محمدعلی دیباج ضمن بیان خاطرات خود از دهه‌ها حضور در دوبله و کار در آثاری مثل «محمد رسول‌الله»، می‌گوید دورانی که در آن، مدیران دوبلاژ اقتدار زیادی داشته و در حکم اعلی‌حضرت بودند، طی شده است.

فیلم «محمد رسول‌الله» مدرسه دوبله است/ مدیر دوبلاژ اعلی‌حضرت بود!

محمدعلی دیباج یکی از گویندگانی است که از دهه ۴۰ در دوبله حضور داشته و همچنان مشغول فعالیت در این عرصه است؛ هرچند که شیوع ویروس کرونا باعث کمترشدن حضورش در ماه‌های گذشته شده باشد. گپ و گفت با این گوینده قدیمی، با خنده و سرزندگیِ ناشی از بیان خاطرات گذشته همراه بود.

مشروح این گفتگو در ادامه می‌آید:

* جناب دیباج شما متولد ۱۳۱۷ در رودسر هستید. درست می‌گویم؟

بله.

* رودسر جز استان مازندران است یا گیلان؟

رودسر در گیلان است.

* همین! چون در چند فیلم و سریال لهجه گیلکی داشته‌اید. به‌همین‌دلیل شک داشتم.

بله. سریالی بود که آقای (محمود) قنبری مدیر دوبلاژش بودند و آن‌جا گیلکی حرف می‌زدم.

* کدام سریال؟ چون من «روشن‌تر از خاموشی» را به خاطر دارم که آقای (بهرام) زند دوبله‌اش کرد.

نه. منظورم سریالی است که هفده‌هجده‌سال پیش دوبله شد. من تلویزیون بودم. آقای قنبری زنگ زد و من اتفاقی گوشی را برداشتم. گفت فلانی گوینده‌ای را می‌شناسی که بتواند با لهجه رشتی صحبت کند؟ گفتم بله که می‌شناسم. گفت کی؟ گفتم خودم. این‌طور شد که در آن سریال رل گیلکی گفتم.

* یادتان می‌آید چه‌سریالی بود؟

راستش یک‌سریال خانوادگی بود که در آن، جای سیروس گرجستانی صحبت می‌کردم. ایشان نقش یک‌راننده سواری‌های تهران رشت را در آن سریال بازی می‌کرد. جای او با لهجه رشتی صحبت کردم.

در «روشن‌تر از خاموشی» هم که شما اشاره کردید، قضیه جالبی اتفاق افتاد. صفویان که می‌دانید ترک بودند. مرحوم بهرام زند مدیر دوبلاژ آن سریال بود و اصرار هم داشت چون تاریخی است، عین واقعیت باشد. به همین‌جهت اطرافیان شاه‌عباس را از گویندگانی انتخاب کرد که اصالتاً ترک باشند. آقای سیامک اطلسی، خدابیامرز محمد عبادی...

* ولی خودش که شاه‌عباس را گفت، ترک نبود.

بله. خود آقای زند ترک نبود. خلاصه این‌که همه گوینده‌ها را جمع کرد و چند نفر کم آورد. به من گفت «فلانی گوینده ترک دیگر، که را داریم؟» گفتم «من.» گفت «تو که ترک نیستی!» خیلی با هم رفیق بودیم. حالا چرا من این حرف را زدم؟ چون من به خاطر ماموریت پدرم حدود پنج‌شش‌سال در آذربایجان بودم.

* یعنی بعد از تولدتان در رودسر، خانواده به آذربایجان رفت؟

نه. بلافاصله بعد از تولدم نه. دوره دبستانم بود. ما از رودسر به انزلی رفتیم، بعد هم رشت. بعد هم پدرم مامور به تبریز، اردبیل، خوی و مناطق آن اطراف شد. من هم مدرسه‌ام را در شهرهای مختلف گذراندم. آن جاها بود که لهجه ترکی را یاد گرفتم. خلاصه وقتی آقای زند، جستجو کرد و گوینده ترک پیدا نکرد، آمد سراغم و متنی جلویم گذاشت. گفت «این را با لهجه ترکی بخوان ببینم!» من هم خواندم. گفت «عه؟ اینکه خود جنس‌ئه!» من هم با خنده گفتم «آقا ما که عرض کردیم که!»

* این نقش ترکی را یادم نبود. فکر می‌کردم شما در «روشن‌تر از خاموشی» فقط رل خدمتکار خان احمد گیلانی را گفتید!

نه. هم آن شخصیت بود و همچنین این شخصیت ترک که البته فقط یک‌تکه بازی داشت.

* آقای پرویز بهرام در آن کار، خان احمد گیلانی را با لهجه رشتی می‌گفت. خودش که اصالتاً رشتی نبود؟

نه. بهرام اهل تهران بود.

* خب، شما سال ۱۳۴۱ وارد دوبله شدید. از ۱۳۱۷ تا ۴۱ مدرسه و دانش‌آموزی بود تا آن مقطع که در آن تئاتر مدرسه بازی کردید.

بله. آخرین سال مدرسه بود.

* در تهران اجرا شد؟

بله؛ همین تالار فرهنگ. و جالب است که الان متروک افتاده است. هنوز هم روی کاشی بالای سردرش نوشته «تالار فرهنگ». ۶۰۰ نفر هم گنجایش، و سالن و سن بسیار خوبی دارد. نمی‌دانم چرا متروک افتاده است؟

* پس شما کار پایانی مدرسه را آن‌جا اجرا کردید.

بله. همین‌یک‌کار تئاتر را اجرا کردم. تئاتر را خیلی دوست دارم ولی زندگی این فرصت را به من نداد که باز هم تئاتر بازی کنم.

* ولی اخیراً در آثار سینمایی و تصویری بازی کردید!

بله. ولی مساله تئاتر است. من دو فیلم بازی کردم؛ یک‌تله فیلم برای شبکه چهار به‌نام «سربازان اعدام» و یک فیلم سینمایی برای سینمای هنر و تجربه. «سربازان اعدام» درباره زندان‌های پیش از انقلاب بود. به فیلم‌ها خواهیم رسید اما درباره تئاتر باید بگویم که ارزش والایی برای این هنر قائل هستم. تئاتر استعداد و تسلط می‌خواهد.

آن تئاتری که ما برای مدرسه کار کردیم، «فرزند ناخلف» نام داشت. داستانش هم درباره پسری بود که در ده زندگی می‌کند و بعد از مرگ پدرش، عمو به او می‌گوید می‌خواهم تو را برای تحصیل و آینده‌ات به تهران بفرستم و خرج و مخارجت را هم بدهم. نقش این پسر جوان را حسین معمارزاده بازی می‌کرد. نقش عمو را هم من به عهده داشتم. نمایش هم یک اثر کمدی بود. آن پسر به تهران می‌آید و به جای این‌که دنبال تحصیل باشد، دنبال الواتی و ولگردی می‌افتد. هر وقت هم که هزینه الواتی‌هایش را کم می‌آوَرَد، به عمو نامه می‌نویسد که من می‌خواهم در فلان کلاس ثبت‌نام کنم، پول ندارم. عموی قصه هم مرتب می‌گفت چشم و پول می‌فرستاد. نمایش همین‌طور جلو می‌رفت و آن جوان مرتب با دروغ، از عمو پول می‌گرفت. تا جایی که به این دروغ می‌رسد که «عمو من خانه خریده‌ام»؛ بعد هم به این‌جا که «عمو من ازدواج کرده‌ام و خرج زن و زندگی دارم.» بعد هم نوشت که «عمو جان من بچه‌دار شدم.» آخرسر نامه‌ای از عمو می‌رسد که «برادرزاده عزیز خیلی خوشحالم که در تهران تحصیل می‌کنی و ازدواج کرده‌ای. من می‌خواهم به تهران بیایم و خانواده‌ات را ببینم.»

