بارها این گزاره در قالب‌های متفاوت و اشکال گوناگونی مطرح شده که اگر انقلاب اسلامی نتواند نظریه تولید کند و در ساحت نظر، اتفاق جدیدی را رقم نزند، گویی کار خاصی نکرده و از او جز یک نام یا صور تمدنی در تاریخ باقی نخواهد ماند.

امیررضا مافی/

بارها این گزاره در قالب‌های متفاوت و اشکال گوناگونی مطرح شده که اگر انقلاب اسلامی نتواند نظریه تولید کند و در ساحت نظر، اتفاق جدیدی را رقم نزند، گویی کار خاصی نکرده و از او جز یک نام یا صور تمدنی در تاریخ باقی نخواهد ماند. در ادامه این گزاره نیز این پرسش مطرح می‌شود که آیا اساساً می‌توان چنین مسئله‌ای را تا سرفصل‌هایی چون سینما ذیل انقلاب اسلامی تعمیم داد یا خیر؟ آیا انقلاب اسلامی می‌تواند در ساحت معرفت به این مهم دست پیدا کند و طرح جدیدی را در نسبت خودش با سینما در اندازد یا خیر؟ به طور خلاصه آیا می‌توان مدعی بود سینمای انقلاب اسلامی نیز اگر نتواند به نظریه‌ای -نظریه نیز اینجا به تعبیری آن نگاه شامل و فراگیر در باب هنر و زیبایی و نسبتش با سینماست- دست پیدا کند از او جز نامی در تقویم و تاریخچه باقی نخواهد ماند یا خیر؟

جواب دادن به چنین پرسشی مستلزم این است که اولاً بدانیم انقلاب به چه معناست. باید مشخص کرد وقتی از انقلاب دم می‌زنیم دقیقاً مرادمان چیست؟ اگر فهم ما از انقلاب، تنها تغییر یک سیستم است، به این معنا که یک نظامی برود و نظام دیگری به لحاظ سیاسی حاکم شود، یا عده‌ای بروند و عده‌ای دیگر بیایند، «مبنا» تفاوتی نکرده است. انقلاب بیش از آنکه معطوف به نظام باشد، در جهان‌بینی رخ می‌دهد. یعنی بر اساس جهان‌بینی من آنچه در یک نظام جاری است، خوب یا بد است. افراد این نظام جزو تاریخ‌اند، اما خود نظام، فلسفه‌ تاریخ است. به عبارت دیگر، انقلاب اسلامی شکل می‌گیرد تا جهان‌بینی توحیدی مبتنی بر اسلام، خود را به جای جهان‌بینی سلطنتی-سنتی بنشاند. پس انقلاب اسلامی، یعنی جایگزین کردن جهان‌بینی اسلامی به جای جهان‌بینی سنتی طاغوتی. از این نظر من اسلام را سنت نمی‌دانم. زیرا اسلام، به‌خصوص قرائت شیعه در آن همواره به روز می‌شود و بی‌وقفه پویاست، گرچه برخی تلاش دارند جلی این پویایی را بگیرند. انقلاب اسلامی منجر به جمهوری اسلامی می‌شود. جمهوری اسلامی حالا صورت آن انقلاب است، چه اندازه با اهداف انقلاب سازگار بوده، چقدر پیشرفت کرده و چه اندازه آرمان‌هایش محقق شده را باید از جمهوری اسلامی پرسید نه از انقلاب اسلامی. پس به این ترتیب لحظه‌ انقلاب، با سیر تکوینی جمهوری اسلامی متفاوت است. خب جمهوری اسلامی در بعد فقه سیاسی، نظریه‌پردازی دارد، در بعد حکومت، مدل‌هایی را به خدمت گرفته، در بعد جزایی و قضایی، اسلام را تا حدودی پیاده کرده، اما در بعد فرهنگی و اخلاقی نه. یعنی جمهوری اسلامی در تمام این ۴۰ سال در پی اثبات و سپس تثبیت ماهیت سیاسی خود بوده و نظریه‌ معرفتی آن در بعد اخلاق و فرهنگ شکل نگرفته است و چنین است که امروز ما می‌بینیم بی‌اخلاقی در میان مسئولان و مردم زیاد شده است، چون تبیین اسلام از اخلاق و فرهنگ در جمهوری اسلامی نسبت به سایر مسائل عقب افتاده است.

 اگر جمهوری اسلامی، جهان جدید اخلاقی و معرفتی نسازد، قطعاً به تاریخ تبدیل خواهد شد و برای آن تقویم می‌نویسند، اما اگر واجد نظریه‌پردازی در ساحت فرهنگ و اخلاق شود، بی‌شک فلسفه‌ تاریخ می‌سازد و پیش می‌رود. اخلاق و زیبایی‌شناسی شباهت‌های بسیار زیادی در متدولوژی دارند. جمهوری اسلامی، تبیین نظری در حوزه‌ اخلاق و زیبایی ندارد یا کم دارد، اگر بخواهیم تمدن اسلامی بسازیم، این دو مقوله بسیار حائز اهمیت است، زیرا یکی فرد در جامعه را می‌سازد، فرد در نسبت با دیگری را می‌سازد و دیگری معیارهای فرهنگ را به معنای عام تولید خواهد کرد. سینما یکی از مصادیق فرهنگ است، اگر ما آن دو امر یاد شده را تبیین کنیم، آن وقت می‌توانیم از این ابزار، یا از این مصداق استفاده و بعدتر می‌توانیم برای این ابزار یا مصداق نظریه‌پردازی کنیم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.