وقتی وارد هتل کپری قلعه‌گنج می‌شوی نخستین چیزی که نگاهت را می‌دزدد، دست‌ساخته‌های حصیری است که کار دست زنان منطقه قلعه‌گنج است.

گنجی برای زنان «قلعه گنج»

ماجرای به فروش گذاشتن این کارها در هتل هم برمی‌گردد به اکرم قلندری که مدیر داخلی هتل است. من هم مثل هر مسافر دیگری به محض ورود به هتل محو تماشای زیبایی ساخته‌های حصیری شدم و با خودم فکر کردم زنان روستاهای محروم چه کارهای زیبایی خلق کردند تا هم حصیربافی منطقه از بین نرود و هم از این راه نانی به سفره خودشان ببرند و این اتفاق را البته خانم قلندری رقم زد.

گفت‌وگویم با اکرم قلندری نزدیک به دو ساعت طول کشید و لذت بردم از همت او برای معرفی حصیربافی منطقه و ایجاد کار و درآمد پایدار برای حدود هزار نفر.

آمدم هشت ماه بمانم که شد ۶ سال

 من لیسانس مدیریت دولتی دارم و کارشناسی ارشد بنده هم مدیریت دولتی گرایش منابع انسانی است. از زمانی که بنیاد مستضعفان با دستور مقام معظم رهبری مسئولیت رفع محرومیت از قلعه‌گنج را برعهده گرفت من و همسرم و دو فرزندم اینجا هستیم. یعنی در جریان ساخت هتل کپری به قلعه‌گنج منتقل شدیم. قرار بود پس از شروع به کار هتل، من و همسرم برگردیم به محل کار قبلی خودمان در هتل پارسیان بم، اما اینجا ماندگار شدیم تا امروز. یعنی هشت ماه مأموریت ما تبدیل به ۶ سال شد. ماندن در قلعه‌گنج را لطف خدا می‌دانم و از این اتفاق ناراضی نیستم. در هیچ مرحله‌ای از زندگی برایم پیش نیامده بود که به این شکل به مردم خدمت کنم و شاید اگر آمدن به قلعه‌گنج اتفاق نمی‌افتاد، شرایطی پیش نمی‌آمد که این‌گونه به دیگران خدمت کنم.

از ابتدای شروع به کار هتل، آدم‌هایی از روستاهای قلعه‌گنج که روستاهای محرومی هستند برای کمک گرفتن به هتل می‌آمدند. اینجا را با بنیاد مستضعفان اشتباه گرفته بودند، می‌گفتند: شنیده‌ایم که شما سالن غذاخوری دارید و به مردم غذا می‌دهید! ما هم در حد مقدوراتی که اینجا داشتیم به آن‌ها کمک می‌کردیم. اما می‌دانستیم این هتل یک بنگاه اقتصادی است و باید کار کند تا چرخش بچرخد و بتوانیم ادامه فعالیت بدهیم. آن زمان در حد توانم از خودم به آن‌ها کمکی می‌کردم و یا از طرف هتل به آن‌ها غذایی می‌دادیم.

قلعه‌گنج اگرچه در ظاهر شهر کوچکی است اما روستاهایی دارد که بیش از ۲۰۰ کیلومتر با آن فاصله دارند. وسعت این شهرستان آن طور که بنده شنیده‌ام با گیلان برابری می‌کند. وضعیت مردم در برخی روستاها به گونه‌ای بود که وقتی زمان پرداخت یارانه می‌شد، خودشان را به شهر می‌رساندند، مایحتاج خود را می‌خریدند و دوباره به روستاهایشان برمی‌گشتند. اما خوشبختانه الان آن‌هایی که ما با آن‌ها در ارتباط هستیم، از این نظر وضعیت خوبی دارند.

