محمد طلوعی متولد ۱۳۵۸ و دانش‌آموخته‌ سینما و ادبیات‌نمایشی است. «هفت گنبد» سومین مجموعه داستان محمد طلوعی است و پنجمین اثر داستانی او به شمار می‌رود.

جنگ و صلح‌ در خاورمیانه‌ خیالی



 

قدس آنلاین: محمد طلوعی متولد ۱۳۵۸ و دانش‌آموخته‌ سینما و ادبیات‌نمایشی است. «هفت گنبد» سومین مجموعه داستان محمد طلوعی است و پنجمین اثر داستانی او به شمار می‌رود.

این اثر شامل هفت داستان‌ است که همگی در کشورهای  افغانستان، عراق، لبنان، ارمنستان،   گرجستان، عمان و سوریه روی داده است. طلوعی برای نوشتن هر کدام از این داستان‌ها به این کشورها سفر کرده حتی به سوریه در حال جنگ.

به گفته نویسنده این مجموعه در یک بازه پنج ساله نوشته شده است و هر کدام از این داستان‌ها بازسازی دوباره‌ یک داستان از داستان‌های مجموعه «هفت پیکر» نظامی است.

محمد طلوعی نویسنده‌ای است که قلمش را دوست دارم. خواندن «هفت گنبد» مصادف شد با سفر آقای نویسنده به مشهد. با همراهی و تلاش‌های علی‌براتی‌گجوان  فرصتی فراهم شد تا روبه‌روی این نویسنده بنشینیم و راجع به اثری که تقریباً نامزد همه جوایز ادبی داخلی شده، گپ بزنیم.

گفت‌وگوی ما را با محمد طلوعی راجع به «هفت گنبد» بخوانید.

* به هفت شهری که در هفت گنبد برای آن‌ها داستان نوشته‌اید، سفر کرده‌اید. همه سفرها به انگیزه نوشتن این کتاب بوده است؟

**سفر به گرجستان را رفته ام، چون فکر کردم در گرجستان داستانی وجود داشته باشد که نتیجه سفر نوشتن داستان «امانتداری خاندان آباشیدزه» شد.

البته بعضی سفرها را پیشتر رفته بودم که با دیدن فضا و اتمسفر، داستانی مربوط به این شهرها  نوشتم. در این سفرها  بیشتر به دنبال این بودم تا یک همگامی تاریخی در آن کشورها با داستان‌های امروزمان پیدا کنم. اگر داستان‌ها را مروری کنیم، می‌بینید در هر کدام از داستان‌ها که مربوط به شهر یک کشور است، واقعه‌ای از تاریخ معاصرمان به آن وصل است، مثلاً در گرجستان ماجرای آقامحمدخان قاجار هست، یا در داستان ارمنستان جنگ‌های ایران و روس است، در داستان مربوط به عمان جنگ زفار که ایران در آن دخالت داشته است، مطرح می‌شود.  

 * به نظر می‌رسد «ایران» در این داستان‌ها به عنوان نخ تسبیح است که در هر داستانی حضور دارد.

** در تاریخ معاصر، ایران حلقه وصل کشورهای دیگر است. انگار ما دچار هم سرنوشتی تاریخی هستیم که هر کاری می‌کنیم روی کشور همسایه تأثیر دارد.

* در یک نشست خبری گفتید «هفت گنبد» را به تأثیر از «هفت پیکر» نظانی نوشته‌اید، چرا از شاعر قصه‌گویی مانند نظامی متأثر شدید و مثلاً از شاعرانی مانند مولوی و عطار نه؟

** به نظر من در تاریخ ادبیات ایران دو شاعر هستند که با مقیاس امروز نویسنده‌اند؛ فردوسی و نظامی. این‌ها از ابزار نظم استفاده می‌کنند، ولی در حقیقت داستان‌گو هستند.

 عطار هم با اینکه شعر گفته  اما یک جاهایی در «الهی‌نامه» داستان‌گویی کرده است. به نظر من سعدی با اینکه نثر داستانی دارد، ولی  داستان‌گو نیست و همچنان در خدمت شعر است. حافظ مطلقاً شعر است، در اشعارش هیچ توالی معنایی عمودی‌ای ندارد، همه‌چیز در خط افقی معنا دارد. مولوی هم همین‌طور، مولوی هم  شاید در جاهایی از داستان‌های تمثیلی استفاده می‌کند، ولی داستان‌گو نیست. از داستان استفاده می‌کند برای اینکه معنایی را متبادر کند. به همین خاطر در انتخاب ادبیات کلاسیک امکانات زیادی نداریم. همه عناصر شعر فردوسی و نظامی در خدمت داستان‌گویی هستند و بقیه شاعران از داستان استفاده می‌کنند برای اینکه کار دیگری انجام دهند یعنی داستان‌گو نیستند.

