۲۲ آذر ۱۳۹۹ - ۱۵:۴۰
کد خبر: 732132

جنگ گندم و گلوله

محمود شم‌آبادی فعال فرهنگی

اینجا مادران از کویر می‌آیند / اما دریا می‌زایند... جنگ ویران می‌کند، کمرها را خم می‌کند... خانه می‌سوزاند... تلخ است... سیاه است...

چادرش را به کمرش بست. وقتِ کمر خم کردن نبود... وقت گریه و ناله نبود... باید کاری می‌کرد در کارزاری که یک سویش دیوِ دوسری به اسم «صدام» بود و سوی دیگرش بهترین جوانان کشور. آستین بالا زد. تنور را روشن کرد... باید با گندم و نان به جنگ گلوله و آتش می‌رفت! جنگ آمده بود ویران کند، جنگ آمده بود کمرها را خم کند... خیرالنسا ایستاد... آن‌قدر ایستاد تا جوانان رزمنده‌اش، کمر دشمن را خم کنند و پشت دیو دوسر را به خاک بمالند.

جنگ خانه می‌سوزاند!

خانه‌اش را کرده بود مرکز و مبدأ... شده بود چشم و چراغ اهالی دِه... یکی که پسرش توی جبهه بود، خودش را می‌رساند خانه خیرالنسا و نان می‌پخت... یکی حیاط را جارو می‌زد... یکی خمیر آماده می‌کرد... یکی چاووشی می‌خواند برای سلامتی رزمنده‌ها و زنانی که پای تنور، نان می‌پختند... صدای صلوات، حیاط را پر می‌کرد... جنگ آمده بود خانه بسوزاند، اما خانه خیرالنسا شده بود مرکزی برای پشتیبانی از جنگ. دشمن آتش می‌سوزاند، اما خیرالنسا و زنان هم تنور آتش می‌زدند؛ یکی برای ویرانی و یکی برای آبادانی.

جنگ تلخ است!

جنگ تلخ است؛ آن قدر تلخ که در متون تاریخی‌ ۸۰۰-۷۰۰ سال پیش درباره‌اش نوشته‌اند: «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند». جنگ مگر چیزی جز تلخی و خون و کشتار است؟ خیرالنسا آمده بود این نظریه‌ها را به کل از بین ببرد! خیرالنسا و زنان روستایی قیامی هستند علیه یک تاریخ مطول پر از سوختن و مردن و دم‌برنیاوردن. خیرالنسا برای شیرینی کام رزمندگان مربا درست می‌کرد، مربای سیب... خیرالنسا برای رزمندگان کلوچه درست می‌کرد. خیرالنسا با مربا و کلوچه‌های روستا، می‌جنگید با هر چه تلخکامی که در جنگ است.

جنگ سیاه است!

جنگ سیاه است و پر از دود و خون و سیاهی... خیرالنسا به زنان روستا، کامواهای رنگارنگ می‌داد تا برای فرزندانشان در جبهه شال و دستکش و کلاه ببافند تا در برابر دو دیوِ سرما و دشمن بعثی بجنگند. خیرالنسا آمده بود تا پشت رزمندگان ایرانی هیچ‌وقت خالی نباشد!

***

جنگ ما کم برکت نداشت، یکی از برکت‌هایش خیرالنسا است؛ «مادر مهربان جبهه‌ها» که نام یک روستا را در طول تاریخ برای همیشه جاودانه کرد؛ مادری که به قول «سلمان هراتی» از دل کویر آمد اما دریا زایید. اینکه همیشه تنور زنان روستا روشن باشد برای پخت نان و کلوچه برای رزمندگان، اینکه زنان روستا را پای کار بیاوری تا برای رزمندگان لباس بدوزند یا ژاکت و کلاه و دستکش درست کنند آیا چیزی جز حماسه و دریاست؟ خیرالنسا از کویر آمده بود، اما دلی آسمانی داشت... روحش قرین رحمت و غفران الهی.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.