فکر کردیم سبدهای فاطمه خانم را بفروشیم

پسر فاطمه خانم پنج بچه داشت و بچه‌ها هم سربار فاطمه خانم بودند، چون خودش سرباز بود. وقتی آن زن را با چادر پاره و آن وضعیت می‌دیدم از خودم خجالت می‌کشیدم و دوست داشتم برایش کاری بکنم، برای همین وقتی حصیرها دستم رسید، تعدادی از آن‌ها را برای سوغات برداشتم و به همکارم خانم ناصری گفتم به نظرت می‌شود این سبدها را بفروشیم؟ او هم موافق فروش سبدها در هتل بود. برای همین میزی در قسمت پذیرش هتل گذاشتیم و میز شد محل نمایش سبدها. آن موقع به واسطه طرح‌های در حال اجرا در قلعه‌گنج،

رفت و آمد به قلعه‌گنج بسیار زیاد بود و آدم‌هایی هم که رفت و آمد می‌کردند  محرومیت قلعه‌گنج را لمس می‌کردند و می‌آمدند تا برای این شهرستان کاری بکنند. خلاصه ما سبدها را روی میز چیدیم، قصه درست شدن آن‌ها را روی کاغذی تایپ کردیم و چسباندیم به دیوار و دو سه روز نشد که همه کارها فروش رفت. خیلی خوشحال بودیم، برای همین دوباره به فاطمه خانم پیام دادم که برایمان باز هم سبد بیاورد. دو ماه نگذشته بود که یک‌روز دیدم چند خانم دیگر به محل کارم آمدند. هر کدام کیسه‌هایی پر از سبد روی دوششان بود و دنبال من می‌گشتند. وقتی آمدند، گفتند دنبال خانم قلندری هستیم. من خودم را معرفی کردم و آن‌ها گفتند: ما هم کاردستی داریم، از کاردستی‌های ما هم بخرید؛ ما هم نیاز داریم. کارهای آن خانم‌ها را هم تحویل گرفتم و به جای یک میز دو میز گذاشتیم. زیر میز هم پر از سبد شد. هر چند بعضی از کارها کیفیت خوبی نداشت اما دوست نداشتم انگیزه خانم‌ها از بین برود. همزمان این خانم‌ها از من می‌خواستند روستای آن‌ها را ببینم. وقتی گفتند بیا روستای ما را ببین یاد روستای خودمان افتادم و آن را تصور کردم که سرسبز است، مردم کشاورزی می‌کنند و خلاصه وضعیت خوبی دارد.

روزی که فاطمه خانم برایم سبدی هدیه آورد

یکی از این افرادی که برای گرفتن کمک به هتل می‌آمد فاطمه خانم بود. در یکی از روزها فاطمه خانم برای تشکر برای من سبد حصیری هدیه آورد و متوجه شدم آن را خودش بافته است. سبد بسیار قشنگ و چشمنواز بود. گفتم این‌ها را خودت بافتی و مگر حصیربافی بلدی؟ فاطمه خانم جواب داد: بله خودم بافته‌ام. گفتم: می‌توانی از این سبد ۱۰ عدد دیگر برای من ببافی؟ او هم قبول کرد و رفت. با خودم فکر کردم این سبدها را وقتی می‌روم به فامیل‌هایم در شهرستان سر بزنم به عنوان سوغات ببرم تا کمکی هم به این خانم شود. یک هفته نشد که دوباره برگشت، این بار با ۱۰ سبد.

زندگی این مردم به‌ویژه در روستاها به شکلی بوده که چون به وسایل شهری و لوکس دسترسی نداشتند، خودشان بعضی از چیزهای مورد نیازشان را با حصیر می‌بافتند، اما نمی‌دانستند این ساخته‌ها می‌تواند به کار زندگی ما شهری‌ها هم بیاید. چیزی که خیلی اینجا رواج داشت همان حصیر زیرانداز بود که فرش خانه این آدم‌ها بوده و هنوز هم می‌تواند باشد. سال ۹۴ هر حصیر ۲ در ۲.۵ متر که برای زیرانداز استفاده می‌شد، ۵ هزار تومان قیمت داشت.

وقتی فاطمه خانم۱۰ سبد حصیری را برایم آورد یکی از مسافران هتل صحبت‌های من و ایشان را شنید و متوجه شد آن‌ها را خودش بافته است، برای همین از من خواست سبدها را به او بدهم. می‌گفت این کارها خیلی قشنگ‌اند. از من خواست برای خودم دوباره سفارش بگیرم. من هم همین کار را کردم و دوباره ۱۰ سبد سفارش دادم. این بار دو سه روز بیشتر طول نکشید که از طریق پسرش که در قلعه‌گنج سرباز بود بیش از ۲۰ سبد برایم فرستاد. دختر و عروسش کمک کرده بودند تا سبدها زودتر بافته شوند.

