زمان و لیل به آفاقی و انفسی، تقسیم می‌شود و همچنین نهار و شجر و حجر آفاقی و انفسی داریم و به طور کلی هر چیز که در این عالَم مُلکیِ دارای زمان و مکان، وجود دارد، در ملکوت نیز وجود دارد. ملکوت، یعنی باطن این عالُم؛ و عالَم انفسی همان باطن عالَم آفاقی است.

غلامحسین ابراهیمی دینانی

زمان و لیل به آفاقی و انفسی، تقسیم می‌شود و همچنین نهار و شجر و حجر آفاقی و انفسی داریم و به طور کلی هر چیز که در این عالَم مُلکیِ دارای زمان و مکان، وجود دارد، در ملکوت نیز وجود دارد. ملکوت، یعنی باطن این عالُم؛ و عالَم انفسی همان باطن عالَم آفاقی است. هر دوی این عوالم آفاقی و انفسی، دارای اندازه هستند. زمان عالَم آفاقی، همین زمانی است که ما اندازه‌گیری و محاسبه‌اش می‌کنیم و ساعت و دقیقه و ثانیه و ماه و سال برای آن قائلیم. زمان انفسی نیز دارای اندازه است، اما شایستۀ قرار گرفتن در تقویم نیست. بیشتر وقایعی که برای انبیا و به خصوص اولیا رخ می‌دهد در عالَم انفسی است؛ چون انبیا، دارای جنبه آفاقی و خلقی نیز هستند و از هر دو جنبۀ آفاقی و انفسی برخوردارند. اولیا بیشتر دارای جنبۀ انفسی هستند و کمتر با خلق هستند، زیرا رسالت ندارند و رسول نیستند. بنابراین انبیا از هر دو جنبه برخوردارند. برای مثال، درست است که در عالَم آفاقی هم یک لحظه‌ای وجود داشت که شاید عایشه نیز در کنار پیغمبر نشسته بود و نزول وحی را تماشا می‌کرد. این واقعه در همین عالم که عالَم آفاق است اتفاق می‌افتد و این لحظه‌ها را تاریخ، ثبت و ضبط کرده است. برای مثال، لحظاتی را که حضرت به غار حرا می‌رفت مشخص و آفاقی است، اما پیش از آن در عالَم انفسی بوده است. برای قضیۀ خضر(ع) و حضرت موسی(ع) به نظر می‌رسد که در عالَم آفاق باشد اما پیش از آن در عالَم انفس است.

برخی می‌گویند که این وقایع در زمان گذشته بوده و زمانشان به پایان رسیده است و برخی دیگر می‌گویند که بشر در آینده به آن‌ها دست خواهد یافت؛ اما باید گفت که در همین زمان نیز این قضیه حل شده است و این وقایع در زمان انفسی اتفاق افتاده است. کسانی که می‌خواهند وقایع غیبی و حقایقی را که برای انبیا و اولیا اتفاق افتاده است، صرفاً در بستر زمان و مکان (فهم کنند) که در این صورت، بسیاری از حقایق دینی به اسطوره تبدیل می‌شود. افرادی که این وقایع را اسطوره و ساختۀ ذهن بشر می‌دانند، به زمان انفسی آشنایی ندارند و می‌خواهند همه‌ چیز را در زمان آفاقی ببینند. آنان می‌بینند که این حقایق انفسی، شبیه وقایع آفاقی نیست، به همین جهت آن را اسطوره می‌دانند. زمان انفسی، جزئی از حقایق، بلکه منشأ حقایق است.

حافظ می‌گوید:

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است

یا رب این تأثیر دولت از کدامین کوکب است

ما باید لیلة‌القدر واقعی را در عالَم انفسی و ملکوت بجوییم که البته هر لحظه در این عالَم مُلک، مظهری از همان ملکوت است و هر چه گردش لیل و نهار و تقویم‌ها تغییرپذیر باشد که البته این عالَم، عالَم تحول و تغییرپذیری است، اما این حقیقت، در هر شبی که اتفاق افتاده است، مظهر آن لَیلی است که در عالَم اَنفسی است و لیلة‌القدری که در این عالَم اَنفسی وجود دارد، همواره از ازل تا ابد هست؛ اما مظهر آن در این عالَم می‌تواند تغییرپذیر باشد و در هر شبی باشد که البته برای اهل خلوت، هر شب اتفاق می‌افتد... .

قرآن کریم که مستور در مَکمَن غیب بوده است، در این شب نازل می‌شود. قرآن از غیب آمده است و سرانجام به غیب نیز بازخواهد گشت و کسانی که از قرآن پیروی می‌کنند نیز به عالَم غیب راه خواهند یافت. پس قرآن کریم از غیب آمده است، به غیب بازخواهد گشت و پیروانش را به غیب خواهد رساند. حال این غیب کجاست؟ قرآن کریم می‌فرماید: یؤمنونَ بالغَیبِ و باید ایمان به غیب داشت. ترجمۀ غیب به معنای پنهان است. آنچه غیب است، یعنی پنهان است و ما آن را نمی‌دانیم. شاید پرسیده شود که غیب در درون ماست و یا در بیرون ماست؟ اگر در بیرون ماست کجاست؟ بیرون ما از همین جایی که ما در آن نشسته‌ایم تا برسد به کرات و کهکشان‌های دوردست و تا مهبانگ امتداد دارد. آیا کُراتی که در سپهر وجود دارند، غیب هستند؟ البته شاید بتوان به آن غیب نسبی گفت. اگر غیب به معنای پنهانی باشد، نه تنها کُرات دیگر، بلکه در همین جا و داخل جیب شما نیز برای من غیب شمرده می‌شود. اما می‌توان همۀ این‌ها را رفت و دید و برای ما آشکار می‌شوند. اگر کرۀ ماه و کهکشان‌ها پنهان است، می‌توان یک روزی رفت و دید. بنابراین غیب، آن نیست که دیده نمی‌شود و نمی‌دانیم. غیب، آن چیزی است که همواره برای ما پنهان است. آن غیب، سرّ سُویدای انسان است و کَنز خَفی و بالاتر از آن کَنز اخفی است که عرفا به آن مقام اَخَفیّت را اطلاق می‌کنند که بسیار بالاتر از مقام خفی است و هرگز آشکار نمی‌شود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.