حالا ماجرا از همین‌جا شروع می‌شود. پسر ناخلف می‌آید به دوستش می‌گوید «فلانی عموی من می‌خواهد بیاید زن و زندگی من را ببیند. تو بیا نقش زن من را بازی کن!» در نتیجه آن دوست خودش را شبیه زن‌ها می‌کند...

* همان زن‌پوش نمایش دیگر!

بله. و یک‌بازیگر ریزه هم داشتیم که قنداقش کردیم و در وضعی خنده‌دار تبدیل به فرزند آن جوان ناخلف شد. کارگردان آن نمایش آقای حسینی بود...

* هوشنگ حسینی؟

بله. خلاصه شخصیت من در نمایش، یعنی عمو، به‌مرور متوجه می‌شود چه‌قدر دروغ شنیده است. نمایش به‌شدت کمدی و خنده‌دار بود ولی شخصیت من خیلی جدی بود و حق خندیدن نداشت. در پایان نمایش، من چهار صفحه مونولوگ داشتم. یعنی باید از جایی که نشسته بودم، بلند می‌شدم و در صحنه راه می‌رفتم و مونولوگم را خطاب به جوان ناخلف می‌گفتم که «تو یادگار برادرم بودی و زحمات من را به باد دادی و چنان و چنان…». خلاصه باید میزانسن می‌گرفتم؛ من این‌طرف سن و او (معمارزاده) آن‌طرف. آقای حسینی هم سفارش کرده و گفته بود «ازت خواهش می‌کنم موقع کار توی سالن را نگاه نکن!» از آن جایی که ذات بشر طوری است که از هر چه منع‌اش کنند، می‌خواهد امتحانش کند، من هم گذاشتم تا موقع مونولوگ، این کار اشتباه را بکنم. دو صفحه از مونولوگ را گفته بودم که یک‌نگاه به داخل سالن انداختم؛ ۶۰۰ آدم نگاهم می‌کردند. ناگهان بقیه مونولوگ از ذهنم پاک شد. حالا دو دقیقه دیگر باید پرده بیافتد و کار به پایان برسد! آبروی مدرسه و مدیر و انجمن مدرسه و این‌ها دارد می‌رود. ببینید چه فشاری روی اعصاب من بود که دارم چه بلایی سر نمایش می‌آورم!

اما خودم را نباختم. دستم را زدم پشت کمرم. از این‌طرف سن حرکت کردم و تا آخرِ آن‌طرف رفتم. بعد دوباره به‌سمت جای پیشین برگشتم. وسط سن که رسیدم جملاتم یادم آمد. وقتی به‌جای خودم رسیدم، دوباره شروع کردم ادامه مونولوگ را گفتم. خلاصه نمایش تمام شد و پرده را انداختند. حسینی آمد پشت صحنه گفت «فلانی من که از دست تو مُردم. این چه‌کاری بود کردی؟ ما چنین‌برنامه‌ای نداشتیم!»

فیلم «محمد رسول‌الله» مدرسه دوبله است/ مدیر دوبلاژ اعلی‌حضرت بود!

به‌هرحال، این از خاطراتی است که تا آخر عمر فراموشش نمی‌کنم. اما درباره کار تصویر که گفتید، فیلم تلویزیونی «سربازان اعدام» را کار کردم که آقای پرویز شیخ طادی کارگردانش بود و درباره زندانیان سیاسی‌ای بود که در زندان‌های شاه اعدام شدند. در آن کار، میرطاهر مظلومی هم بود که در دوبله هم کار می‌کند. یک‌بار آمد و گفت «فلانی کاری با تو دارم.» گفتم «چه‌کاری؟» گفت «یک کار تلویزیونی است و می‌خواهم تو را ببرم پیش پرویز شیخ‌طادی. نقش یک‌سرهنگ هست که رئیس زندان است و خیلی مناسب توست. فقط بدان پرویز تست می‌گیرد. خواهش می‌کنم به کسوت‌ات برنخورد.» در نتیجه به دفتر آقای شیخ‌طادی رفتیم و چندصفحه متن مقابلم گذاشتند که خواندم و کارگردان گفت «اوکی. با ایشان قرارداد ببندید!»

در آن کار، میرطاهر مظلومی هم بود که در دوبله هم کار می‌کند. یک‌بار آمد و گفت «فلانی کاری با تو دارم.» گفتم «چه‌کاری؟» گفت «یک کار تلویزیونی است و می‌خواهم تو را ببرم پیش پرویز شیخ‌طادی. نقش یک‌سرهنگ هست که رئیس زندان است و خیلی مناسب توست. فقط بدان پرویز تست می‌گیرد. خواهش می‌کنم به کسوت‌ات برنخورد.»خلاصه من این نقش را بازی کردم اما از آن‌جا که هرچه سنگ است، برای پای لنگ است؛ باز هم برایم ماجرای مشابهی با تئاتر «فرزند ناخلف» پیش آمد. در صحنه‌ای از فیلم، من سه‌صفحه کاغذ A۴ نطق و مونولوگ برای زندانیان داشتم. نیم‌ساعت مانده به فیلمبرداری، آقای شیخ‌طادی من را کنار کشید و کاغذهای دیگری به دستم داد و گفت «متن قبلی را نگو! این‌یکی را بگو!» ای بابا! من این‌ها را حفظ کرده بودم!

* چه کردید؟

رفتم آن دور دورها! مثل بچه مدرسه‌ای‌ها. ظرف نیم‌ساعت آن متن جدید را حفظ کردم و موفق شدم یک‌ضرب بدون تپق بگویم. در آن متن، سرهنگ خطاب به زندانیان سیاسی، عتاب و خطاب می‌کرد که این کارها را می‌کنید که چه بشود؟ که شاه برود؟

* یک‌کار تصویر دیگر هم داشتید که در آن با شمس لنگرودیِ شاعر هم‌بازی شدید!

بله. آن‌، کار خانم تارا اوتادی بود؛ خواهر خانم لیلا اوتادی که بازیگر است. کار اولش هم بود و در گروه سینمای هنرو تجربه اکران شد. این کار را آقای تورج نصر پیشنهاد داد. گفت «فلانی چنین‌کاری هست که من هم در آن بازی می‌کنم و نقش دادستان را دارم. گفته‌اند چنین‌شخصیتی را لازم داریم و من هم عکس تو را در اینترنت نشان داده‌ام. گفته‌اند همین است.» در مجموع، به‌نظرم می‌شد فیلم را بهتر از چیزی که شد، درآورد.

* چرا؟

چون دیالوگ و صحبت‌هایش خیلی زیاد، و اتفاقاتش کم بود. ۲۰ شب فیلم‌برداری بود؛ از ساعت ۵ عصر تا ۵ صبح. در آن برهه، روزها در خانه می‌خوابیدم و شب‌ها سر فیلمبرداری حاضر می‌شدم.

* آقای دیباج، چرا مقدمات حضورتان در دوبله از آن تئاتر مدرسه که حسین معمارزاده هم در آن بود، فراهم و شروع نشد. معمارزاده با آقای (علی) کسمایی به دوبله آمد و شما با هوشنگ کاظمی.

