اگر نهادهای مختلف فرهنگی کشور با کتاب و کتاب‌خوانی بی‌مهری کنند، باز هم کتاب‌دوستان و کتاب‌یاران کتاب را تنها نمی‌گذارند و بین بچه‌های ایران عزیز و بزرگ، کتاب و محبت تقسیم می‌کنند. یکی از این کتاب‌یاران خانم رحیمه پرویزپور است که در روستای «ابتر» استان سیستان و بلوچستان به صورت خودجوش فعالیت‌های ترویج کتاب انجام می‌دهد.

وقتی بچه ها، پدران خود را کتابخوان می کنند

قدس آنلاین: اگر نهادهای مختلف فرهنگی کشور با کتاب و کتاب‌خوانی بی‌مهری کنند، باز هم کتاب‌دوستان و کتاب‌یاران کتاب را تنها نمی‌گذارند و بین بچه‌های ایران عزیز و بزرگ، کتاب و محبت تقسیم می‌کنند. یکی از این کتاب‌یاران خانم رحیمه پرویزپور است که در روستای «ابتر» استان سیستان و بلوچستان به صورت خودجوش فعالیت‌های ترویج کتاب انجام می‌دهد. این بانوی فعال و علاقه‌مند توانسته در این روستا کتابخانه بومی و سنتی ایجاد کند و در آن علاوه بر تشویق مردم به کتاب‌خوانی به فعالیت‌های فرهنگی، هنری و آموزشی دیگری که منجر به تغییر سبک زندگی مردم شده، توجه کند.

 در صفحه ادب و هنر امروز با خانم پرویزپور درباره انگیزه‌اش در ترویج کتاب و فعالیت‌های فرهنگی‌اش در استان سیستان‌وبلوچستان به گفت‌وگو نشسته‌ایم که می‌خوانید.

* چه شد به ترویج کتاب‌خوانی میان مردم علاقه‌مند شدید؟

** من از تابستان 1396 به ترویج به کتاب در روستای خودمان، یعنی روستای ابتر که در 20 کیلومتری شهر ایرانشهر استان سیستان و بلوچستان است، توجه کردم. ابتدا هیچ امکانات و تجهیزاتی نداشتم و با یک سبد که حدود 30 کتاب درآن بود ترویج کتاب را بین بچه‌ها و بزرگ‌ترها شروع کردم، اما وقتی متوجه شدم بچه‌های 6 تا 12 ساله از کتاب‌ها استقبال بیشتری می‌کنند، تمرکزم را بیشتر روی کودک و نوجوان گذاشتم. دو سه ماه با همان سبد کتاب پیش رفتم تا اینکه با شورا و دهیاری روستا برای ساخت یک کتابخانه مشورت کردم، اما جواب آن‌ها این بود: «مکان نداریم و به لحاظ اقتصادی هم مقدور نیست». به ذهنم رسید از منزل مادربزرگم که به رحمت خدا رفته بودند و بافت گلی و خشتی داشت، استفاده کنم. تصمیم گرفتم همین خانه قدیمی و سنتی را به عنوان کتابخانه استفاده کنم، اما حین آماده کردن خانه اشیای قدیمی زیادی پیدا کردم که موجب شد کتابخانه را تبدیل به موزه کتابخانه کنم.

* شما در کودکی و نوجوانی چقدر با کتاب مأنوس بودید؟

** من از بچگی خیلی به کتاب علاقه داشتم چون پدر و برادرم اهل مطالعه بودند و هنوز کتاب‌های بچگی‌ام را دارم. با وجود اینکه اینجا کتابخانه و کتاب‌فروشی کم است، هیچ وقت از خواندن کتاب و مجلات کودک و نوجوان مثل کیهان بچه‌ها دست برنداشتم.

* چه شد تصمیم گرفتید کتابیار باشید؟

** وقتی دیپلم گرفتم کتاب‌های زیادی داشتم. با خودم گفتم چه خوب است بچه‌های دیگری هم بتوانند از این کتاب‌ها استفاده کنند. این سرمنشأ ایجاد کتابخانه و کتاب‌یاری من بود. اکنون در کتابخانه مشکل زیاد داریم؛ مهم‌ترین مشکل هم دسترسی سخت به کتاب‌های خوب است. اگرچه حالا به لطف فضای‌مجازی ارتباطات خوبی با بعضی نویسندگان داریم و توانسته‌ایم تعداد کتاب‌ها را بیشتر کنیم. به مرور که تعداد بچه‌ها زیاد می‌شد و من عکس‌هایی از کتابخانه را در پیج اینستاگرامم منتشر می‌کردم، خیلی‌ها برای کمک تمایل نشان دادند و کتاب‌ها بیشتر شدند. مثلاً فرهنگیان روستا با دیدن اشتیاق بچه‌ها کمک کردند و توانستیم دو عدد قفسه به همراه دو تا میز و صندلی پلاستیکی تهیه کنیم. با این موفقیت‌های تدریجی بود که توجه مردم و مسئولان بیشتر شد و کمک‌ها زیاد شدند. اسفند 97 کتابخانه ما با اینکه خشتی و گلی بود و استانداردهای یک کتابخانه خوب را نداشت، در کشور به عنوان کتابخانه برگزیده انتخاب شد و همچنین موفقیت‌های دیگر. این موفقیت‌ها برای استان ما خیلی جالب بود،چون زیبایی کار ما این بود که از یک مکان کوچک شروع کردیم و از یک روستای سنتی و با امکانات کم توانستیم به این موفقیت برسیم.

