیز ریشه‌های الهیاتی داشتیم. درزمینه اینکه گیلسپی چگونه به تصور پایان تاریخ نگاه می‌کند از آنجایی که به شدت متأثر از هایدگر است، تصویر ناامیدانه‌ای درباره دوران مدرن است و اعتقاد دارد دوران مدرن دستخوش تناقض‌هایی است که راه چاره‌ای برای آن تناقض‌ها وجود ندارد. اعتقاد او این است که این تناقضات ارثیه دوران قرون وسطاست.

تعریف گیلسپی تعریف خاصی از مدرنیته است یا خیر؟ متأثر از نگاه هایدگر است و جدید نیست؟

تعریف گیلسپی را هم می‌توان خاص نامید و هم می‌توان گفت خاص نیست. خاص نیست چون شبیه هایدگر است و گیلسپی از این نظر اندیشمندی تلقی نمی‌شود که اندیشه تازه‌ای را مطرح می‌کند، شرح او از مدرنیته او را خاص می‌کند. تزی که او ارائه می‌دهد نشان نمی‌دهد او مدرنیته را تأیید یا نقض می‌کند. علتش نیز این است که گیلسپی همان‌قدر دوران مدرن را دستخوش تناقض می‌داند که دوران مدرن قرون وسطا را. به همین دلیل او مدرنیته را نفی نمی‌کند تا پیکره الهیات را تأیید کند بلکه هم مدرنیته و هم پیکره الهیات یهودی مسیحی را نفی می‌کند.

تأکید این کتاب روی اهمیت الهیات یهودی مسیحی برای ما که در شرق هستیم از چه نظر است؟

نکته‌ای که ذهنم را مشغول کرده این است که وقتی انسان شرقی و خاورمیانه‌ای با چنین کتاب‌هایی مواجه می‌شود، نسبت او با مدرنیته چه خواهد بود؟ نکته این است همه کسانی که در این بحث مشارکت دارند، در این اختلاف ندارند که الهیات یهودی مسیحی مقدمه ضروری ظهور دوران مدرن است. حرفی که این‌ها می‌زنند به قول «وبر» پیامد ناخواسته دارد و آن اینکه در صورتی که ما الهیات را مقدمه ضروری مدرنیته بدانیم، مدرنیته را از یک امر جهان‌شمول به یک امر محلی تبدیل کرده‌ایم و اگر مدرنیته امری محلی تلقی شود که تنها در غرب امکان ظهور داشته است، آن گاه نسبت ما با مدرنیته زیر سؤال می‌رود. یعنی مدرنیته به پدیده‌ای تبدیل می‌شود که تنها در آن کانتکس امکان زایش داشته است. متفکران زیادی همراه با این نویسنده اعتقاد دارند اگر الهیات در کار نبود، دوران مدرنیته نیز ظهور نمی‌کرد، چرا که تا پیش از نوشتن این کتاب، تلقی این بود که ما دوران یونان باستان داشتیم و دوران قرون وسطا و یک دوران مدرن که می‌شود گفت قرون وسطا یک میان پرده است و اگر این دوران را نادیده بگیریم هیچ اتفاقی نمی‌افتد، در حالی که کسانی در این بحث شرکت کردند که معتقد بودند دوران قرون وسطا و الهیات یهودی مسیحی میان پرده نیست بلکه مقدمه ضروری شکل‌گیری مدرنیته است؛ وقتی این حرف را بزنیم نمی‌توانیم مدرنیته را پدیده جهان‌شمول بخوانیم، چرا که کانتکس و زمینه این موضوع دیگر یک کانتکس شرقی نخواهد بود.

ما در فضای دانشگاهی فعلی چه باید کنیم؟ رویکرد ما نسبت به مدرنیته و پست مدرن چه باید باشد؟

این از دیگر نقاط ضعف ماست که فضای دانشگاهی ما دچار یک نابهنگامی است. الآن فضای دانشگاه ما از اندیشه پست مدرن زیاد می‌داند در حالی که هنوز شناخت جامع و کاملی از مدرنیته ندارد. ضمن اینکه تلقی که از دوران مدرن داریم، یک تلقی یکسویه است.

بیش از تاریخ غرب باید تاریخ اسلام و ایران بخوانیم

نکته‌ای که وجود دارد این است، غربی‌ها که دوران مدرن را تجربه کرده‌اند با سنت الهیاتی خود سروکله زده‌اند و با آن مخالفت و موافقت و از ذخایر آن استفاده کرده‌اند، ولی ما از ذخایر سنت خودمان استفاده نمی‌کنیم. مثلاً از اندیشه اسلامی و تاریخ خودمان هیچ کانسپت و مفهوم جدیدی بیرون نمی‌کشیم. هم ریشه‌های الهیاتی و هم کل سنت یک ضرورت است که ما در دانشگاه‌ها از آن غافل بوده‌ایم. ما بیش از آنکه تاریخ غرب بخوانیم باید تاریخ اسلام و ایران بخوانیم، تاریخی که به ما ربط داشته باشد. از آن تاریخ است که اندیشه بیرون می‌آید و دوران تازه‌ای ظهور می‌کند. سروکله زدن بیش از حد ما با غرب نقطه ضعف اساسی دارد و آن این است که ما از جایی که الآن هستیم غافل مانده‌ایم یعنی از تاریخ وسنت و الهیات و همه آنچه من آن را ذیل سنت می‌آورم. من با اینکه در دانشگاه‌های ایران درس خوانده‌ام اطلاعاتم از اندیشه اسلامی، اطلاعات حداقلی است و میراث‌خوار نقطه ضعفی هستم که به آن اشاره کردم. یعنی اطلاعاتم از تاریخ و الهیات غرب بیش از اطلاعاتم از اندیشه و سنت ایرانی اسلامی است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.