بررسی وجوه اشتراک در عملکرد و مقاصد مشترکی که هر یک از اهل بیت علیهم السلام به تناسب زمانه و روزگار خویش داشته اند بیش از پیش معنای «کلّهم نورٌ واحد» بودن آن حضرات(علیهم السلام) را می‌رساند و تأکید می‌کند که خانه نشینی و عزلت ۲۵ ساله، صلح، قیام، دعا، نهضت علمی، زندان، ولایتعهدی و غیبت همه برای هدفی واحد بوده است نه در تقابل با یکدیگر

قیام کربلا با ولایتعهدی حضرت رضا(ع) استمرار یافت

به گزارش قدس آنلاین، در بررسی وجوه اشتراک قیام کربلای حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) با پذیرش ولایتعهدی از سوی امام رضا(علیه السلام) با حجت الاسلام والمسلمین محمدباقر پورامینی، استاد حوزه، پژوهشگر سیره اهل بیت(علیهم السلام) و مؤلف آثاری همچون «سلوک سیاسی: سیره سیاسی امام رضا (ع)»، «چهره‌ها در حماسه کربلا»، «منزلت زیارت: ویژگی‌ها و آداب زیارت امام رضا (ع)» و «سبک زندگی: منشور زندگی در منظر امام رضا (ع)» گفت وگو کرده‌ایم که مشروح آن تقدیم می‌شود:

آیا می‌توان بین قیام کربلا با پذیرش ولایتعهدی از جانب امام رضا(علیه السلام) وجه مشترکی بویژه از منظر فلسفه و هدف یافت و اقدام حضرت ثامن الحجج(علیه السلام) را تداوم اقدام حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) دانست؟

پذیرش ولایتعهدی فرصتی برای افشای چهرۀ حاکمیت، رواج فرهنگ اصیل اسلامی و نیرو بخشیدن به پیروان بود که این نکته در قیام امام حسین (علیه السلام) نیز وجود داشت. امام حسین‌(علیه السلام) با تأکید بر شایستگی خاندان رسالت بر زعامت و رهبری، که با رحلت رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم)، این حق از ایشان ستانده شد، به مهم ترین آسیب جامعه اسلامی اشاره کرده، رهبری آل ابی سفیان را بزرگ ترین مصیبت برای اسلام و مردم برشمردند. این هدف در حرکت سیاسی امام رضا(علیه السلام) نیز مشهود است. حضرت ثامن الحجج(علیه السلام) جریان سیاسی حاکم پس از فوت رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) را محاکمه کرده‌اند. با درنگ در سخنان امام(علیه السلام) در زمان عهده‌داریِ منصب ولایتعهدی و پس از آن، درمی‌یابیم که سخنان حضرت(علیه السلام) به نوعی به چالش‌ کشاندن حاکمیت معنا می‌شود.

امام رضا(علیه السلام) به مأمون خاطرنشان کرده بودند که این خلافت حق تو نیست. پاسخی که امام‌رضا(علیه السلام) به محمدبن‌عرفه دادند، آن بود که علت پذیرش ولایتعهدی ازجانبِ من، مانند رفتاری است که امیرمؤمنان(علیه السلام) انجام دادند؛ زیرا ایشان را بعد از مرگ خلیفۀ دوم وادار کردند که در شورا وارد شوند.

علامه مجلسی در بحارالأنوار (ج ۹، ص) در توضیح این روایت، بیان می‌کند: «تا مردم از خلافت ما مأیوس نشوند و بفهمند که مخالفان هم اعتراف می‌کنند که ما را در خلافت حقی است.» همچنین سیدمرتضی علم‌الهدی (وفات: ۴۳۶ق) در کتاب تنزیه الانبیا (ج۱، ص) این مسأله را این‌گونه تبیین می‌کند: گروهی اشکال می‌کنند که چگونه حضرت رضا(علیه السلام) ولایتعهدی مأمون را پذیرفت. مگر نه این است که قبول ولایتعهدی اشاره است به اینکه فرد شایستۀ مقام رهبری و امامت نیست و این خود اشکال است در دین؟ سپس، خود در پاسخ این اِشکال چنین می‌نویسد: «پیش‌تر یادآور شدیم در واردشدن امیرالمؤمنین(علیه السلام) در شورا که اصل اِشکال در آنجاست. خلاصۀ جواب این است که حق مال اوست و می‌تواند به‌هر وسیله‌ای که ممکن است، به حق خود برسد؛ مخصوصاً موقعی [که] مکلف نیز بتواند از این راه وارد شود که دراین‌صورت، بر او واجب می‌شود اقدام و توسل به هر وسیله‌ای که امکان رسیدن به مقصود را موجب می‌شود. امامت حق حضرت رضا(علیه السلام) است، با تصریح آبای گرامش و نص آن‌ها. وقتی حقش را بگیرند ولی راه دیگری برایش باز کنند، لازم است از آن راه برود تا به حق خود برسد. این کار نیز موجب شک و تردید نمی‌شود زیرا دلایلی که امامت آن جناب را ثابت می‌کند، مانع از شک و شبهه است. گرچه مختصر ابهامی وجود داشته باشد که [در آن صورت] الزام و اجبار آن جناب بر این‌کار [در] آن ابهام را نیز رفع می‌کند. چنانچه همین مطلب آن جناب و آبای گرامش را وادار کرد که با ظالمان بیعت کنند و آن‌ها را به نام امام بخوانند. شاید حضرت رضا(علیه السلام) از روی ترس و تقیه ولایتعهد[ی] را پذیرفت؛ زیرا قبول ‌نکردن [ولایتعهدی] در مأمون اثر نداشت و به‌زور [امام را] وادار کرد. [امام] باید از در مخالفت علنی وارد می‌شد و آن زمان چنین کاری صحیح نبود.»