آقای معمارزاده تقریباً سه‌ماه زودتر از من وارد دوبله شد. پیش از گفتن این ماجراها، اجازه بدهید بگویم که هیچ‌وقت دنبال هنرپیشگی نبودم. من همیشه خودم را گوینده می‌دانستم و می‌دانم. دو کار تصویری هم که انجام دادم، پیشنهاد شدند.

* شما بعد از آن تئاتر دبیرستان، از طریق یک واسطه به مهدی رئیس‌فیروز معرفی شدید که کارگردان فیلم‌فارسی بود و از طریق او وارد دوبله شدید. درست است؟

بله. ایشان پیام داده بود که به خانه‌اش بروم. من هم به منزلش رفتم. نشستیم به صحبت و گفت «بله درست است. صدای شما خیلی خوب است. این صدا به کار دوبله می‌آید. من می‌نویسم شما به استودیوی ایران‌فیلم _خانه سینمای فعلی_ بروید.»

آن موقع کارهای دوبله، تایمی بودند؛ از ۹ صبح تا ۱۳، ۱۵ تا ۱۹ و ۱۹ تا ۲۳. بعد از دیدار با آقای رئیس‌فیروز، من به ایران‌فیلم پیش آقای کاظمی رفتم. ایشان هم از من تست گرفت و همان‌حرف آقای رئیس‌فیروز را گفت که «صدایت خوب است و من باید این کار را به تو آموزش بدهم.» دردسرتان ندهم، من شش‌ماه به‌عنوان کارآموز برای مرحوم کاظمی کار کردم و رل گفتم و طبق قراری که با هم داشتیم، دستمزدی نگرفتم.

* آن زمان شغلی که نداشتید! دیپلم بودید. نه؟

دیپلم بودم و به‌عنوان کارمند شرکت بیمه ایران کار می‌کردم. اما چون کارهای دوبله تایمی بودند، بعد از اداره، ساعت سه‌تاهفت یا هفت‌تایازده را می‌رفتم.

* پس این‌طور نبود که از اول جوانی مستقیم وارد دوبله شوید که درآمدتان از آن‌جا باشد.

نه. من مجرد و در خانه پدرم بودم. به قول معروف نان‌خور بابا بودم. این بود که اگر کارم بگیرد یا نه، برایم مهم نبود. فقط عشق و علاقه بود که من را به دوبله کشید.

* بعداً بیمه را رها کردید؟

بله. از جایی به بعد، کارهای دوبله صبح تا شب شد. می‌گفتند صبح بیا که می‌گفتم نمی‌توانم! چون تا ساعت ۲ در اداره بودم. تا این‌که سابقه‌کارم ۲۰ سال شد. قانونی وجود داشت که کارمند با ۲۰ سال سابقه و موافقت رئیس مربوطه، می‌تواند با ۳۰ روز حقوق بازنشست شود. به این ترتیب سال ۶۰ از اداره بیرون آمدم.

* پس تا ۶۰ در بیمه بودید!

بله. البته پیش از آن، از بیمه ایران به بیمه مرکزی رفتم. من الان بازنشسته بیمه مرکزی هستم. آقای دانش‌پور رئیس‌مان هم به‌خاطر علاقه‌ای که به من داشت، با بازنشستگی‌ام موافقت نمی‌کرد. تا این‌که بنا شد خودش را هم با تصمیمات مدیریتی، از آن سمت بردارند. یادم می‌آید ایشان از طرفداران جبهه ملی بود. اداره پنجشنبه‌جمعه‌ها تعطیل بود. روز چهارشنبه‌ای که بنا بود ایشان از هفته بعدش نیاید، منشی‌اش به من زنگ زد که آقای دانش‌پور با شما کار دارد. وقتی وارد اتاقش شدم، از جا بلند شد و به استقبال آمد و دست دادیم. گفت «من حکم شما را امضا می‌کنم. ولی شما بازنشسته نیستید و این حکم برای شما به معنی شروع یک‌دوران جدید است.» می‌دانید چرا این را گفت؟

* چرا؟

چون سال ۶۰، من چهل‌ودو سالم بود. به این ترتیب با موافقت ایشان، به دبیرخانه اداره رفتم و گفتم این نامه را برای من نمره کنید. نمره‌اش کردند و نامه را خطاب به من ابلاغ کردند. سلام بر آزادی! (می‌خندد)

* پس شما از سال ۶۰ به طور کامل وقت‌تان را برای دوبله گذاشتید! یعنی از ۴۱ تا ۶۰، هم کارمندی بود هم دوبله.

بله و دوبله مربوط به ساعت‌های بعدازظهر تا شب بود. ولی چون دوبله صبح تا شبی از ساعت ۹ تا هفت‌وهشت شب شد؛ خودم را با ۲۰ سال سابقه بازنشسته کردم.

* پس یک‌علت این‌که شما نقش ستاره‌ها یا غول‌های سینما را در دهه ۴۰ نگفتید، همین بوده است! چون نصف زمان‌تان هزینه کار کارمندی می‌شده است!

دقیقاً! متاسفانه یک‌اخلاقی دارم که نمی‌دانم اسمش را چه بگذارم! قُدبازی یا هرچه. خیلی از همکاران من دوست دارند رل اول بگویند. حق‌شان هم هست. ولی من هرگز به یک مدیر دوبلاژ نگفتم...

* «فلان رل را به من بده»؟

بله. همیشه انتخاب خودش (مدیر دوبلاژ) بوده است. تا به‌حال، نه به کسی گفته‌ام به من فیلم بده دوبله کنم و نه به کسی گفته‌ام فلان نقش را بده من بگویم. با این حال، سه‌چهار فیلم مستند را در سازمان (صدا و سیما) و دو فیلم فارسی را در بیرون (از تلویزیون) دوبله کردم.

یکی از دلایل عمده این وضع، این است که عشق من، گویندگی است نه مدیر دوبلاژی. و اعتقاد دارم کارِ اول را در دوبله، گوینده است که انجام می‌دهد نه مدیر دوبلاژ.

* مثل بازیگر روی صحنه تئاتر!

بله. من روی رل‌هایی هم که می‌گفتم، تعصب داشتم. تلویزیون که می‌دانید پولی نمی‌دهد. من عشق به بازی هنری بازیگرها داشتم و می‌خواستم کارشان را درست دربیاورم. ببینید، در دوبله دو عامل مهم داریم. اول از همه می‌آیند روی صدا تکیه می‌کنند. صدا یک آیتم قوی و مهم است. شرط لازم هست ولی شرط کافی نیست. چرا؟ چون دوبله اجرا می‌خواهد. ما اگر سینما را آینه اجتماع بدانیم و بگوییم آینه همین‌اجتماعی است که در آن زندگی می‌کنیم، می‌دانیم که در اجتماع، صدای همه آدم‌ها، صدای فاخر نیست. مهم این است که آن شخصیت، ژنرال، سناتور، مشدی‌اکبر قهوه‌چی یا هرچه که هست، وارد شخصیتش شوی! ببینی عاشق است، مغرور است، مست است یا هشیار؟

* یعنی کاری که عزت‌الله مقبلی می‌کرد یا منوچهر اسماعیلی می‌کند.

بله. که مقبلی دیگر جایگزین ندارد. کسانی از ما رفته‌اند که جایگزین ندارند.

مهم اجراست وگرنه هر صدایی صداست. صدالبته هنوز صداهای شاخص دوبله را داریم. آقای اسماعیلی را داریم، خسروشاهی را داریم، ابوالحسن تهامی را داریم. آقای جلیلوند را ولی متاسفانه به‌تازگی از دست دادیم.

