۱۳ دی ۱۳۹۹ - ۱۳:۰۱
کد خبر: 734407

ابرقهرمانی به نام قاسم سلیمانی

محمد حسن شاهنگی، دبیر گروه ادبیات اندیشه پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

سینما در دنیای امروز ابزاری برای انتقال فرهنگ است. قهرمان در سینما هیبتی اسطوره‌ای دارد که در ناخودآگاه و ضمیر مخاطب نفوذ و او را به الگوبرداری دعوت می‌کند؛ این مسئله در ساحت سینمای راهبردی اهمیتی چند باره به خود می‌گیرد. هالیوود مملو از ابرقهرمانان اسم و رسم‌داری است که چند صباحی بر پرده سینما جا خوش می‌کنند و عمرشان که تمام شد، از پرده پایین کشیده می‌شوند. سوپرمن، جیمز باند، فرانکی، پلیس آهنی، ترمیناتور، بتمن، راکی، رمبو، هالک، اسپایدرمن و… نمونه‌های بارز چنین ابرقهرمانانی هستند. عمده این شخصیت‌ها تصنعی و خیالی‌اند که با نیرویی افسانه‌ای یک‌تنه در برابر پلیدی‌ها و اشرار می‌ایستند و آن‌ها را شکست می‌دهند؛ نکته مهم این است که هیچ گاه عرصه خالی نمی‌ماند و پس از افول یک ابرقهرمان، نفر بعدی ظهور می‌کند.

آمریکا در هالیوود با ساخت فیلم‌هایی راهبردی به ایجاد انگیزش درونی در افراد دست می‌زند تا بقای جامعه خود را حفظ کند. قهرمان‌های کلیشه‌ای، پوشالی و نخ نما شده سینمای راهبردی آمریکا از عوام‌فریبی و تظاهر ابایی ندارند؛ نمونه این شخصیت‌ها را می‌توان در فیلم «مهلکه» ساخته کترین بیگلو در سال ۲۰۰۸ مشاهده نمود. فیلم حول محور یک کارشناس خنثی‌کننده بمب به نام «ویلیام جیمز» است که بمب‌های به جا مانده در جنگ عراق را از کار می‌اندازد. این قهرمان جنگی، مردی دلسوز روایت می‌شود که با اقدامات ترحم‌آمیزش ابتدا جان مردم عراق را از شر بمب‌های خنثی‌نشده نجات می‌دهد و در مرحله دوم جان آمریکایی‌ها را! پروپاگاندایی که مزورانه سعی در تطهیر حضور منفعت‌طلبانه نیروهایی آمریکایی در خاک عراق دارد. در فیلم «تک‌تیرانداز آمریکایی» شخصیت کریس کایل در عراق مردم بی‌دفاع را نشانه می‌گیرد و کودک‌کشی می‌کند؛ اما به عنوان یک قهرمان جان بر کف به تصویر درمی‌آید که چاره‌ای جز کشتن ندارد! ساخت آثاری از این دست یک هدف مهم را در پیشانی خود دارد و آن احیای روحیه حماسی در بین نیروهایی آمریکایی مستقر در منطقه خاورمیانه است؛ جایی که سربازان آمریکایی در معرض افسردگی‌های روحی فراوان‌اند. کترین بیگلو در سال ۲۰۱۲ فیلمی با موضوع دستگیری بن لادن توسط ارتش آمریکا ساخت؛ فیلمی که یک قهرمان زن به نام «مایا» دارد؛ مایا پس از سال‌ها تلاش خستگی‌ناپذیر درنهایت موفق می‌شود بن‌لادن را یافته و با پشتیبانی ارتش آمریکا به قتل برساند و جهان را از خرابکاری‌های او رهایی بخشد. این رویه سینمای راهبردی آمریکایی است.

قرائت هالیوودی از شهادت سردار دل‌ها به زودی عرضه می‌شود؛ سینمای راهبردی آمریکا به‌یقین به دنبال موجه‌سازی اقدام خبیثانه خود در ترور حاج قاسم خواهد بود و چه ابزاری بهتر و رساتر از فیلم؟ قهرمان‌پردازی در سینمای راهبردی ایران چندان جدی گرفته نشده است. شاید به تعداد انگشتان دست بتوان از این طیف قهرمانان نام برد؛ فیلم‌هایی مانند«چ» (با محوریت شهید مصطفی چمران)، «به کبودی یاس» (درباره شهید عبدالحسین برونسی)، «شور شیرین»(با موضوع شهید محمود کاوه)، «بزرگمرد کوچک» (با محوریت شهید بهنام محمدی)، ایستاده در غبار(با محوریت سردار متوسلیان) و «شوق پرواز» (درباره شهید بابایی) شاخص‌ترین آثار در این زمینه هستند.

