چون خودم چند باری با دوچرخه سفر کرده‌ام، می‌دانم سفر با دوچرخه در عین شیرین بودن، سختی‌های خودش را دارد که البته تا وقتی چند صد کیلومتر رکاب نزنی نمی‌توانی این حرف را درک کنی.

جبران همه زیارت‌هایی که نیامدم

اگر این مسیر به هزار کیلومتر برسد و خواسته باشی مسیر قم تا مشهد را همراه با مایحتاج سفر که پشت دوچرخه‌ات بسته‌ای طی کنی ماجرا جدی‌تر می‌شود؛ اما عشق زیارت مرقد امام مهربانی‌ها که در میان باشد ماجرا طعمی دیگر پیدا می‌کند. مثل تجربه «امیرحسین شعرا» در سفر زیارتی‌اش از قم تا مشهد با دوچرخه.

آقای امیرحسین شعرا از خودش چه دارد برایمان بگوید؟

۳۱ سال پیش در استان فارس و شهر کازرون به دنیا آمدم. شغل من، نصب کاغذ دیواری، کفپوش و در کل دکوراسیون داخلی منزل است. مثل بسیاری از بچه‌ها از کودکی عاشق دوچرخه‌سواری بودم. بزرگ‌تر هم که شدم خیلی دوست داشتم با دوچرخه سفر بروم. این آرزوی دومی، برآورده شدنش ماند تا همین چند سال قبل. در سفر با دوچرخه شما می‌توانید جزئیات بیشتری را ببینید، چیزی که در سفر با هواپیما، قطار، اتوبوس و یا دیگر وسایل نقلیه خیلی ممکن نیست، چون سرعت زیاد آن وسایل، فرصت دیدن جزئیات را از ما می‌گیرد. اما دوچرخه این‌گونه نیست. سرعت کم و اینکه هر وقت اراده کنی، توقف می‌کنی، کمک می‌کند تمام جزئیات سفر را به‌خوبی مشاهده و لمس کنی.

نخستین سفر با دوچرخه را کی رفتید؟

چند سالی بود که برای پیاده‌روی اربعین به کربلا می‌رفتم اما سال ۹۷ تصمیم گرفتم برای نخستین بار با دوچرخه به این سفر بروم. نکته جالب درباره این سفر این بود من نه تجربه داشتم نه تجهیزات لازم. دوچرخه من هم خیلی خاص و به قول معروف دوچرخه مخصوص سفر نبود، اما عشق و علاقه‌ای که داشتم موجب شد راهی این سفر شوم. شاید برایتان جالب باشد در آن سفر حتی شارژر موبایل و چیزی مثل وسایل پنچری هم همراه خودم نبرده بودم و از این بدتر اینکه لباس کافی هم نداشتم. وقتی به بصره رسیدم، یکی از موکب‌ها دعوتم کردند تا میهمانشان باشم. از یکی از میزبانان عراقی لباس گرفتم و لباس‌های خودم را شستم و بعد که خشک شدند لباس‌های میزبان را به او برگرداندم. یادم است در همان سفر در حال رکاب زدن بودم که دیدم ماشینی جلوتر از من توقف کرد. وقتی به ماشین رسیدم و راننده پیاده شد، شروع کرد به عربی حرف زدن. من گفتم ایرانی هستم و عربی نمی‌فهمم. راننده که متوجه ماجرا شده و از لباس مشکی هم فهمیده بود برای زیارت به عراق آمده‌ام، صندوق عقبش را باز کرد، پیتزایی از آن بیرون آورد و روی در صندوق عقب گذاشت تا با همدیگر بخوریم. واقعاً آن پیتزا چسبید به‌خصوص که نوشابه خنک هم همراه خودشان داشتند. آنجا من بهترین پیتزای عمرم را خوردم.

نخستین سفر جدیتان چقدر سخت بود؟

 همان‌طور که گفتم چون نه تجربه کافی داشتم و نه تجهیزات لازم را همراه برده بودم، سخت گذشت؛ اما بعدها خواندن تجربه‌ آن‌هایی که با دوچرخه سفر کرده بودند سبب شد چیزهایی در این زمینه یاد بگیرم و در سفر دومم به ترکیه به دردم خورد. بعد هم در ایران سفر رفتم. برای سفر چهارمم که همین سفر مشهد شد، دوستانی هم پیشنهاد دادند با من همراه شوند ولی چون مسیر سخت بود، ترجیح دادم این چالش و حس و حال آن را که یک سفر زیارتی بود تنهایی تجربه کنم. تنها بودن یعنی در اختیار خودت بودن. از طرفی من دوست دارم در سفرهایم با مردم ارتباط بگیرم و هر چند روز لازم باشد در یک شهر یا یک روستا بمانم و این نوع سفر بیشتر تنهایی انجام شدنی است.

