۱۹ خرداد ۱۳۹۹ - ۰۱:۴۸
کد خبر: 707325

یک خروار آه می‌کشد اما نمی‌رود سر اصل مطلب. دارد دِق می‌کند و دِق می‌دهد. خواهریِ همیشگی نیست. مثل صدای ضبط شده پیامگیر فقط هر چند دقیقه یک‌بار می‌گوید: لعنت بر کرونا.

وجدان گل‌فروش بیدار است

رقیه توسلی

یک خروار آه می‌کشد اما نمی‌رود سر اصل مطلب. دارد دِق می‌کند و دِق می‌دهد. خواهریِ همیشگی نیست. مثل صدای ضبط شده پیامگیر فقط هر چند دقیقه یک‌بار می‌گوید: لعنت بر کرونا.

آن‌قدر سؤال می‌کنم و صبوری به خرج می‌کنم تا رابین هود «گل ترمه» از راه می‌رسد و از گیجی نجاتم می‌دهد. خاله خاله کنان طوری خبرِ گم شدن موبایل مادرش را در چله کمان نشانه می‌رود سمتم که خشکم می‌زند.

عین تیرخورده‌ها، دستم می‌رود سمت گوشی خودم که توی شارژ است تا مطمئن شوم گم نشده است. وسط این حیص و بیص نمی‌توانم یاد ویدئو رانش زمین در نروژ نیفتم. وقتی آبِ ناقلا، خانه‌ها را در خود می‌بلعد و در طرفه‌العینی زندگی آدم‌ها به قعر رودخانه می‌پیوندد. وقتی دیگر کاری از آدمیزاد برنمی‌آید جز اینکه پناه ببرد به بلندی و تماشاچی داستان خودش شود. تماشاچی ذره ذره ناپدیدشدنش.

اما گالری عکس و فیلم، قیمت هولناک گوشی، بر باد رفتن شماره مخاطبان، اطلاعات بانکی و یادداشت‌ها، مگر شوخی است؟

احساس می‌کنم خواهریِ این ساعت، حال وصف‌ناپذیر آن لحظه نروژی‌ها را دارد که آب، زندگی‌شان را به بازی گرفته. که هیچ جمله درخورِ آرام بخشی وجود ندارد جز این سؤال که آیا به شماره‌ات زنگ زده‌ای مائده جان؟ که آن را هم میانه راه، رابین هود می‌قاپد و جواب می‌دهد: ۵۴ بار.

گفت‌وگوی تلفنی‌مان که تمام می‌شود، می‌آید... «خانوم وجدان» را عرض می‌کنم... تازگی‌ها خیلی زود به زود حالم را می‌پرسد... همیشه خدا هم طلبکار و عین آرایشگرهای افاده‌ای با نگاه از بالا به پایین... می‌آید و صندلی کناری‌ام را از پشت میز بیرون می‌کشد و سیاستمدارانه می‌گوید: سلام عزیزم! آبجی‌های مهربان در این موقعیت بلند می‌شوند، لباس می‌پوشند، به خواهرشان زنگ می‌زنند که دارم می‌آیم با هم دنبال گوشی‌ات بگردیم.

خودم را می‌گذارم جای مائده... خانه‌های ناپدید شده نروژی و خواهرِ هاج و واج و کرونای لعنتیِ حواس‌پرت کن مگر شوخی است؟ گم شدن احساس وظیفه مگر شوخی است؟

راست می‌گوید خانوم وجدان. راه می‌افتم. چون گاهی اوقات جز راه افتادن، راهی نیست.

در مسیر خانه خواهری‌ام که رابین هود «گل ترمه» زنگ می‌زند. سرخوشی‌اش به‌وضوح پیداست. دوباره خبرش را می‌گذارد در کمان و نشانه می‌رود. تیتر خبر این است؛ آقای گل‌فروش موبایلشان را جواب داده است.

گویا وقت حساب و کتاب، گوشی روی پیشخوان لیز خورده زیر انبوه کاغذهای رنگی.

زیرچشمی «خانوم وجدان» را که روی صندلی شاگرد با دستکش و ماسک نشسته، می‌پایم و باطمأنینه می‌گویم: خب! ممنون بابت رهنمودهایتان ... بهتر نیست حالا یک تلفنی هم به وجدان‌های دیگر بزنید، مثلاً به صنعت و معدن و تجارتی‌ها. آخر قیمت هولناک گوشی هنوز به قوت خودش باقی است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.