روزی که ۲۰۰ کیلومتر را با ترس رفتم

به خاطر اصرار زیاد خانم‌ها بالاخره در یکی از روزها تصمیم گرفتم بروم روستای آن‌ها یعنی روستای سهرانی را ببینم. آدرس را گرفته بودم برای همین ساعت ۱۲ رفتم سر ایستگاه رمشک. وقتی به راننده اسم رمشک و روستای سهرانی را گفتم تعجب کرد که من یک زن تنها می‌خواهم برای چه به آنجا بروم، چون متوجه شد که من اهل آنجا نیستم.

من باید ۲۰۰ کیلومتر می‌رفتم و ۲۰۰ کیلومتر برمی‌گشتم تا به روستای سهرانی سفر می‌کردم. خلاصه راننده قبول کرد و راه افتادیم. پیش از اینکه به قلعه‌گنج بیایم؛ ذهنیتم درباره امنیت منطقه خراب شده بود و من را ترسانده بودند، برای همین آن روز هم می‌ترسیدم اما باید می‌رفتم و روستا را می‌دیدم. از روستای اصلی وارد جاده خاکی شده بودیم اما هرچه پیش می‌رفتیم فقط بیابان بود و خبری از روستا و آبادی نبود و این نگرانی‌ام را بیشتر می‌کرد. بعد دوباره به مسیری کوهستانی رسیدیم. راه بالا و پایین زیادی داشت تا بالاخره چشمم افتاد به تیرهای برق. خیلی خوشحال شدم و بعد هم چند خانه کپری را دیدم. وضعیتی که می‌دیدم و اسم روستا روی آن بود برایم قابل‌باور نبود. با خودم فکر کردم تصویرهایی که از وضعیت بد بعضی از مناطق دنیا در تلویزیون نشان داده می‌شود از وضعیت این روستا و آدم‌هایش خیلی بهتر است، هر چند بعضی از آن‌ها یک خانه مسکنی داشتند. خانه‌های مسکنی به خانه‌هایی گفته می‌شود که بنیاد مسکن در دوره آقای احمدی‌نژاد که بحث کپرزدایی مطرح شد برای آن‌ها ساخته بود و بعضی از آن‌ها فقط خانه کپری داشتند. آب مورد نیاز خودشان را از چاهی تأمین می‌کردند که با دینام کار می‌کرد. یادم هست روزی که من به روستا رفته بودم دینام چاه هم سوخته بود و در تأمین آب هم مشکل داشتند. خلاصه آن روز من اهالی روستا و به‌خصوص خانم‌ها را جمع کردم. به آن‌ها گفتم شما هر مقدار کار تولید کنید من آن‌ها را از شما می‌خرم. آن‌ها را راهنمایی کردم که امروز نیاز مردم در شهرها چه چیزهای حصیری است و خواستم دیگر فقط زیرانداز تولید نکنند. خلاصه در روستا کارگاه حصیربافی راه انداختم و به آن‌ها ایده دادم که چه چیزهایی تولید کنند. در کمتر از ۶ ماه هر ۱۵ خانوار روستا تولیدکننده حصیر شده بودند و کار تولید می‌کردند. آن زمان آقای سعیدی کیا هر ماه با تعدادی از همراهانش که مسئولان بودند به قلعه‌گنج می‌آمدند و محل اسکان آن‌ها هتل بود. یکی از کارهای ایشان در زمان اقامت در هتل این بود که کنار میز می‌ایستادند و به همراهانشان می‌گفتند این‌ها برای تماشا کردن نیست؛ از این کارها بخرید. خودش هم می‌خرید و خلاصه هر چه خانم‌ها تولید می‌کردند فروش می‌رفت. دو میز ما هر ماه پر و خالی می‌شد و کم کم دیدیم این فضا برای به نمایش گذاشتن و فروش کارها کم است، برای همین در ورودی هتل، غرفه سمت چپ را راه انداختیم.