سردار سلیمانی یک شخصیت واقعی تجسم یافته است که هالیوود از نعمت داشتن آن محروم است و در عوض به رؤیاپردازی روی آورده است. حاج قاسم نیازی به اغراق ندارد، بر خلاف ابرقهرمانان هالیوودی که به مدد گریم‌، لباس‌های عجیب و غریب و غلوآمیز یا تکنیک‌های فنی خارق‌العاده و جلوه‌های ویژه روایت می‌شوند، عملکرد، بهترین ابزار برای معرفی بزرگی‌های او است. او نه بال دارد و نه ماشین مجهز و مدرن ضد گلوله؛ با هر وسیله ممکن خودش را به معرکه نبرد می‌رساند، گاهی ترک موتورسیکلت می‌نشیند و گاهی سوار بر هلیکوپتر در میان شعله‌های آتش در منطقه محاصره شده دشمن فرود می‌آید.

حاج قاسم فقط یک شخصیت نظامی نیست؛ وجوه شخصیتی او فراتر از مقام یک فرمانده در میدان رزم است؛ در برابر او زامبی‌های خیالی قرار نداشتند، بلکه مقابلش خطرناک‌ترین و وحشی‌ترین موجودات دوران (داعشی‌ها) جولان می‌دادند. اتاق فرماندهی‌اش مثل ابرقهرمانان هالیوودی، درون غارها، داخل سنگرهای بتونی، روی ابرها یا جایی شبیه این‌ها نبود؛ او خود در کف میدان در کنار سربازان و یارانش قرار داشت و دوشادوش آن‌ها شجاعانه و جسورانه می‌جنگید، خود را متعهد به نجات کل بشریت می‌دانست و برای او شیعه، سنی، ایزدی، مسیحی و… در مناطق تحت عملیاتش فرقی نداشت؛ او بر خلاف ابرقهرمانان هالیوودی نژادپرستانه برخورد نمی‌کرد و فقط به رهایی قوم، ملت یا کشور خود از شر نیروهای شیطانی یا تروریستی نمی‌اندیشید.

گاهی اوقات فیلمساز هالیوودی برای همذات‌پنداری بیشتر مخاطب با ابرقهرمان فیلم راهبردی‌اش به افعال و اقدامات او جنبه کمیک و فانتزی می‌بخشد و سعی می‌کند از این طریق جذابیتی در او پدید آورد؛ نمونه این وضعیت را می‌توان در فیلم «پسرجهنمی» ساخته «گیلرمو دل تورو» مشاهده کرد. گاهی اوقات ابرقهرمان در سینمای راهبردی به قدری در مواجهه با محیط و افراد، محافظه‌کارانه برخورد کرده و جانب احتیاط را رعایت می‌کند که مخاطب از او اندکی دلسرد می‌شود؛ مثلاً درمجموعه فیلم‌های بتمن که با عنوان «شوالیه تاریکی» و در سال‌های ۲۰۰۸ و ۲۰۱۲ روانه بازار شدند، بتمن شب‌ها را برای عملیات‌های خود انتخاب می‌کند و خانه‌ای در زیرِ زمین دارد.

اما وضعیت در مورد ابرقهرمانی به نام حاج قاسم سلیمانی به گونه دیگری است؛ او شخصیتی معنوی و اخلاق‌محور داشت و اسیر دنیا نبود. او خود را برای شهادت آماده کرده بود، اخلاص او زبانزد عام و خاص بود، روحیه فداکاری، ایثار و گذشت در او موج می‌زد؛ ولایتمداری و مردمداری‌اش مثال زدنی بود، برایش وحدت و انسجام ملی اهمیت داشت، با روحیه سلحشوری و جنگندگی بی‌نظیری که داشت در خطوط مقدم حضور می‌یافت. نبوغ نظامی‌اش دشمن را به تعجب وامی‌داشت، دارای جاذبه و دافعه‌ای گیرا برای دوست و دشمن بود؛ ارادت و تمسک به اهل‌بیت(ع) در تار و پود وجودش قرار داشت، سختکوش و خستگی‌ناپذیر بود و…  .

یکی از کارکردهای ویژه ابرقهرمان در آثار درام سینمایی، همذات‌پنداری او با مخاطب است؛ در مورد شخصیت کاریزماتیکی مثل حاج قاسم، در عالم واقع این اتفاق روی داده است. حال وضعیتی را تصور کنید که روی پرده نقره‌ای نیز بار دیگر مورد توجه قرار گیرد؛ نتیجه کار مشخص است؛ اثرگذاری مضاعف بر بیننده. کمتر فرمانده نظامی در جهان می‌توان یافت که دارای چنین محبوبیتی در میان ملت خود و سایر ملل استبدادستیز مثل سوریه، عراق، یمن، لبنان، فلسطین و… باشد. این ابرقهرمان می‌تواند روح اعتماد به نفس را به ملت خود بدمد به شرطی که سینمای راهبردی ملی از آن سود ببرد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.