ببینید، دوبله، تئاتر نشسته است. همان‌تئاتر است ولی نشسته است. شما وقتی جای یک‌عاشق حرف می‌زنید، لحن‌تان با ژنرالی که به زیردستش دستور می‌دهد، خیلی‌فرق دارد. دوبله، فقط سینک‌گفتن نیست. یک‌عده به دوبله می‌آیند و یاد می‌گیرند از اول جمله تا آخرش را درست بگویند و لب نزنند. بله باید سینک گفت ولی نباید روزنامه خواند. باید اجرا کرد!

فیلم «محمد رسول‌الله» مدرسه دوبله است/ مدیر دوبلاژ اعلی‌حضرت بود!

* درباره مرحوم هوشنگ کاظمی بپرسم. با آقای (حمید) منوچهری هم که حرف می‌زدم، می‌گفت «اوستای من در دوبله، هوشنگ کاظمی بوده است.» اوستای شما هم ایشان بوده است. کاظمی در فاصله ۱۳۳۰ تا ۴۰، یک‌سری از فیلم‌ها را مدیریت و در برخی آثار گویندگی کرد. نکته دیگر هم این است که برادر ژاله کاظمی بود.

ایشان برادر ناتنی ژاله کاظمی بود. خانم کاظمی را هم ایشان آورد.

* بله. ژاله کاظمی در واقع با تشویق‌های هوشنگ کاظمی، تبدیل به آن گوینده بزرگ شد.

بله. برای اولین‌بار متن را هوشنگ کاظمی، مقابلش گذاشت. و از آن دختر، چه گوینده‌ای ساخت! که دیگر نداریم و مثلش نمی‌آید.

* شما سال‌هایی که ژاله کاظمی داشت ژاله کاظمی می‌شد، کارش را دیده بودید یا وقتی حرفه‌ای شد، با او مواجهه و همکار شدید؟

من دو دور این‌رل را تمرین کردم. ناگهان دیدم دستی در قاب چشمانم پیدا شد و متن را از جلوی من برداشت. هوشنگ کاظمی بود. با دست روی شانه‌ام زد و گفت «فلانی این‌رل، مال تو نیست.» گفت «دست خودت نیست یک فرهنگی پشت صدایت هست.»نه؛ همان‌اوایل بود که آمده بود. استودیویی به‌نام آپادانا در خیابان انقلاب بود؛ مقابل سینما رویال. بالای سینما تاج. در آن استودیو آقای کاظمی فیلمی را به نام «دختر رودخانه» دوبله می‌کرد که رل اولش سوفیا لورن بود. هوشنگ کاظمی این رل را به خانم کاظمی داد. دختر جوانی که سوفیا لورن نقشش را بازی می‌کرد، دو عاشق داشت؛ یکی از آن‌ها یک‌قاچاقچی لات بود که حرف‌زدنش لاتی بود. دیگری هم یک‌استاد دانشگاه بود و دختر را با عشق عمیقی دوست داشت. این هم جزو خاطره‌هایم است. مرحوم کاظمی، اول نقش مرد لات را جلوی من گذاشت.

* چه سالی بود؟

سال ۱۳۴۲.

* یعنی یک‌سال از ورودتان به دوبله گذشته بود.

بله. من دو دور این‌رل را تمرین کردم. ناگهان دیدم دستی در قاب چشمانم پیدا شد و متن را از جلوی من برداشت. هوشنگ کاظمی بود. با دست روی شانه‌ام زد و گفت «فلانی این‌رل، مال تو نیست.» گفت «دست خودت نیست یک فرهنگی پشت صدایت هست.»

* من هم فکر کردم گوینده‌ای مثل ایرج ناظریان باید چنین‌نقشی را می‌گفت.

و جالب است که کاظمی رل آن استاد را داد به من. این‌اولین‌باری بود که با خانم کاظمی همکار بودم. او در آن کار به من گفت «آقا شما چه‌قدر صدایتان خوب است. من می‌توانم شما را به آقای (سعید) شرافت معرفی کنم؟» گفتم «چرا که نه.» چون تا آن موقع فقط با کاظمی کار می‌کردم.

خلاصه یک‌روز که آقای شرافت کار می‌کرد، قرار گذاشتیم تا به آقای شرافت معرفی شوم.

* در استودیوی شهاب؟

نه همان ایران‌فیلم بود. فیلم هم هندی بود. خانم کاظمی من را معرفی کرد و از آن تاریخ، با مرحوم شرافت هم شروع به کار کردم؛ بعد هم با آقای قنبری و مدیر دوبلاژهای دیگر.

* با آقای قنبری در کاسپین شروع کردید؟

بله. اولین‌کارمان همان‌جا بود. بعد هم که استودیوی خودش را باز کرد...

* رسالت.

بله. بعد هم همکاری‌مان در استودیوی رسالت ادامه پیدا کرد.

* خود هوشنگ کاظمی، کار دوبله را از چه‌کسی و کجا یاد گرفت؟

آقای کاظمی تا جایی‌که می‌دانم، بچه تئاتر بوده و تئاتر بازی می‌کرده است. در تئاترهای لاله‌زار آن موقع بازی می‌کرد. وقتی من آمدم، ایشان گوینده و مدیر دوبلاژ بود.

آقای کاظمی سریالی کار می‌کرد به اسم «پری میسن» که یک‌شخصیت کارآگاه خصوصی به اسم پل دریک داشت و من نقش‌اش را می‌گفتم.

* این کار کجا دوبله شد؟

همان ایران‌فیلم؛ ۱۶ میلی‌متری بود و برای تلویزیون.

* آقای دیباج، به‌نظرم یک‌نکته درباره شما وجود دارد که به همان فرهنگی برمی‌گردد که هوشنگ کاظمی گفت در صدایتان وجود دارد. احساس می‌کنم شما با ادبیات و کتاب و فرهنگ آشنا هستید.

بله.

همه آمدند؛ مرحوم معمارزاده، مرحوم مقبلی و خیلی‌های دیگر! آن موقع مدیردوبلاژ به معنی اعلی‌حضرت بود! الان را نبینید! جلوی مدیردوبلاژ نمی‌توانستی پایت را دراز کنی. خلاصه همه را صدا کرد و وقتی آمدند دور تا دور اتاق ایستادند. بعد به من گفت «آقا بفرمائید پشت میکروفن!»* چون در محاوره که حرف می‌زنید، از ضرب‌المثل‌های فارسی و عربی استفاده می‌کنید و در آن تستی هم که پیش هوشنگ کاظمی دادید، ظاهراً بخش‌هایی از گلستان و آثار پرویز خانلری را خواندید.

بله. همین‌طور است. آقای کاظمی در آن روزی که برای تست رفتم، برای این‌که به من بفهماند دوبله چه‌جور کاری است، همه گوینده‌ها را از طبقه پایین استودیو، احضار کرد. زنگ زد و گفت «گوینده‌ها همه بالا!» اول من، خودش و خانمش در اتاق بودیم. بعد همه آمدند؛ مرحوم معمارزاده، مرحوم مقبلی و خیلی‌های دیگر! آن موقع مدیردوبلاژ به معنی اعلی‌حضرت بود! الان را نبینید! جلوی مدیردوبلاژ نمی‌توانستی پایت را دراز کنی. خلاصه همه را صدا کرد و وقتی آمدند دور تا دور اتاق ایستادند. بعد به من گفت «آقا بفرمائید پشت میکروفن!»

* حتماً می‌خواسته ببیند دستپاچه می‌شوید یا نه.