چرا مشهد را انتخاب کردید؟

همان‌طور که گفتم هر سال اربعین به کربلا می‌رفتم اما سال گذشته به علت همه‌گیر شدن ویروس کرونا نشد و در خانه ماندم. دیدم کرونا ممکن است به این زودی‌ها تمام نشود و از طرفی دوست داشتم از فصل بهار برای سفر استفاده کنم، آن هم سفر به مشهد و زیارت آقا امام رضا(ع)؛ برای همین از شهر خودم کازرون دوچرخه را با اتوبوس به قم رساندم تا نیمه شعبان در قم باشم. ۱۰ فروردین بود که سفرم را از قم آغاز کردم و ۲۴ فروردین به مشهد رسیدم. دوست داشتم سفرم حرم تا حرم باشد.

رکاب زدن در این مسیر چطور بود، اذیت نشدید؟

روز اول که رکاب زدن را آغاز کردم، باد مخالف سختی می‌وزید. ۵۰ کیلومتر مانده به گرمسار باد آن قدر شدید شد که تصمیم گرفتم تا گرمسار با ماشین بیایم، برای همین وانتی دوچرخه و وسایلم را سوار کرد و تا گرمسار رساند اما چون باد کم شده بود و هنوز عصر بود تصمیم گرفتم تا «آرادان» رکاب بزنم و شب را آنجا بمانم. منهای روز اول و آن باد مخالف سخت، مشکل خاص دیگری نداشتم تا شب دهم سفرم که به روستای زعفرانیه رسیدم. آنجا در پناه ساختمان اورژانس چادر زده بودم اما باد آن‌قدر شدید بود که هر لحظه فکر می‌کردم ممکن است چادرم را از جا بکند.

چند روز در مشهد ماندی و این چند روز چطور گذشت؟

من از ۲۴ فروردین میهمان مشهدی‌ها هستم، چون نذر کرده بودم تا پایان ماه مبارک رمضان در مشهد بمانم. پیش از این در سفرهایی که به مشهد می‌آمدم تصورم این بود چون زائریم و برای مشهدی‌ها منفعت مالی داریم ما را تحویل می‌گیرند! اما در این سفر متوجه شدم موضوع فقط این نیست بلکه میهمان‌نوازی آن‌ها دلیل این تحویل گرفتن است. پیش از این هر هفت یا هشت سال یک بار می‌توانستم به مشهد بیایم، در این سفر جبران همه نیامدن‌ها شد و خوشحالم که می‌توانم هر روز چند نوبت به حرم بروم و از این فرصت بدست آمده استفاده کنم.

برخورد مردم با زائر دوچرخه‌سوار در طول مسیر چطور بود؟

دوچرخه از آن وسایلی است که مردم به آن و به کسی که دوچرخه سوار است نگاه دیگری دارند. من این را بارها در سفرهایم دیده‌ام اما سفر اخیرم به مشهد حس و حال دیگری داشت. یادم است وقتی به دامغان رسیدم در یک شب سه جا من را دعوت کردند، چون فهمیدند به نیت زیارت به مشهد می‌روم. مثلاً آقایی که از نیروهای شهرداری و مشغول آبیاری فضای سبز بود، وقتی فهمید زائر امام رضا(ع) هستم رفت و با مقدار زیادی تنقلات شامل پسته و آجیل و چیزهای دیگر برگشت؛ واقعاً شرمنده آن همه محبت شدم. آن شب وقتی در مسجد جامع دامغان نمازم را خواندم روحانی پیشنماز که متوجه من و دوچرخه شده بود دعوتم کرد میهمان آن‌ها در حوزه علمیه شهرشان باشم و خلاصه در طول سفر از این محبت‌ها کم ندیده‌ام.

موافقی این گفت‌وگو را با خاطره‌ای از این سفر تمام کنیم؟

بله. یک روز رفته بودم حرم تا نمازم را بخوانم. برای لحظه‌ای ماسکم را برداشتم... یکدفعه دیدم زائری روبه‌روی من ایستاده و می‌گوید آقای شعرا...! اول او را به‌جا نیاوردم. تعجب کردم که اینجا کسی مرا به اسم صدا می‌زند و بعد متوجه شدم دکتر «افشار» است. من چند سال پیش در سفر زنجان با آقای دکتر افشار که از مشهد آمده بود آشنا شده بودم. آنجا شماره همدیگر را گرفته بودیم. خلاصه خیلی جالب بود که در مکانی به این خوبی، حین زیارت، دوباره همدیگر را دیدیم. جالب‌تر اینکه آقای دکتر همان‌جا من را به یک کوهنوردی هم دعوت کرد. توفیق شد با گروه ایشان به قله «فلسکه» صعود کردیم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.