* کتابخانه چند عضو دارد و چقدر به آن رجوع می‌شود؟

** در حال حاضر به صورت روزانه حداقل 180 نوجوان پسر و دختر به کتابخانه رجوع و از امکانات و خدمات اینجا استفاده می‌کنند.

* ظاهراً کتابخانه شما تبدیل به یک مؤسسه بزرگ فرهنگی در روستاهای اطراف شده است؟

** بله، همین‌طور است. در روزهای ابتدایی روخوانی بچه‌ها واقعاً ضعیف بود و خواندن کتاب برایشان مشکل بود، اما با برنامه‌هایی نظیر روخوانی، شعرخوانی و مسابقات کتاب‌خوانی توانستیم به تسلط بچه‌ها به زبان‌فارسی کمک کنیم. همچنین در کنار فعالیت‌های مربوط به کتاب، کارهای هنری هم انجام می‌دهیم تا با اجرای برنامه‌های متنوع، به توانمندی بچه‌ها کمک کنیم.

همه این کارها را خودم انجام می‌دهم و موجب شده خودم هم به هنرها و کارهای مختلفی مثل نقاشی، عروسک‌سازی، اوریگامی و غیره مسلط شوم، چون به محض احساس نیاز، هنرها را آموزش می‌بینم تا با بچه‌ها کار کنم.

* یعنی شما همراه بچه‌ها هنرها را یاد گرفتید و پیشرفت کردید؟

** بله، به خصوص نقاشی کودک که دنیای متفاوتی نسبت به نقاشی معمولی دارد و باید بیشتر تمرین می‌کردم و فکر می‌کنم در این زمینه خیلی پیشرفت کردم. همچنین یکی از کارهای ما در کتابخانه، آموزش زبان‌انگلیسی است، چون خودم به زبان‌انگلیسی مسلط هستم. شاید جالب باشد بدانید انگلیسی را به صورت خودآموز و فقط با مطالعه کتاب‌های مختلف یاد گرفتم. در مجموع ما همیشه سعی کردیم کتابخانه بدون فعالیت نباشد و همین کارها موجب شده بچه‌ها به صورت خودجوش به تمرین و اجرای نمایش‌نامه روبیاورند، حتی نمایش‌نامه را خودشان نوشتند و اجرا کردند. موضوع نمایش‌نامه‌ها، طنز، مبارزه با کودک‌همسری، علاقه به تحصیل و مهارت‌های اجتماعی متناسب با نیازهای منطقه بود.

* این فعالیت‌ها و آموزش‌ها چقدر در زندگی بچه‌ها تأثیر داشته، زیرا استان سیستان و بلوچستان پیچیدگی‌های خاص خودش را دارد؟

** نسل نخست اعضای کتابخانه بزرگ شده‌اند و باید تصمیم‌های بزرگ زندگی‌شان را بگیرند. قطعاً فعالیت‌های ما روی مسیر زندگی و تصمیم‌های آن‌ها تأثیرگذار بوده است. یک مسئله مهم برای من علاقه‌مند کردن آن‌ها به تحصیل بود، چون در روستاهای بلوچستان رسم است وقتی بچه‌ها مقطع دبستان را به پایان می‌رسانند، ترک‌تحصیل می‌کنند و یا دخترها آماده مقدمات ازدواج می‌شوند. پسرها هم وقتی به سوم راهنمایی می‌رسند به خواستگاری می‌روند. کتابخانه و محیط آموزش موجب شده بچه‌ها بیشتر با تحصیل انس بگیرند. مهرماه امسال ما توانستیم پنج دختربچه را از کودک‌همسری نجات دهیم. با پدر و مادر دخترانی که به ادامه‌تحصیل علاقه داشتند صحبت کردیم و آن‌ها را قانع کردیم بچه‌ها برای تشکیل زندگی خیلی کوچک هستند.