بله. هم این بود و هم می‌خواست به من یاد بدهد که تو در دوبله هرکاری بخواهی بکنی، خصوصی، تنهایی و یواشکی نمی‌شود. یعنی خجالت می‌کشیم و این حرف‌ها نداریم. بعد به من گفت «معلوماتتان چه‌قدر است؟ وقتی چراغ قرمز روشن شد، یک نظم یا نثری، چیزی که بلد هستید بخوانید!» گفت «اول یک‌تکه نثر بخوانید.» من هم دیباچه گلستان سعدی را خواندم. بعد گفت «حالا یک نظم بخوانید.» که من شعر «مرگ عقاب» مرحوم خانلری را خواندم. خیلی آن شعر را دوست دارم.

* این معلومات ادبی شما، خانوادگی است؟ یعنی از کودکی در خانه، سعدی خوانده‌اید یا به‌خاطر علاقه‌تان به تئاتر و هنر و گویندگی، آثار ادبی را مطالعه کردید؟

به نکته خوبی اشاره کردید. پدر من افسر شهربانی بود و تا درجه سرهنگی هم بالا رفت. در تهران هم رئیس کلانتری‌های مختلف بود. این‌ها مربوط به زمان شاه است که البته با آن نظام نساخت و موافق شاه نبود. چرا؟ چون آدم بسیار مومن و نمازخوانی بود. او اصلاً کار دوبله را قبول نداشت.

* پس هنگام ورود به دوبله با خانواده مشکل داشتید!

بله؛ زیاد! می‌گفت «دوبله دیگر چیست؟ تو باید استاد دانشگاه شوی!» من پسر بزرگش بودم و برای من خیلی‌آرزوها داشت.

* پس آرزوهای پدرتان را نقش بر آب کردید!

بله. کنکور دادم و رد شدم. دیدم به‌هرحال باید یک‌کاری بکنم. و چون حواسم به دوبله بود و خیلی به آن علاقه داشتم، بالاخره دنبال آن رفتم. یعنی دنبال کاری رفتم که دلم می‌گفت.

* و از سال چهارم دبیرستان این مسیر را انتخاب کردید.

بله. علت این علاقه هم به‌خاطر دیدن فیلم‌هایی بود که در مدارس برایمان نمایش می‌دادند. در ایران اداره‌ای به نام اصل چهار ترومن وجود داشت که برای ایران برنامه‌های فرهنگی داشت. این اداره، فیلم‌های ۱۶ میلی‌متری را برای نمایش در مدارس ایران در نظر گرفته بود. محتوایشان چه بود؟ دبیرستان‌ها و دانشگاه‌های آمریکا! ما هم حسرت‌کشان نگاه می‌کردیم! چه استخری، چه آزمایشگاهی و چه امکاناتی! در حالی‌که ما فقط باید درس شیمی را روخوانی می‌کردیم! خلاصه وقتی این فیلم‌ها را می‌آوردند، دو کلاس را با هم یکی می‌کردند و در سالن اجتماعات دبیرستان حکیم نظامی جمع می‌شدیم. این فیلم‌ها یک‌صدای نریشن داشت و من عاشق صدای نریتور بودم.

* متوجه شدید چه‌کسی نریشن را می‌گفت؟

صدای زیبایی بود که می‌گفت «ابوالقاسم طاهری از انگلستان گزارش می‌دهد.» و من به‌قدری عاشق این صدا شده بودم که زنگ‌های تفریح در حیاط وقتی تنها می‌شدم، سعی می‌کردم با خودم مثل آن گوینده حرف بزنم. یک‌دوست خیلی صمیمی داشتم که مثل برادرم بود. یک‌بار به من گفت «تو چرا مرتب با خودت حرف می‌زنی؟ دیوانه شده‌ای؟» نمی‌دانست من در چه حال و هوایی سیر می‌کنم.

* از پدرتان و گلستان سعدی می‌گفتیم که به این‌جا رسیدیم.

بله. کلاس پنجم ابتدایی بودم که پدرم گلستان را مقابلم گذاشت و گفت «باید روزی سه‌صفحه از این کتاب را بخوانی و شب به من پس بدهی!» حالا بچه دوازده ساله‌ای که دنبال دوچرخه‌سواری است، چه از گلستان و ادبیات می‌فهمد؟ اما خب حرف پدر بود! آن موقع وقتی پدر می‌گفتیم، ده‌تا پدر دیگر از کنارش درمی‌آمد. مگر جرات مخالفت داشتیم؟ به‌همین‌دلیل، روزی سه‌صفحه گلستان می‌خواندم و شب به پدرم پس می‌دادم. این‌طور بود که با ادبیات فارسی آشنا شدم و خب البته آن موقع طوطی‌وار حفظ می‌کردم. اما وقتی به سن دبیرستان رسیدم، دیدم عجب مطالب زیبا و مفیدی یاد گرفته‌ام! چه‌قدر این ادبیات زیباست و آن زمان خودم توجهم به ادبیات، کتاب و مطالعه جلب شد.

* و خودتان دنبال کتاب و ادبیات رفتید.

بله. و برای همین هم بود که آقای کاظمی می‌گفت تو نمی‌توانی رل آن مرد لات را بگویی و یک‌فرهنگی پشت صدایت هست.

* واقعاً به نظر خودتان، نمی‌توانید نقش لاتی بگویید؟ من در فیلم‌های مختلف از شما رل‌های لاتی و عامیانه شنیده‌ام.

ببینید، می‌گویم. من از دید خودم می‌گویم. اما هوشنگ کاظمی‌، آدم خیلی‌دقیقی بود و می‌خواست لاتی شخصیت غلیظ شود. تلاشم را کردم که بگویم. ولی از نظر ایشان، پسندیده نبود.

* از نظر باقی مدیردوبلاژها چه‌طور؟

خیلی کم. به من اغلب رئیس دادگاه، فرمانده ارتش و رل‌های جدی می‌دادند.

فیلم «محمد رسول‌الله» مدرسه دوبله است/ مدیر دوبلاژ اعلی‌حضرت بود!

* بله. رل آدم‌های بسیار جدی و باصلابت را به شما می‌دادند. می‌گویم شاید تاثیر ناخودآگاهی باشد که از شخصیت نظامی پدرتان گرفته‌اید!

واقعاً همین‌طور است.

* آقای کاظمی مهاجرت کرد دیگر!؟

بله. در سال‌های پیش از انقلاب، به آلمان مهاجرت کرد.

* چرا؟

می‌گفت «من این جامعه را دوست ندارم.» در نهایت هم به شهر ساربروکن رفت. البته پیش از آن‌که برود، مدتی از کار دوبله برید و یک آرایشگاه زنانه زد. آن موقع ممنوع نبود مردان، آرایشگاه زنانه تاسیس کنند. محلش هم در بلوار کشاورز، اول خیابان فلسطین جنوبی بود. ولی در کل، آدم حسابداری نبود و بدهکار شد.

* پس کار دوبله را رها کرد.

بله. و به آلمان رفت. آن‌جا یک‌رستوران خرید. گاه‌گاهی هم تلفن می‌زد و حال و احوالی می‌پرسید.

* و در آلمان هم دوبله را دنبال نکرد؟

نه. دیگر سراغ دوبله نرفت. رستوران‌دار شد.

* راستی شما با سیامک یاسمی کار نکرده‌اید؟

نه. با ایشان همکاری نداشته‌ام.

