۲۶ آذر ۱۳۹۹ - ۱۰:۴۹
کد خبر: 732226

راستش ابتدای ماجرا، قصه برای من قصه روزی بود که همه‌مان نامش را می‌دانستیم، ولی هیچ اطلاعی درباره‌اش نداشتیم: «روز حمل‌ونقل و رانندگان». همین هم چهار، پنج سال پیش ما را کشاند به سمت تحقیقی درباره این موضوع. رفتیم سراغ آدم‌هایی که بیشترشان یک وجه مشترک داشتند؛ همگی‌شان راننده‌های کامیونی بودند که حالا دیگر گرد پیری روی سر و ریششان نشسته بود. بامرام‌هایی که یک روز با همدیگر یک خدمت خاص به کشور کرده بودند و حالا هر کدام در کهنسالی یک گوشه کشور زندگی می‌کردند. عجیب اینکه کمتر کسی هم تا آن روز به سراغ آن‌ها رفته بود.

قدری که گذشت، خودم را در مقابل برش مهمی از تاریخ جنگ دیدم؛ برشی که روایتش معطل مانده بود و آدم‌هایش حالا دیگر داشتند روز به روز کهنسال‌تر می‌شدند.

این بود که راه افتادیم دور کشور. ۱۲ کلانشهر را قدم گذاشتیم به دنبال آدم گمنام‌های آن سال‌ها؛ آدم‌های لوطی مسلک جذابی که یک روز مرام گذاشته و همه نیازهایی را که می‌توانست کشور را به یک بحران وارد کند، رفع رجوع کرده بودند.

راستش جذابیت ماجرا هم برای من همین بود. همین من را وادار می‌کرد سراغش بروم. قصه خیلی جذاب بود که همین آدم‌های کوچه و بازار قهرمانش بودند. فکر کنید کلی کشتی معطل مانده بودند پشت ورودی بندر و بعد از کلی پیگیری و نشدن، تنها یک راه برای مسئولان مانده بود: اینکه از امام(ره) کمک بگیرند. این گره انگار فقط آن طور بود که باز می‌شد. پیام امام(ره) صادر شد. خیلی زود هم پخش شد در همه کشور. زیاد هم نگذشت که راننده‌ها آمدند پای کار.

راننده‌ها اما آن روزها کارشان به هزار جا گیر بود. یک دسته‌شان گیر جنگ بودند. یک دسته مشغول امور روزمره‌شان و برخی هم گرفتار بیکاری و معطلی ایام جنگ. پیام اما تا رسید، همه سر خط شدند.

من خیلی از این‌ها را به بهانه این مستند دیدم؛ آدم‌هایی که آن روز در نبود جاده، در نبود امکانات و لاستیک و زیر بمباران‌ها و سختی‌ها پای کار ماندند و نگذاشتند کم بیاوریم. «دموراژ» قصه این‌هاست. قصه آن پیرمردی که حالا خیلی کهنسال شده و یک گوشه شیراز است، اما یک روز بار همه این کشورش روی دوشش بوده انگار.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.