اما «هفت‌پیکر» و «شاهنامه» هم داستان دارد و هم عناصر داستانی که  ما امروز می‌توانیم در ادبیات امروزی‌مان از آن استفاده کنیم؛ بنابراین من در رمان بعدی‌ام از فردوسی استفاده می‌کنم، خیلی چیز مفصلی در ادبیات کهن ما وجود ندارد که مثلاً شما از من بپرسید چرا از هفت‌پیکر تأثیر گرفته‌ام و چرا یک چیز دیگر نه، چون آثار دیگر اصلاً داستان ندارند. چون مسئله مهمی در داستان‌گویی وجود دارد، توالی و بر هم اثرگذاری. اگر شما توالی و برهم اثرگذاری نداشته باشید، نمی‌توانید داستان تعریف کنید که این دو مورد را فقط در آثار نظامی و فردوسی می‌بینیم. حتی در آثار مولانا هم وجود ندارد، با اینکه ما همیشه فکر می‌کنیم حکایات در خدمت مولانا  و یا سعدی است.

* در سفر به  کشورهای منطقه چقدر تحت‌تأثیر فضاهای امروز بودید و چقدر خواستید به وسیله ادبیات، این فضا را بازنمایی کنید؟

** خیلی زیاد تحت‌تأثیر فضاهای حال و هوای امروز منطقه بودم.   من به چیزی معتقدم و این به نظرم در ذات خود هفت‌پیکر نظامی هم وجود دارد.

مفهومی که از ایران در هفت‌پیکر نظامی وجود دارد و این گنبدها که در این اثر هست هر کدام نماد یک کشور هستند، یک مفهوم ایران بزرگ مدنظر این شاعر است.

البته بگویم من اصلاً «پانیراستی»   با مسئله برخورد نمی‌کنم، مثلاً نمی‌گویم افغانستان باید به آغوش ایران بازگردد، ایران بزرگ منظورم یک مرز جغرافیایی، سیاسی نیست. منظورم یک مرز فرهنگی است. ما در یک محدوده فرهنگی بودیم که به آن ایران بزرگ می گفتیم. این مرز از هندوکش شروع می‌شد از هند می‌گذشت تا مصر می‌رفت و در این منطقه  فکری آدم‌ها هم‌سرنوشت بودند.

افغان‌ها، ایرانی‌ها، چرکس (ساکنین گرجستان) ترک و عرب‌ها در یک حوزه فرهنگی مشترک زندگی می‌کردند. سیاه‌مطلق اینجا با سفید مطلق در ارتباط بود. یعنی رابطه فرهنگی وجود داشت، با اینکه بین ما مرزهای سیاسی جغرافیایی کشیده شده است، اما این رابطه فرهنگی همچنان در غذا خوردن، لباس پوشیدن، شکل زندگی و  زبان وجود دارد و نشان می‌دهد ما همچنان هم‌سرنوشت هستیم. ما در محدوده‌ای زندگی می‌کنیم  که اگر آمریکا و عراق حمله می‌کند روی سرنوشت من در ایران تأثیر می‌گذارد. اگر مثلاً ۱۵ یا ۲۰سال پیش نمی‌فهمیدیم اکنون متوجه این تأثیر هستیم. اکنون می‌فهمیم  اگر  امیر عمان می‌میرد در سرنوشت منِ ایرانی تأثیر دارد. نه فقط در سرنوشت سیاسی ما، در سرنوشت اقتصادی و فرهنگی ما هم تأثیر دارد.

برای من مفهوم «هم‌سرنوشتی» در این کتاب مهم بود. شاید کلمه  ایران یک کلمه ناسیولانیستی به نظر برسد، اما این‌ها همچنان یک سرزمین هستند و این تأثیرات در زندگی هم برای من خیلی آشکار شده است و فکر می‌کردم که این را در داستان‌ها منعکس کنم. آن شخصی که در افغانستان است و یا قهرمان داستان من که از آمریکا می‌آید و چیزی می‌دزد همان آدمی است که در تهران با همین شخص به مدرسه می‌رفته است. همه  آن‌ها با هم یک نقطه، تلاقی کرده‌اند.  

* داستان‌ها در یک خاورمیانه  فرضی شکل گرفته است. مطمئناً همه  این‌ها تجربه  زیستی فردی نیست، اما مخاطب احساس نمی‌کند در یک فضای ناشناخته است. این نوع فضاسازی با سفر رفتن نویسنده، محقق شده است؟

** من به همه این شهرها سفر رفته‌ام و به بعضی شهرها مثل لبنان ۱۰ بار سفر کرده‌ام، اما مسئله مهم این بود که این سفرها چقدر می‌تواند من را از یک توریست به یک شخص واقعی بدل کند یعنی فقط یک برج یا خرابه نبینم و  به زیست مردم منطقه نزدیک شوم. برای رسیدن به این شرایط کارهای زیادی انجام داده‌ام مثلاً آشپزی کرده‌ام تا با مردم مواجه شوم یا کتاب خوانده‌ام.   برای خلق یکی از شخصیت‌های داستانی‌ام که  حشره‌شناس بود، ۱۵۰ کتاب با موضوع حشره و  حشره‌شناسی خوانده‌ام.