* یکی از نکات مثبت کار شما ارتباط با خانواده بچه‌هاست

** تجربه به من می‌گوید علاوه بر بچه‌ها باید با خانواده آن‌ها هم تعامل داشته باشیم. وقتی بچه‌ها به اینجا می‌آیند، کتاب می‌خوانند و انگیزه پیدا می‌کنند، اگر به خانه برگردند و خانواده آن‌ها را درک و حمایت نکنند، فعالیت‌های ما هیچ تأثیری ندارد. از خود بچه‌ها مشورت گرفتیم و آن‌ها پیشنهاد دادند اگر والدین درحال حاضر نمی‌توانند به کتابخانه بیایند، ما باید واسطه باشیم و کتاب‌ها را به خانه می‌بردند و آن‌ها را به کتاب خواندن ترغیب می‌کردند. با همین شیوه تعدادی از بچه‌ها پدرهایشان را کتابخوان کرده بودند، اما بازهم می‌دیدیم که هنوز خانواده‌ها درگیر آموزش نشده‌اند، برای همین جلسات آموزشی اداره جهاد کشاورزی را به کتابخانه انتقال دادیم. این جلسات زن‌ها و خانواده‌ها را برای ورود به سبک زندگی بهتر آموزش داد و این اتفاق موجب شد ارتباط خوبی با خانواده‌ها پیدا کنیم و قفسه کتاب‌هایی مخصوص والدین هم ایجاد شده است.

* چند وقت پیش خبری منتشر شد که یکی از روستاهای اطراف شما در کنار خواندن گروهی کتاب «محله شکرخانوم» اقدام به پختن آش کرده و خانواده‌ها را هم درگیر کار کرده‌اند. راجع به این اتفاق توضیح دهید

** «محله شکرخانوم» یک کتاب زیبا و خودمانی است که مخاطب را به سال‌های قدیمی می‌برد. شکرخانوم مرا یاد مادربزرگ خودم می‌اندازد که کتابخانه را در خانه او تأسیس کرده‌ایم. من احساس می‌کنم همه ما در زندگی و وجودمان یک شکرخانوم داریم. روحیه شکرخانوم در کتاب «محله شکرخانوم» موجب می‌شود ما بتوانیم به زندگی بچه‌ها و خودمان جهت بدهیم. یکی از اهالی روستای ما به تازگی همسرش را از دست داد و ما در مراسم فوت ایشان جمع شدیم و در برگزاری مراسم و پختن خیرات با خانواده ایشان همکاری کردیم. به نوعی همه ما شکرخانوم شده بودیم. با تعدادی از بچه‌ها بسیج شدیم تا بچه‌های این خانواده را به کتابخانه بیاوریم، برایشان نمایش اجرا کنیم و شیرینی و شکلات برایشان ببریم تا کمی از آن غم دورشان کنیم. در این اتفاق خوب مسئولیت پختن آش به عهده روستای همجوار ما و پختن حلوا با ما بود.

* برای توسعه کار چه امکانات و تجهیزاتی نیاز دارید؟

** بیشتر از هر چیزی به کتاب خوب و مفید نیاز داریم. کتاب‌های آموزش مهارت‌های زندگی به‌خصوص تربیت فرزند، کتاب‌هایی که به موضوع‌های محیط زیست، صلح، همکاری و دوستی بپردازد، چون همه این‌ها لازمه این شرایط جغرافیایی است. من سعی می‌کنم با کتاب‌هایی که مفاهیم صلح و انساندوستی دارد به بچه‌ها بفهمانم که رنگ ما، پوست ما و نژاد ما هیچ فرقی نمی‌کند و نباید با هم با خودبرتربینی رفتار کنیم. در یک برهه‌ای به خاطر همین مسائل بچه‌های افغانستانی حق نداشتند از جلو کتابخانه رد شوند. این بچه‌ها حتی به خاطر اینکه توسط دیگران پذیرش شوند، لباس‌های بلوچی می‌پوشیدند و هویت خودشان را پنهان می‌کردند. با فعالیت‌هایی که حول‌محور کتاب انجام دادیم توانستیم تا حدودی بچه‌های افغانستانی را از غربت دربیاوریم و حالا آن‌ها می‌توانند مانند بچه‌های دیگر از کتابخانه استفاده کنند. فعالیت‌های ما در کتابخانه بسیار گسترده شده و هر روز ابعاد بیشتری پیدا می‌کند. مثلاً یکی از کارهای ما توجه به عروسک‌های بومی این منطقه بود که داشت فراموش می‌شد. برای جلوگیری از این مسئله به سراغ خاله مادرم که از زنان بومی همین منطقه است رفتم و از او خواستم اطلاعاتی راجع به عروسک‌های بومی به من بدهد. با آنکه او پیر شده، اما توانست دو نمونه از این عروسک‌های بومی را برای من بسازد که مورد استقبال هم قرار گرفت. امیدوارم بتوانم در ادامه کارهایم این مسیر را با قوت ادامه بدهم، زیرا بچه‌های این منطقه لیاقت زندگی بهتر را دارند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.