۱۱ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۲:۱۰
کد خبر: 742138

یک روز صبح که خدمت آیت‌الله گلپایگانی رسیدم روز تعطیلی بود. فرمودند: خسته‌ام و حوصله‌ کاری ندارم. خوب است برویم منزل آیت‌الله اراکی. پس از احوال‌پرسی و قبول اعمال عرض کردند: آقا اجازه بفرمایید جریان مشهد را برای شما نقل کنم بخندید. فرمودند: می‌شنویم.

مرا از دست این مرد رها کن!

ایشان گفتند: امسال به قصد گرفتن حاجتی از قم حرکت کردم و بنا داشتم ۱۰ روزی در مشهد بمانم. مرتبه‌ اول غسل کردم و وضو گرفتم و مشرف شدم. اذن دخول خواندم و وارد بقعه‌ منوره شدم، پیش رو ایستادم و زیارت خواندم. آن حال مخصوص را برای عرض حاجت در خود ندیدم. رفتم بالای سر و بعد از زیارت باز حال نبود. رفتم نماز زیارت خواندم با دعای بعد از نماز زیارت، حال نداشتم. آمدم بالای سر، نشد. پیش رو آمدم برای خداحافظی، دیدم حال نیست. گفتم: آقا! یک حاجت دارم بعداً خدمتتان عرض می‌کنم و از حرم بیرون آمدم. مرتبه‌ دوم رفتم، حال نیامد و نتوانستم حاجت را بگویم. مرتبه‌ سوم و چهارم تا مرتبه‌ آخر. باز آغاز ورود نشد، بالای سر نشد، تا موقع وداع. زیارت وداع را در مقابل حضرت خواندم، حال درستی در خود ندیدم. متحیر بودم چه کنم؟ به حضرت عرض کرده بودم، آقا، من یک حاجت دارم که بعداً خواهم گفت. حضرت منتظر است بشنود و حاجت مرا مرحمت نماید. دیدم مردم اطراف ضریح مطهر جمع شده‌اند و از دوش یکدیگر بالا می‌روند که دست خود را به ضریح برسانند. با خود گفتم: ما هم برویم مثل آن‌ها شاید موفق شدیم. آرام آرام جلو رفتم پشت سر جمعیت قرار گرفتم با قدی خمیده و جسمی ضعیف، هر چه دست خود را بلند می‌کردم به جایی نمی‌رسید. یک مرتبه مرد غول پیکری رسید که قد بلندی داشت و قوی و تنومند بود مرا که دید، دلش به حال پیرمردی من سوخت. ناگهان مرا بغل کرد و سردست بلند نمود. حالا آقای اراکی سردست این مرد است و می‌خواهد محبت هم بکند. سر مرا به طرف ضریح خم می‌کند که من بتوانم ضریح را ببوسم مثل بچه‌ شیرخوار روی دست مرا می‌چرخاند. هر چه دست و پا می‌زدم و فشار می‌آوردم که از دست او خلاص بشوم، مرا محکم‌تر می‌گرفت. من هم از مردم خجالت می‌کشیدم. برای من مناسب نبود در حرم آقا این طور اسباب بازی باشم. رو کردم به ضریح مطهر و عرض کردم: آقا مرا از دست این آدم خلاص کن. مثل اینکه آقا منتظر عرض حاجت من بودند. فوری آن مرد مرا بر زمین گذاشت و رفت. خلاصه ما حاجت خود را با حضرت مصالحه کردیم و از سفر برگشتیم.آن روز آقا خیلی خندیدند و فرمودند: حضرت از ما فی الضمیر جناب عالی اطلاع دارند و حتماً آن حاجت اصلی حضرت عالی روا شده است، مطمئن باشید.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.