* اجازه بدهید درباره یکی از قدیمی‌های دوبله صحبت کنیم که تقریباً همزمان با شما وارد این حرفه شد. محمد یاراحمدی که البته تا الان موفق نشدم با ایشان مصاحبه کنم. او هم مثل شما سال ۴۱ وارد دوبله شدید. مخاطبان، آقای یاراحمدی را بیشتر با نقش‌های کوتاه و گذری و اصطلاحاً مردی می‌شناسند اما اهالی دوبله او را به‌عنوان دیالوگ‌نویس می‌شناسند.

بله اصل کارش دیالوگ‌نویسی بود.

من همین‌طور نشستم و نگاه کردم تا ساعت ۱۱ و ربع شب شد. به آرامی و با خجالت جلو رفتم و پشت سرش قرار گرفتم. داشت دیالوگ‌ها را می‌نوشت و مرتب می‌کرد. گفتم «آقای کاظمی اجازه می‌دهید من مرخص بشوم و فردا دوباره خدمت برسم؟» با شوخی و کنایه گفت «آقای دیباج شما عادت کرده‌اید شب‌ها زود بخوابید؟» بدون هرگونه فکر و تاملی گفتم «نه.» گفت «پس برو روی صندلی بشین!»* یعنی با نیت و رویکرد دیالوگ‌نویسی آمد و در کنارش نقش‌هایی هم گفت.

بله. همین‌طور است.

* ایشان هم با شما آمد. درست است؟

با هم آمدیم، ولی هم‌استودیو نبودیم. من در ایران‌فیلم کار می‌کردم، ایشان در دماوند و شهاب.

* آموزش‌هایی که شما دیدید، او هم دیده؟

بله. چون به‌طور مرتب در دوبله بود، و کار گویندگانی مثل جلیلوند و اسماعیلی را دیده و رل‌های آن‌ها را نوشته است، مطمئناً کار را یاد گرفته است. نکته‌اش این است که فقط به دیدن و کسب تجربه نیست. خود فرد هم باید مایه و علاقه کار را داشته باشد.

* می‌خواستم همین را از شما بپرسم. در شش‌ماهی که کارآموز هوشنگ کاظمی بودید، چه‌چیزی را به شما آموزش داد؟ بیان صحیح؟ سینک‌گفتن...

در اولین‌دیداری که داشتیم، وقتی گفت صدایت خوب است و باید آموزش ببینی، گفت «شما برو روی آن صندلی بنشین و کار را نگاه کن!» خب، من همین‌طور نشستم و نگاه کردم تا ساعت ۱۱ و ربع شب شد. به آرامی و با خجالت جلو رفتم و پشت سرش قرار گرفتم. داشت دیالوگ‌ها را می‌نوشت و مرتب می‌کرد. گفتم «آقای کاظمی اجازه می‌دهید من مرخص بشوم و فردا دوباره خدمت برسم؟» با شوخی و کنایه گفت «آقای دیباج شما عادت کرده‌اید شب‌ها زود بخوابید؟» بدون هرگونه فکر و تاملی گفتم «نه.» گفت «پس برو روی صندلی بشین!»

* مگر شیفت دوبله ساعت ۱۱ شب تمام نمی‌شد؟

البته. اما داشت سریال «پری میسن» را دوبله می‌کرد و باید آن را به آنتن تلویزیون می‌رساند. خلاصه چُرتم گرفته بود و خوابم می‌آمد. نیم‌ساعت یک‌بار به دستشویی استودیو می‌رفتم و دست و صورتم را می‌شستم که خوابم بپرد. ساعت ۲ صبح من را صدا کرد تا اولین دوسه‌خط‌ام را بگویم.

* یعنی دوره کارآموزی شما از همان‌موقع شروع شد!

بله. کاظمی آن موقع صبح‌ها فیلم‌های هندی دوبله می‌کرد و بعدازظهرها فیلم و سریال‌هایی مثل «پری میسن».

* درباره گویندگان قدیمی، یاد مرحوم امیرهوشنگ قطعه‌ای افتادم که وقتی شما کار دوبله را شروع کردید، او مدیریت دوبلاژش را شروع کرد و سریال دوبله می‌کرد. مرحوم قطعه‌ای شاگرد مرحوم عطاالله کاملی بود. شما بعد از این‌که کار با مدیران دوبلاژ دیگر را شروع کردید، با آقای کاملی هم کار کردید؟

بله. سال ۴۴ چنین اتفاقی افتاد. ببینید، نظیر این مرد نبوده، نیست و نخواهد آمد. او سه‌زبان می‌دانست.

* فرانسوی، انگلیسی و …؟

عربی. قشنگ به این سه‌زبان مسلط بود و با آن صدای طلایی، گویندگی هم می‌کرد. یک‌روز صحبت ایشان را با دوستی می‌کردم. گفتم «مرحوم کاملی سه‌تا تیتراژ گفته است. اگر کسی شبیه این تیتراژها را گفت، من از این دوبله می‌روم!»

* بله آقای کاملی یکی از تیتراژگوها بود. یکی دیگر هم آقای تهامی است.

البته آقای کاملی فقط تیتراژ فیلم‌های خودش را می‌گفت؛ آن‌هایی را که خودش دوبله می‌کرد. مثل «روزهای زندگی».

* زندگی منشوری است....

در حرکت دوار! «اسکیپی» را هم ایشان دوبله کرد. همین‌طور سریال «دربرابر باد» را.

* جناب دیباج از مقطع سال ۴۲ تا ۵۸ که «محمدرسول‌الله (ص)» دوبله شد، رل‌های زیادی گفتید اما خودتان پیش‌تر به این نکته اشاره کرده‌اید که نقش اساسی و مهم‌تان را در آن فیلم گفتید. به همان حرف قبلی‌ام برمی‌گردم که کار بیمه و کارمندی، به شما اجازه نداد چنین‌رل‌هایی بگوید.

همان‌طور که گفتم، رل‌هایی که به من داده شدند، همه انتخاب مدیردوبلاژ بودند. مدیردوبلاژ وقتی ترجمه به دستش می‌رسد، اول دیالوگ‌هایش را مرتب می‌کند و سینک می‌زند. همان‌جا هم هنرپیشه را می‌بیند و گوینده‌اش را انتخاب می‌کند. در ضمن، در دوبله، دورانی داشته‌ایم که به‌طور مرتب فیلم‌های خوب با هنرپیشه‌های بزرگ می‌آمده اما گوینده نبوده است. به‌همین‌خاطر از تئاتر گوینده آوردند. یک‌عده در آن برهه از تئاتر آمدند که هنرمندان خوبی بودند و رل‌های بزرگ و ماندگار ستاره‌ها را گفتند.

* و این بازیگرها برای آن‌ها شدند! آنگاژه آن‌ها.

بله.

* شما دهه چهل را می‌گویید؛ و گوینده‌هایی مثل احمد رسول‌زاده، اصغر افضلی یا عزت‌الله مقبلی و...

بله.

* که دهه طلایی دوبله بود.

مثلاً آلن دلون را خسرو خسروشاهی گفت.

* یا جان‌وین را ایرج دوستدار می‌گفت.

یا گری‌گوری پک و خیلی از هنرپیشه‌های خوب دیگر را منوچهر اسماعیلی می‌گفت.

* ایرج ناظریان هم چندین بازیگر را به‌طور آنگاژه داشت.

من ولی هیچ‌وقت آنگاژه نبودم.

* با توجه به سلیقه و نگاهی هم که دارید، به‌نظرم این مساله آزارتان نداده است.

من دوست داشتم رل‌های بهتری بگویم اما این روحیه را ندارم که سلیقه‌ام را به مدیر دوبلاژ تحمیل کنم که فلان‌رل را به من بده! ولی دیگرانی هم هستند که این روحیه را دارند و موفق هم می‌شوند.