چرا امام رضا(علیه السلام) در برابر خواسته مامون مبنی بر پذیرش ولایتعهدی همچون جدشان قیام نکرده و دست طاغوت زمان را رو نکردند؟

در تبیین این موضوع، به چند نکته اشاره می‌کنم: نخست آنکه در فرهنگ شیعی، فرقی بین ائمه(علیهم السلام) وجود ندارد؛ بلکه اگر امام‌رضا(علیه السلام) در زمان امام‌حسین(علیه السلام) بودند، به‌طورحتم قیام می‌کردند، نیز اگر امام‌حسین(علیه السلام) هم در زمان امام‌رضا(علیه السلام) بودند، ولایتعهدی را می‌پذیرفتند.

دوم آنکه تعدد روش، سبب می‌شود که ائمه(علیهم السلام) طبق وضعیت آن زمان، عمل مناسبِ آن موقعیت را انجام دهند. امام‌حسین(علیه السلام) در زمان معاویه قیام نکردند ولی در آغاز خلافت ابن‌زیاد برخاستند و در این مقطع زمانی، همه‌چیز برای قیام آماده بود، ولی در زمان امام‌رضا(علیه السلام) چنین وضعیتی مهیا نبود. رهبر معظم انقلاب زندگی ائمه(علیهم السلام) را با وجود تفاوت‌های ظاهری، در مجموع حرکتی مستمر و طولانی دانسته‌اند که از سال یازدهم هجرت شروع می‌شود و ۲۵۰ سال ادامه می‌یابد، ازاین‌رو به‌جای اینکه زندگی هر ‌یک را جداگانه تحلیل کنیم، باید یک انسان را فرض کنیم که ۲۵۰ سال عمر کرده است. تمام حرکات این انسان بزرگ و معصوم با این دید، فهمیدنی و توجیه‌پذیر خواهد بود. آیت‌الله خامنه‌ای بر نقش موقعیت زمانی در تعدد روش ائمه(علیهم السلام) تأکید دارند و می‌فرمایند: اگر امام‌حسین(علیه السلام) می‌خواست در زمان معاویه قیام کند، پیام او دفن می‌شد. این به‌خاطر وضع حکومت در زمان معاویه است. سیاست‌ها جوری بود که مردم نمی‌توانستند حقانیت سخن حق را بشنوند؛ لذا همین امام‌حسین(علیه السلام) در زمان خلافت معاویه، ۱۰ سال امام بود. چیزی نگفت و اقدامی نکرد؛ چون موقعیت در آن زمان مناسب نبود نه اینکه امام‌حسن(علیه السلام) اهل این کار نبود. امام‌حسن و امام‌حسین(علیهما السلام) فرقی ندارند. امام‌حسن و امام‌سجاد(علیهما السلام) فرقی ندارند ... زمان امام‌حسین(علیه السلام) شرایط آماده بود.

ثالثاً امام رضا(علیه السلام) بین قیام و شهادت یا ولایتعهدی مخیّر نبودند، ایشان نیز باید اولین راه را انتخاب می‌کردند هرچند که صِرف همکاری گناه نیست و نوع همکاری مهم است. استدلال خود حضرت رضا(علیه السلام) در مقایسه ‌با حضرت یوسف(علیه السلام) فرمودند: «او پیامبر بود و من وصی پیامبر. او از مشرک تقاضایی کرد و من مجبور به قبول آن از سوی مسلمانی شدم. او خود، تقاضا کرد و من مجبور شدم» این نشان می‌دهد که صِرف همکاری با حکومت ظلم گناه نیست. مهم چگونگی آن است و می‌بینیم که در مدت ولایتعهدی امام(علیه السلام) کاری به‌نفع عباسیان صورت نپذیرفت، اما حضرت(علیه السلام) با تثبیت شخصیت علمی خود از طریق دستگاه خلافت و جواب به شبهات علمی، به ‌نفع اسلام هم کار کردند.