پست قلعه‌گنج پاسخگوی این حجم از تولید نیست

 شاید برای شما جالب باشد که الان پست قلعه‌گنج پاسخگوی ارسال این حجم از کارهای تولید شده حصیری در قلعه‌گنج و روستاهایش نیست. محصولات حصیری هر روز به صورت کامیونی از قلعه‌گنج خارج می‌شود. مثلاً همین چند وقت پیش یک نفر از بوشهر آمده بود و با یک وانت، کارها را از خانم‌های روستایی خریداری می‌کرد. الان ما از اردبیل، مشهد، تهران و... مشتری‌هایی داریم که برای خرید عمده وارد روستاها می‌شوند؛ کارها را می‌بینند و خودشان خرید می‌کنند، آن هم به صورت کلی و تعداد زیاد.

در این سال‌ها چند نوبت مدیرکل پست کرمان را به قلعه‌گنج دعوت کرده‌ایم تا مسیر ارسال کارها را از قلعه‌گنج هموار کنند، چون ماشین‌های پست که محصولات را می‌برند نمی‌توانند جوابگوی ارسال‌ها باشند.

اکنون یکی از روستاهایی که من به آن‌ها کار سفارش می‌دهم روستایی در میان کوه‌ها با پنج خانوار، آن هم بدون شناسنامه است. از کمترین امکانات محروم هستند و حتی یارانه هم دریافت نمی‌کنند. در این روستا امسال سه دختر ۱۲ ساله هم به تولیدکنندگان اضافه شده‌اند و در ماه ۳۰۰ هزار تومان درآمد دارند، اما مادرهای این روستا مثلاً ایران ماهیانه یک میلیون و ۵۰۰ هزار تومان، مریم چون بچه کوچک دارد و خیلی نمی‌تواند کار کند یک میلیون تا یک میلیون و

۳۰۰ هزار و حوریه نیز یک میلیون و ۱۰۰ هزار تومان درآمد دارند. این آن نکته‌ای است که برایم مهم است چون این بانوان را بی نیاز از مبلغ یارانه کرده است، هر چند در این روستا همان مبلغ را هم دریافت نمی‌کنند.

اکنون ۳۰ نفر در فروش کارها فعالیت می‌کنند

خبر کارهای بنده را میراث فرهنگی کهنوج به مرکز استان یعنی کرمان داده بودند و آن زمان که دکتر فدایی رئیس میراث بودند از من خواستند سری به میراث کرمان بزنم. پرسید کجا این کارها را تولید می‌کنیم و من گفتم روستاهای رمشک. ایشان هم گفتند: خیلی همت و جرئت داری؛ برای همین لقب بانوی کویر را به من دادند. پس از اینکه میراث فرهنگی کرمان کارها و فعالیت‌های بنده را دیدند در این ۶ سال هر نمایشگاهی بود از من می‌خواستند به نمایندگی از کرمان و قلعه گنج در آن شرکت کنم و حتی در آخرین نمایشگاه توانمندی‌های روستایی که سال پیش برگزار شد غرفه من، غرفه برگزیده شناخته شد و رتبه اول را کسب کرد. شرکت در این نمایشگاه‌ها هم کمک کرد مردم، قلعه‌گنج و صنایع حصیری آن را بیشتر بشناسند.

یک سال و نیم که گذشت درهمان منطقه آقای معلمی پیدا شد و سراغ اینستاگرام رفت. او از این طریق بخشی از کارهای خانم‌ها را به فروش می‌گذاشت، چیزی که من به آن فکر نکرده بودم، چون فروش محصولات را از طریق مراجعه‌کنندگان به هتل انجام می‌دادم و البته چند مشتری عمده هم پیدا کرده بودم که بعضی از کارهای خاص را از ما می‌خریدند. اما پس از ماجرای کرونا و کم شدن مسافرت‌ها به این فکر افتادم که حتماً باید از این امکان کمک بگیرم، برای همین صفحه‌ای در اینستا ایجاد کردم، هرچند الان حدود ۳۰ نفر در این منطقه درگیر فروش کارهای حصیری شده‌اند و الان که با همدیگر صحبت می‌کنیم وارد ۶ سالگی احیای حصیربافی قلعه‌گنج شده‌ایم.

