این روزها باید رفت... خود را برداشت و بُرد سمت نور... شکل سائلی که می داند دست ها را باید دراز کرد.

اینروزها خارزار خِجل است

قدس آنلاین - رقیه توسلی: خود را وا گذاشت و با قلب دیگری رفت کرب عشق... آنجا که امان نامه ها پاره می شوند... خارزار خجل است... اسب ها ناله می زنند... العطش نهر، بلند است... آنجا که خیام، سوزانند.

دنبال صیقل ایم اگر؛ باید رفت و دل به دلِ مَشک ها داد آنجا. پای ناگفته های تَل، اشک شد و گوش. پی ذوالجناح، نعل تازه ستوران دید و سر سایید بر آسمان.

دشت را تنها نگشت. دست به چادر خاکی بانو گرفت و میانه خیمه و کارزار نفس کشید. شاهد تاریخ شد. گواه حق و باطل. پسران بنی هاشم را دید که بدرقه می شوند، شیرخواره را که تشنه گی اش تمام می گردد، سه ساله را که تیمار نمی خواهد، گوشواره و سیلی را، شاه کَرَم را، وفای کوفه و حرمت میهمان را. دید که نیزه ها قرآن می خوانند.

اینروزها، فراوان در فراوان باید آغشته شد به زیارت. زیارت روشن عاشورا. سر به صحرا گذاشت و آباد شد. بین الحرمینی شد. عیارها را بالا بُرد. ولی نعمت را خواند و کتیبه عزا آویخت بر قلب. اینروزها باید مبتلا گشت.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.