علاوه بر این، امام رضا(علیه السلام) با قبول ولایتعهدی از یک سو، اساس شیعه و جان شیعیان را به ‌خوبی حفظ کردند و دوستداران اهل‌بیت(علیهم السلام) را امان بخشیدند؛ زیرا بسیاری از آن‌ها در طول دورۀ عباسیان، تحت فشار و شکنجه بودند. امام(علیه السلام) در این مقطع، با شرکت در جلسات مناظرۀ علمی و بیان احادیث و معارف اصیل اسلام، مکتب اهل‌بیت(علیهم السلام) را گسترش دادند. ازسویِ‌دیگر، ضمن ابراز ناراحتی خود و شرکت ‌نکردن در کارهای حکومتی، نقایص کارِ مأمون را بیان کرده و او را به‌سبب انحراف از روش رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) سرزنش می‌کردند؛ علاوه‌براین، باطل و طاغوتی‌بودن حکومت او را بر همگان آشکار ساختند.

نهایتاً آنکه امام رضا(علیه السلام) جریان سیاسی حاکم را به چالش کشیدند و جایگاه مامون و حاکمان پیش از او را مورد نقد قرار دادند. ابوالحسین رازی از پدر خود، این فرمایش امام‌رضا(علیه السلام) را نقل می‌کند: «خدا را سپاسگزارم که موقعیت و مقام ما را حفظ فرمود با اینکه مردم [آن را] زیر پا گذاشتند و آنچه ایشان ندیده گرفتند، خداوند بالاتر برد؛ به‌طوری‌که هشتاد سال روی منبرهای کفر، ما را لعنت کردند و فضایل و مناقب ما را پنهان نگاه داشتند و پول‌ها خرج کردند تا بر ما دروغ ببندند؛ ولی برخلاف میل آن‌ها خداوند پیوسته مقام ما را بالا می‌بُرد و شخصیت ما را بیشتر منتشر می‌کرد. به‌خدا قسم، این موقعیت به‌واسطۀ ما نبود؛ بلکه به‌واسطۀ پیغمبر(ص)   بود.»(بحار الأنوار، ج، ص).

چرا امام رضا همچون جدشان که از بیعت با یزید سرباز زدند و حتی اعضای خانواده و زنان را با خود همراه کردند از پذیرش ولایتعهدی سرباز نزدند و هیچ یک از اعضای خانواده حتی حضرت جواد(علیه السلام) را همراه خود نبردند؟

اولاً سفر به مرو و پذیرش ولایتعهدی برای گریز از شهادت نبود، چرا که پایان این سفر به شهادت امام انجامید؛ ثانیاً سفر و ولایتعهدی به اجبار به امام(علیه السلام) تحمیل شد، زیرا مأمون با تهدید، امام(علیه السلام) را مجبور به پذیرش ولایتعهدی کرد. او از آغاز، دربارۀ واکنش منفی امام(علیه السلام) تصمیم گرفته بود و این نکته در متون تاریخی و کلام امام(علیه السلام) نیز دیده می‌شود. به این گزارش تاریخی بنگرید: حسن و فضل، پسران سهل، به‌دستور مأمون، به دیدار علی‌بن‌موسی(علیه السلام) رفتند و جریان را به عرض وی رسانیدند. علی‌بن‌موسی(علیه السلام) از قبول این مقام خودداری کرد. حسن و فضل اصرار و پافشاری کردند؛ اما علی‌بن‌موسی(علیه السلام) باز هم سرباز زد، تا اینکه ازین دو تن، یک تن گفت: «اگر قبول نکنی ما به وظیفۀ خویش قیام خواهیم کرد.» این سخن لحنی تهدیدآمیز داشت. آن دیگری گفت: «به‌خدا قسم، او [مأمون] ما را فرمان داد که اگر از قبول این مقام خودداری کنی، با شمشیر گردنت را بزنیم.»

با ملاحظه این تهدید می‌توان به راز پذیرش مشروط ولایتعهدی پی برد که امام(علیه السلام) به تحقق هدف خود جامه عمل پوشید که در پاسخ به پرسش قبل بدان اشاره شد.