از ۳۰ روستا کارهای حصیری می‌رسید

کاری که من آغاز کرده بودم دهان به دهان به روستاهای مجاور رسیده بود برای همین ۶ ماه نگذشته بود که دیدم از روستاهای مختلف زن‌های روستایی برایم محصولات حصیری می‌آورند. ناک، سوردر، میان ده و... خلاصه سر یک سال وقتی داشتم دفترم را چک می‌کردم دیدم از حدود ۳۰ روستا برایم کار می‌آورند. کارها بسیار زیاد شده و جای ما کوچک بود برای همین بخشی از آن‌ها را داخل کانکسی می‌گذاشتیم که آن هم پر شد.

یادم هست در یکی از سفرها یک روز آقای سعیدی کیا از من پرسیدند کار این خانم‌ها را که تحویل می‌گیرید پول آن‌ها را نقد پرداخت می‌کنید یا نه؟ گفتم کارها آن‌قدر زیاد شده است که نمی‌توانم به محض گرفتن کار با خانم‌ها تسویه حساب کنم باید مدتی منتظر بمانند. ایشان گفتند: ما وامی به شما می‌دهیم تا سرمایه در گردشی باشد، چون حالا که این کار را شروع کرده‌اید و دلگرمی مردم شده است، نباید دلسرد شوند و باید زود به پولشان برسند. برای گرفتن آن وام باید از میراث فرهنگی و سازمان فنی حرفه‌ای مدرک می‌گرفتم. چون میراث فرهنگی و صنایع دستی در شهر قلعه‌گنج نبود به کهنوج رفتم. وقتی ماجرا را با آن‌ها مطرح کردم جواب این بود که این مردم خودشان حصیر زیرپا را تولید می‌کنند اما من گفتم الان ما چیزهای دیگری تولید می‌کنیم و فقط حصیر زیرپا نیست. برگشتم به قلعه‌گنج و فردا با تعداد زیادی از نمونه کارهایی که خانم‌ها تولید می‌کردند دوباره به کهنوج رفتم. رئیس میراث فرهنگی از دیدن آثار تولیدی خانم‌ها شوکه شده بود؛ برایش جای سؤال بود که واقعاً این کارها را خانم‌های روستایی تولید کرده‌اند؟ خلاصه من مدرک مورد نیاز را گرفتم و ۱۵ نفر از خانم‌ها هم مدارکشان به میراث فرهنگی تحویل داده شد و مدرک گرفتند. به سازمان فنی حرفه‌ای هم مراجعه کردم و پس از انجام کارهای قانونی، از آنجا هم مدرک گرفتم و خلاصه با دریافت وام، کارگاه راه‌اندازی شد.

الان هزار حصیرباف فعال داریم

یادم هست در رمشک صاحب کافه‌ای از من پرسید: شما معلم هستید؟ گفتم: نه؛ گفت: پس برای چه کاری به رمشک آمدید؟ گفتم: من برای خرید صنایع دستی آمده‌ام. فروشنده گفت: آها شما خانم قلندری هستید؟ گفتم: من را از کجا می‌شناسید؟ گفت: از بس اسم شما را این طرف و آن طرف شنیده‌ام. جوری شده است که بعضی از این خانواده‌ها اگر از نانوایی نان نسیه می‌گیرند وعده پرداخت را زمانی می‌دهند که من پول به آن‌ها بدهم یا اگر از میوه‌فروش خرید می‌کنند می‌گویند خانم قلندری که پول کاردستی‌ها را بدهد تسویه می‌کنیم، برای همین اسم من خیلی برده شده است و می‌شناسند. یادم هست یک بار هم از صاحب نانوایی پرسیدم: وضعیت فروش نانوایی‌تان خوب است؟ او هم جواب داد: خدا خیر بدهد به خانم قلندری، از وقتی ایشان صنایع دستی خانم‌ها را می‌خرد آن‌ها وقت برای پخت نان ندارند، برای همین وضع نانوایی خوب است. خوشبختانه حصیربافی به بهبود وضعیت زندگی در رمشک که حالا شهر شده است بسیار کمک کرده؛ بچه‌های رمشک هم خیلی فعال شده‌اند و دنبال این هستند که پست رمشک فعال شود. چون می‌گویند برایشان سخت است ۲۰۰ کیلومتر برای ارسال کارها تا قلعه‌گنج سفر کنند. الان دیگر حصیر زیرانداز کمتر تولید می‌کنند با اینکه ۶۰ هزار تومان شده است.