جعفر مدرس‌صادقی کتابی دارد با عنوان «دیار در حلب». امروز اگر آن داستان را بخوانید متوجه می‌شوید او در آن کتابش هر آنچه مربوط به داعش بوده را پیشگویی کرده است. به موقع قدر این کتاب را ندانستیم و نخواندیم. شاید داستان‌های من هم داستان‌هایی باشند که بخشی از سرنوشت ما آنجاست و یا نویسنده در مورد آدم‌ها و سرزمین‌های همسایه پیشگویی کرده است.  

*  آدم‌های شما گمگشته‌ای دارند که همه آن‌ها در پی آن هستند. این گمگشتگی استعاره از چیست؟

** در عرفان هم سیر آفاق و انفس داریم. آدم‌هایی که درون خودشان را می‌پویند، آدم‌هایی که بیرون را می‌پویند و گاهی این دو با هم ترکیب می‌شوند. مثلاً در داستان «لوح غایبان» شخصیتی داریم که در بیابانی گمشده است و یک سیر انفسی هم دارد که خودش را می‌پوید و می‌گوید من گاهی فکر می‌کنم در قلب یک نهنگ نشسته‌ام و دارم زندگی‌ام را می‌بینم. این سیر انفسی هم در آن وجود دارد.

* با خواندن کتاب شما متوجه شدم به دنبال امید و ساختن رؤیا برای مخاطب‌ها هستید. هر دوی این‌ها گمشده‌های ادبیات امروز ماست. زمانی «ژول‌ورن» رؤیای ساخت زیردریایی را در کتاب «بیست هزار فرسنگ زیر دریا» برای آدم‌ها متصور شد و انسان‌ها به این رؤیا دست پیدا کردند. آیا کاشتن رؤیا وظیفه یک داستان‌نویس است؟

**  وظیفه نیست، اما حتماً نشان دادن رؤیای زیبا یکی از کارهایی است که یک نویسنده می‌تواند انجام دهد. همان  کاری که هالیوود با سینما انجام می‌دهد. در واقع به جای اینکه حرف بزنیم ما چقدر بدبختیم که البته هستیم، می‌توانیم راجع به اشتراکاتی حرف بزنیم که آینده ماست. در این شکی نیست که  ما در منطقه‌ای زندگی می‌کنیم که بدبختی توسط قدرت‌های بزرگ و نادانی خود مردم  منطقه، حکمرانان ابله و... به آن تحمیل می‌شود، اما تمدن اروپایی، تمدنی است که رو به کاهیدگی است و در حال پیری است  و وقتی یک تمدن رو به کاهیدگی می‌رود، تمدنی که جوان‌تر هست برای خود جا باز می‌کند. تمدن خاورمیانه تمدن جوان‌تری است. اگر آن تاریخ ۳هزار سال پیش خودش هم به عنوان حافظه قومی، به عنوان حافظه تاریخی پشت سر خودش نگه دارد، جهش و رشد بزرگی خواهد داشت. در خاورمیانه پول، نیروی‌انسانی و منابع زیرزمینی وجود دارد که باید ما متوجه این ثروت باشیم.

* عامدانه به سراغ این رؤیاپردازی‌ها برای منطقه رفته‌اید یا این مسئله ناخودآگاه اتفاق افتاده است؟

** نه کاملاً آگاهانه بوده است. من به امید دادن و ساختن رؤیای خوب برای مردم همیشه فکر می‌کنم، چون معتقدم جایی که ما زندگی می‌کنیم، جهش تمدنی بعدی دنیاست. شاید گفتن این مسئله خیلی بلندپروازانه و یا بزرگ‌تر از دهان من باشد و به عمر ما یا بچه‌ها و نوه‌های ما قد ندهد، اما منابعی که موجود است نشان می‌دهد اتفاق بعدی در خاورمیانه رخ خواهد داد.

ببینید من بقیه دنیا را هم دیده‌ام، می‌توانم مقایسه کنم. می‌توانم بگویم آن‌ها به نسبت ما آدم‌های قانونمندتری هستند و اکنون در شادی زندگی می‌کنند، ولی به صورت عمده دارای پیری و کاهیدگی هستند. در صورتی که اینجا هر روزی که زندگی می‌کنید فکر می‌کنید یک بار دیگر جهان به‌وجود آمده و در یک فرج و شادی حاصل از گشودگی جهان زندگی می‌کنند. من فکر می‌کنم اتفاق بعدی اینجاست. اتفاق بعدی که جهان را به سمت خودش معطوف می‌کند، در خاورمیانه رخ می‌دهد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.