در توضیح اجباری بودن سفر به این نکته باید اشاره کرد که امام(علیه السلام) این سفر را با میل و رضایت خود انجام ندادند بلکه به ‌نوعی، با اکراه و اجبارِ مأمون عباسی صورت پذیرفت. از هروی نقل کرده‌اند که گفت: «به‌خدا سوگند که رضا(علیه السلام) از [سرِ] میل و رغبت، این امر را نپذیرفت.» حسن‌بن‌محمد قمی، دانشمند قرن چهارم، در تاریخ قم(ص‌۲۱۳) می‌نویسد: «امام‌علی‌بن‌موسی‌الرضا(علیه السلام) را از مدینه بیرون کردند تا به مرو رود.» ابن‌جوزی حنبلی از عالمان قرن ششم نیز در المنتظم(ج۱۰، ص‌۲۰) به سفر جبری امام(علیه السلام) این‌گونه اشاره می‌کند: «همان مأمون دستور بیرون‌آوردن ایشان را از مدینه صادر کرد.»

مأمون در آغاز، امام(علیه السلام) را به مرکز خلافت دعوت کرد که حضرت(علیه السلام) نپذیرفتند؛ اما با فرستادن نامه‌های متعدد بر دعوت خود پای فشرد و سرانجام، مأمورانی را برای آوردن و همراهی امام(علیه السلام)   به مدینه فرستاد و ایشان را به مرو آورد.

ذکر این نکته ضروری است که امام‌ رضا(علیه السلام) نیز ناخرسندی خود را از انجام ‌دادن این سفر کتمان نکردند. مخوّل سجستانی می‌گوید: وقتی‌که امام(علیه السلام) برای وداع با پیامبر(ص) در کنار حرم جدّ خود ایستادند، چندین‌بار وداع کردند؛ سپس به‌سوی قبر پیامبر(ص) بازگشتند و با صدای بلند گریستند. نزد امام(علیه السلام) رفتم و پس از سلام، سفر ایشان را تهنیت گفتم. امام(علیه السلام) فرمودند: «مرا بنگر. از کنار جدّم دور می‌شوم و در غربت جان می‌سپارم و در کنار ‌هارون دفن می‌شوم.» بی‌شک، این نوع خداحافظی و سخن ‌گفتن، عادی ‌نبودن و اجباری ‌بودن این سفر را روایت می‌کند.

متون روایی ما از نیامدن خانواده و فرزند امام(علیه السلام) گزارش می‌دهد. امام‌رضا(علیه السلام) به حسن‌بن‌علی وشّاء فرمودند: «زمانی‌که می‌خواستم از مدینه خارج شوم، خانوادۀ خود را جمع کردم و از آنان خواستم که برای من گریه کنند تا صدای آنان را بشنوم؛ سپس گفتم: انی لا ارجع الی عیالی ابدا؛ (من دیگر هرگز به‌میان خانواده‌ام برنخواهم گشت.)» امام(علیه السلام) سپس دست فرزندشان، ابوجعفر(علیه السلام) را گرفتند و او را کنار قبر پیغمبر(ص) آوردند. دست فرزند را روی دیوار قبر گذاشتند و او را به رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) سپردند. ابوجعفر(علیه السلام) گفت: «ای پدر، به‌خداوند سوگند، تو به‌سوی خداوند می‌روی.» سپس حضرت رضا(علیه السلام) به همه وکلایشان توصیه فرمودند که مطیع ابوجعفر باشند و با او مخالفت نکنند و امامت او را نزد اصحاب ثقه خود تصریح فرمودند؛ سپس گفتند: «بعد از وفاتم، او امام شماست.» درنهایت، امام(علیه السلام) از طریق بصره عازم خراسان شدند، همان‌طورکه مأمون خواسته بود.

راز ثواب زیارت امام رضا(علیه السلام) نسبت به زیارت کربلای حسینی در چیست؟

با درنگ در روایات صحیحی که دربارۀ فضیلت زیارت ائمه اطهار(علیه السلام) وجود دارد، متوجه می‌شویم که زیارت امام‌رضا(علیه السلام) برتر شمرده شده است. محدث بزرگ شیعه، حرّ عاملی در کتاب «هدایة الأمة» (ص‌۵۱۰) با تکیه‌ بر روایتی که منسوب به امام کاظم(علیه السلام) است، انتخاب زیارت ثامن‌الائمه(علیه السلام) به سایر ائمه(علیه السلام) را مستحب می‌شمارد. او به این روایت اشاره می‌کند: «رُوِی أنّ زوّار الأئمّة یقعدون مع الأئمّة یوم القیامة، و أنّ أعلاهم درجة زوّار الرضا؛ روایت است که در روز رستاخیز، زوّار ائمه اطهار هم‌نشین ائمه(علیهم السلام) هستند و زوار امام‌رضا(علیه السلام) برترین درجه را دارند.»