اکنون که با همدیگر حرف می‌زنیم در قلعه‌گنج نزدیک به هزار نفر تولیدکننده محصولات حصیری داریم. پس از نمایشگاه‌هایی که شرکت کردم بیمه حصیربافان در منطقه شکل گرفته است و ۱۶۰ نفر حصیرباف بیمه شده‌اند.

سهمیه‌ای که برای قلعه‌گنج در نظر گرفته‌اند ۵۰۰ نفر است، اما بعضی از خانم‌ها  می‌گویند نمی‌خواهند بیمه شوند و از همان بیمه خودشان که بیمه روستایی است استفاده می‌کنند، اما این بیمه بازنشستگی هم دارد.

حالا حال فاطمه خانم خوب است

خانمی که برای نخستین بار برایم چند سبد آورد، عید پارسال آمده بود و خیلی عجله داشت که زود برود. وقتی علت را پرسیدم، گفت: بچه‌هایم خرید عید دارند، برای همین می‌خواهیم به کهنوج برویم. باورم نمی‌شد این همان خانم است که چند سال پیش با آن وضعیت ظاهری و چادری پاره به هتل می‌آمد، اما حالا چادری که سرش بود قیمت زیادی داشت و این را مدیون حصیربافی‌اش می‌دانست. یادم هست بار دومی که به فاطمه خانم پول کارهایش را دادم برای خودشان اجاق گاز خرید. این خیلی برای خانواده‌اش شیرین بود چون تا آن زمان روی آتش غذا درست می‌کردند. تا پیش از رواج حصیربافی، خیلی از این خانواده‌ها مجبور بودند برای کارگری از روستاهایشان خارج شوند اما حالا خودشان صاحب درآمد شده‌اند و کمتر از روستا خارج می‌شوند، مگر آن‌هایی که به حصیربافی علاقه‌ای ندارند. مثلاً سال پیش از روستای سوردر کسی برای کارگری نرفت چون همه خانم‌ها مشغول حصیربافی بودند.

الان در کنار خانم‌ها که همه‌شان حصیربافی می‌کنند مردها هم فعال شده‌اند. محصولات حصیری را از برگ نوعی درخت نخل با نام داز تولید می‌کنند، برای همین بعضی از مردها که موتور دارند برگ داز مورد نیاز خانم‌ها را از کوه و بیابان می‌آورند و در این تولید شریک می‌شوند. از طرفی بعضی از این محصولات بندی نیاز دارند که به آن چیلوک می‌گویند و کوبیدن این بندها در توان مردان است؛ برای همین بعضی از این مردها بندها را درست می‌کنند. حصیربافی در روستاهای قلعه‌گنج حالا برای خودش زنجیره‌ای شده است که بعضی‌ها برگ درخت داز می‌آورند، بعضی‌ها بند را تولید می‌کنند، عده‌ای حصیر می‌بافند، بعضی‌ها از رساندن محصولات به شهر نان می‌خورند و خلاصه زنجیره خوبی شکل گرفته است.

بسته‌های فرهنگی از حصیر

زمانی بود که مثلاً اگر برای آموزش و پرورش قلعه‌گنج میهمانی از تهران می‌آمد به عنوان سوغات به آن‌ها چیزهایی می‌دادند که ربطی به اینجا نداشت، اما پس از اینکه من به آموزش و پرورش مراجعه و کار بانوان را معرفی کردم، از محصولات آن‌ها برای هدیه دادن خرید کردند. زمانی بود که در قلعه‌گنج همایش زیاد برگزار می‌شد و همه آن‌ها هم برای اسکانشان هتل کپری را انتخاب می‌کردند. آن همایش‌ها در فروش محصولات حصیری قلعه‌گنج کمک خوبی بود. خوشبختانه در حال حاضر در قلعه‌گنج حصیر به عنوان بسته فرهنگی شناخته می‌شود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.