فیلم «محمد رسول‌الله» مدرسه دوبله است/ مدیر دوبلاژ اعلی‌حضرت بود!

* در «محمد رسول‌الله (ص)»، آقای اسماعیلی رل نجاشی را از اول برای شما در نظر گرفته بود یا شما اولویت دوم بودید؟

نه، از اول آن نقش را برای من دیده بود. آقای اسماعیلی به من زنگ زد و گفت چنین‌کاری هست و درباره‌اش توضیح داد. آن فیلم را در استودیوی فیلمکار در خیابان ویلا کار کردیم که الان دیگر جمع شده است. فیلمکار برای مرحوم روبیک منصوری بود. وقتی سن‌مان بالا می‌رود، مجبوریم برای خیلی‌ها بگوییم «مرحوم» و «خدا رحمتش کند!» و این‌، چه‌قدر بد است! خلاصه «محمد رسول‌الله (ص)»، یک فیلم استثنایی و ممتاز بود.

* خود فیلم که خوب بود؛ اوضاع و احوالی هم که در آن وارد شد، شرایط ویژه و مناسبی بود؛ اوایل انقلاب!

مرحوم روبیک منصوری خودش صدابرداری کار را به عهده گرفت. دستگاهی داشت که آن موقع برای بیست‌سال پیشش بود. ولی فیلم را دوباره نگاه کنید تا ببینید با همان‌دستگاه قدیمی، چه صدایی گرفته است! موقع ضبط که آمد میکروفن را جلوی من مرتب کند، من کمی جابه‌جا شدم. منصوری گفت «شما تکان نخور! من باید صدای شما را درست بگیرم!»اردیبهشت ۵۸ بود. بهمن ۵۷ انقلاب پیروز شد، و ما فیلم را اردیبهشت ۵۸ دوبله کردیم. قدر نریشن «محمدرسول‌الله (ص)» را که فریدون فرح‌اندوز گفته، بدانید! او انتخاب آقای اسماعیلی بود. درباره نقش خودم هم آقای اسماعیلی گفت «رل نجاشی را بگو!» من هم گفتم. و مرحوم روبیک منصوری خودش صدابرداری کار را به عهده گرفت. دستگاهی داشت که آن موقع برای بیست‌سال پیشش بود. ولی فیلم را دوباره نگاه کنید تا ببینید با همان‌دستگاه قدیمی، چه صدایی گرفته است! موقع ضبط که آمد میکروفن را جلوی من مرتب کند، من کمی جابه‌جا شدم. منصوری گفت «شما تکان نخور! من باید صدای شما را درست بگیرم!»

* و این‌، اهمیت کار صدابردار را نشان می‌دهد.

واقعاً عاشق این کار بود. خانه و استودیو اش یک‌جا بود. طبقه بالا منزلش بود و پایین استودیو.

* بله. روبیک گریگوریانس هم یکی دیگر از روبیک‌های دوبله است که استودیو دماوند را داشت.

بله. او به آمریکا مهاجرت کرد. ولی روبیک منصوری همین‌جا فوت کرد.

* خیلی گوینده‌های شاخص قدیمی در دوبله «محمدرسول‌الله (ص)» بودند. مرحوم پرویز نارنجی‌ها،...

آقای ممدوح بود، آقای مدقالچی بود، خود آقای اسماعیلی دو نقش را گفت. نمی‌خواهم تعریف الکی کنم، اما این فیلم واقعاً یک‌مدرسه دوبله است.

* و واقعاً نسخه انگلیسی‌اش این‌قدر زیبا نیست که نسخه فارسی‌اش هست. یک‌سری فیلم‌ها هستند که معتقدم دوبله‌شان از نسخه زبان اصلی بهترند. یعنی گوینده ما، از خود بازیگر بیشتر مایه گذاشته است. یک‌نمونه بارزش به‌نظرم فیلم «خوب، بد، زشت» است؛ دوبله دومش که سعید مظفری کار کرده است. اسم این فیلم را بردیم. درباره کار با آقای مظفری صحبت کنیم. چون خیلی از گویندگانی که با آن‌ها صحبت کرده‌ام، می‌گویند ایشان بسیار دقیق است.

فردی بسیار باسواد و استاد این کار است. می‌توانم بگویم مال این کار است. مظفری در واقع یکی از اساتید و ستون‌های این کار است.

* که خوشبختانه هنوز هم کار می‌کند. مدیردوبلاژ دیگری هم هست که شما در گذشته با او کار کرده‌اید؛ ایرج ناظریان. یک‌نمونه همکاری‌تان هم فیلم «عدالت برای همه» با بازی آلپاچینو است. ناظریان هم از افرادی است که عموماً به‌عنوان گوینده شناخته می‌شود.

نه. خیلی فیلم دوبله کرد.

* بله مدیریت هم کرد ولی به‌عنوان مدیر دوبلاژ شناخته نمی‌شود؛ مثل منوچهر اسماعیلی.

ولی ناظریان خیلی‌بیشتر از او فیلم گرفت و دوبله کرد. من پانزده‌شانزده فیلم برای او حرف زدم. خودش مدیریت می‌کرد و رل اول را هم می‌گفت. ناظریان جزو حنجره‌طلایی‌های دوبله بود. اگر در دوبله بخواهید چندصدای ممتاز پیدا کنید، یکی از آن‌ها ایرج ناظریان است.

* این‌ممتازبودن را به‌واسطه ارائه‌اش می‌گویید یا جنس صدا؟

نه، خودِ حنجره. مرحوم کاملی یک‌صدای ممتاز داشت. آقای تهامی یک‌صدای ممتاز دارد. مرحوم ناظریان واقعاً صدایش ممتاز بود؛ وقتی جای چارلز برانسون یا هنرپیشه‌های دیگر حرف می‌زد. بله ممکن است به صدای من بگویند خوب، ولی صدای ناظریان ممتاز بود.

* مدیریتش چه‌طور بود؟

خوب. خوب بود.

* این را می‌پرسم چون درباره برخی مدیران دوبلاژ می‌دانم که روی برخی مسائل وسواس ندارند. مثلاً داخل استودیو دیالوگ را سینک می‌زنند ولی برخی هستند که از چند روز پیش، دیالوگ‌ها را مرتب کرده و سینک زده‌اند.

قدیمی‌ها، همه سینک‌زن بودند آقا! آقای خسروشاهی، نباتی، مرحوم ناظریان، اسماعیلی، آقای قنبری، این‌ها همه کسانی هستند که فیلم را سینک می‌زدند. یعنی گوینده وقتی می‌خواست جمله را ببیند، اصطلاحاً کار را هلو می‌دید. افرادی که درست سینک نمی‌زنند، شما را مجبور می‌کنند یا جمله را بکشی یا آن‌قدر تند بگویی که زیاد نیاوری. فارسی یک‌زبان طولانی است. یعنی جملاتِ مثلاً انگلیسی، در فارسی بلندتر هستند. پس شمای مدیردوبلاژ باید جمله‌ای را پیدا کنی که لب و دهان هنرپیشه را پر کند. این دیگر بسته به سواد مدیردوبلاژ است.

* صحبت آقای قنبری شد که خیلی هم روی سینک دیالوگ‌ها وسواس داشته و دارد. ایشان چندسال پیش «پیشتازان فضا» را دوباره در تلویزیون دوبله کرد. درست می‌گویم؟

بله. من در این نسخه هم بودم.