اما برتری زیارت امام‌رضا(علیه السلام) بر زیارت امام‌حسین(علیه السلام) ریشه در چند روایت از امام‌محمدتقی(علیه السلام) دارد. در کافی(ج۴، ص‌۵۸۴) از عبدالعظیم حسنی(علیه السلام) روایت شده است که: روزی به امام‌جواد(علیه السلام)   عرض کردم: آقا، بین زیارت مرقد امام‌حسین(علیه السلام) و کربلا و زیارت بارگاه پدرتان در توس، حیران شده‌ام. دراین‌باره چه می‌فرمایید؟ امام(علیه السلام)   فرمودند: «در اینجا درنگ نما.» سپس آن ‌حضرت(علیه السلام) به درون اتاق رفتند و درحالی‌که اشک بر گونه‌شان جاری بود، بازگشتند و فرمودند: «زائران قبر امام‌حسین(علیه السلام) بسیارند؛ ولی قبر پدرم زائران کمی دارد.»

ابن قولویه در «کامل الزیارات» (ص‌۳۰۶) از علی بن مهزیار نقل می‌کند که از حضرت امام‌جواد(علیه السلام) پرسید: زیارت پدر شما افضل است یا زیارت امام‌حسین(ع)؟ ایشان فرمودند: «زیارة أبی أفضل، و ذلک أن أبا عبدالله یزوره کل الناس و أبی لا یزوره إلا الخواص من الشیعة؛ زیارت پدرم برتر است؛ چون به زیارت حضرت اباعبدالله همگان می‌روند؛ ولی پدرم را فقط خاصّان شیعه زیارت می‌کنند.»

این پرسش مطرح است که مراد امام(علیه السلام) از خاصّان شیعه چه کسانی است؟ در این زمینه، چند پاسخِ همخوان وجود دارد:

۱.هر که حضرت امام‌رضا(علیه السلام) را امام بداند، بقیۀ ائمه(علیهم السلام) را نیز امام می‌داند. فقط شیعۀ اثناعشری، امام‌رضا(علیه السلام) را زیارت می‌کنند، پس زیارت آن حضرت(علیه السلام) دلیل تشیّع است. فرقه‌های دیگر شیعه همچون اسماعیلیه، واقفیه (شیعۀ هفت‌امامی) و کیسانیه (شیعۀ سه‌امامی و پیروان محمد حنفیه)، فقط به زیارت حضرت امام‌حسین(علیه السلام)   می‌روند. ملامحمدتقی مجلسی در لوامع صاحبقرانی(ج‌۸، ص‌۵۴۸) می‌نویسد: «جمعی از مشایخ چنین می‌گفتند که مراد از خواصّ شیعه، شیعۀ اثناعشری است. چون مصطلح علما آن است که شیعه کسی است که حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را خلیفۀ بلافصل داند؛ بنابراین سیزده فرقۀ باطله نیز در شیعه داخل‌اند. هرکه حضرت امام‌رضا(علیه السلام)   را امام بداند، بقیۀ ائمه(علیهم السلام) را نیز امام می‌داند. پس چون شیعۀ اثناعشری زیارت آن حضرت(علیه السلام) می‌کنند و بس، زیارت آن حضرت دلیل تشیّع است.»

۲. آنان که مؤمن و مسلمان‌اند، هر جا ایشان باشند و از فرقه‌های باطل نباشند، امید نزول رحمت الهی بیشتر است.

۳. علامه محمدباقر مجلسی در «بحارالأنوار» (ج۹۹، ص‌۳۹) معتقد است چون همه به زیارت حضرت امام‌حسین(علیه السلام) می‌روند، ایشان مهجور نیستند، به‌خلاف حرم و روضۀ امام‌رضا(علیه السلام) که خواص می‌روند و آنان اندکند. به آنجا بیشتر باید رفت و این رفتن، برای تقویت اعتقادات ایشان مطلوب است. البته علامه‌مجلسی در اثر دیگر خود به نام «ملاذ الأخیار» (ج۹، ص‌۲۱۷)، روایت را به‌گونه‌ای دیگر تبیین می‌کند و آن را ناظر به زمان امام‌جواد(علیه السلام) می‌داند، زیرا در آن وقت، فقط خواصّ شیعه به این زیارت رغبت نشان می‌دادند. پس هر زمانی‌که حرم هر امامی زائر کمتری داشته باشد، ثواب زیارت او بیشتر خواهد بود.

منبع: مجله زائر

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.