* بله. به‌همین‌دلیل پرسیدم. یکی از کارهای ویژه آقای قنبری، «دانتون» است. در آن کار هم بودید؟

نه. در آن کار نبودم. «دانتون»، یکی از بهترین دوبله‌هاست. دوبار هم دوبله شد، یکی کتابی و دیگری محاوره. که نقش‌های اصلی‌اش را هم آقای اسماعیلی و آقای بهرام می‌گفتند.

* خیلی گویندگان بزرگ دیگر هم بودند که در آن کار نقش‌های کوچک می‌گفتند.

بله. همین‌طور است.

ضبط شروع شد. نصف مونولوگ را که گفتم، باز دوباره در قاب چشمانم دیدم دستی آمد و متن را از جلویم جمع کرد. «چی داری می‌گی آقا!؟ تو هنوز نصف اون هم نیستی! تمرین می‌خواهد!»من از کار با مدیردوبلاژان بزرگ و قدیمی خاطرات زیادی دارم. یک‌بار فیلمی به استودیوی آقای قنبری (رسالت) آمد که توسط آقای خسروشاهی دوبله می‌شد. اسمش هم «مرگ رئیس‌جمهور» بود. یادم نیست برای آندره وایدا بود یا نه، ولی فیلم سیاسی بود و مردانه هم بود. هیچ نقش زنی نداشت. خیلی از بزرگان دوبله در این کار بودند. آقای خسروشاهی ایستاد مقابل ما و گفت «دوستان این فیلم یکی از موارد کارنامه شما در کار دوبله خواهد شد.» این جمله را از ایشان شنیدیم و بعدش هم چند تکه ضبط شد. در اتاق انتظار نشسته بودم که آقای خسروشاهی صدایم کرد و گفت بیا تو! دیدم تکه، تک‌نفری است؛ یک‌نماینده که نطقش به‌آرامی شروع می‌شد و در میانه‌های صحبت، آتشین و تند می‌شد. این نقش، هفت‌صفحه مونولوگ داشت. آقای خسروشاهی متن را گذاشت مقابل من و گفت «تمرین کن تا بعد کار را بگیریم.» من ماندم و هفت‌صفحه مونولوگ و آپاراتچی. به آپاراتچی گفتم فیلم را برو و دو دفعه پخشش کرد. من هم فیلم را دیدم و بعد از دو دور تمرین رفتم پیش آقای خسروشاهی.

* زمانش کوتاه بود؟

نه. هفت‌صفحه را دو بار تمرین کردم. آقای خسروشاهی داشت حرف می‌زد. گفتم برویم ضبط. نگاهی به من کرد و پرسید: «ضبط؟» گفتم بله. می‌دانید که برای ضبط باید مدیردوبلاژ حتماً حضور داشته باشد. خلاصه گفت باشد و رفتیم برای ضبط.

ضبط شروع شد. نصف مونولوگ را که گفتم، باز دوباره در قاب چشمانم دیدم دستی آمد و متن را از جلویم جمع کرد. «چی داری می‌گی آقا!؟ تو هنوز نصف اون هم نیستی! تمرین می‌خواهد!»

* ولی معتقد بود شما باید بگویید. یعنی نقش برای شماست!

بله ولی می‌گفت من هنوز تمرین درست نکرده‌ام و آن هیجانی که صحنه لازم دارد، ندارم. فریادها و عصبانیت‌هایم کافی نبود. آقای خسروشاهی گفت «جلوی خودم تمرین کن.» سه‌دور هم جلوی او تمرین کردم و دوباره رفتیم ضبط. دوباره وقت ضبط، وقتی به صفحه چهارم رسیده بودم و جای سکوت‌وتدوین دوباره نبود، خراب کردم. هوای گرم مردادماه بود و فقط یک پنکه در استودیو که هنگام ضبط خاموشش می‌کردند. در آن وضعیت، چهار دور دیگر تمرین کردم. خدا شاهد است، به جان پسرم قسم که از تمام سر و گردنم عرق می‌چکید و وقتی از پشت میز بلند شدم، سرم گیج رفت و ناچار شدم دستم را به دیوار بگیرم. هنوز که هنوز است، دیگر چنان رلی نگفتم. رل نبود، هیولا بود!

* می‌خواهم به همکاری‌هایتان با آقای خسروشاهی بپردازم ولی تا یادم نرفته، به یک‌فیلم که با آقای قنبری کار کرده‌اید اشاره کنم. «شجاع‌دل» که در تلویزیون دوبله شد و نقش اصلی‌اش را هم بهرام زند می‌گفت. شما در آن فیلم نقش قاضی انگلیسی را داشتید که ویلیام والاس (مل گیبسن) را به مرگ محکوم کرد.

بله. من قاضی؛ خیلی گفتم.

* و قاضی دیگری که گفتید، در فیلم «مردی برای تمام فصول» بود برای آقای خسروشاهی. این ویژگی صدای شما را آقای (خسرو) شمشیرگران هم دارد. به همین‌خاطر شما دو گوینده، خیلی نقش‌های قاضی و افراد سنگدل گفته‌اید که می‌خواهند با بی‌تفاوتی و سردی حکم صادر کنند.

بله. همین‌طور است.

* شما در کارنامه‌تان، گویندگی انیمیشن هم دارید. یکی از مواردش هم «گربه‌های فضایی» در سال ۱۳۷۲ بود که مدیردوبلاژش یا باید آقای (عباس) نباتی باشد یا غلامعلی افشاریه.

فکر کنم کار آقای افشاریه بود.

* شما با ایشان، دوبله انیمیشن شرلوک هولمز (درنده باسکرویل) را هم کار کردید.

بله. ولی قوی‌ترین انیمیشنی که کار کردم، «بچه‌های کوه آلپ» با مدیریت هوشنگ مرادی بود.

* که شما نقش معلم را می‌گفتید.

بله. رل ثابتم بود.

* گویندگی انیمیشن، در کارنامه شما زیاد نیست.

بله. فقط موارد معدودی بوده که در انیمیشن‌ها رل گفته‌ام. چون انتخاب، به میل من نبود. همیشه برای کار انتخاب می‌شدم. همین چندماه پیش در فیلمی به اسم «محاکمه هفت‌شیکاگویی» (یا دادگاه شیکاگو هفت) حرف زدم و باز زل یک قاضی را داشتم. اما قاضی‌اش معمولی نبود. دیوانه بود و دادوفریاد می‌کرد.

* مدیر دوبلاژش که بود؟

من این فیلم را با دو مدیر دوبلاژ کار کردم. یکی را خانم الیزا اورامی کار کرد و دیگری را آقای منوچهری. هر دو هم در استودیوی ساندفیلم دوبله شدند. امروز یکی دوبله کرد، فردا دوباره همان‌کار را همان‌جا برای مدیردوبلاژ دیگر انجام دادم.

* چه‌طور حاضر شدید این کار را بکنید؟

خب مدیر دوبلاژ تشخیص داده من برای این‌رل مناسبم.

* شما که یک‌بار این کار را کرده‌اید، دوباره انجام دادنش…؟

در دو دوبله‌اش، من حضور داشتم. در هر دو نسخه هم جای آن پیرمرد کتابداری حرف زدم که در نهایت خودکشی کرد. آن رل را خیلی دوست داشتم. یعنی آن رل را با عشق تمام گفتم. چند وقت بعد هم آقای (ناصر) طهماسب به من زنگ زد که «به تلویزیون بیا که در یک‌فیلم‌، نقشی را برایت در نظر گرفته‌ام.» من هم از هیچ کجا خبر نداشتم که فیلم چیست؟ رفتم دیدم همان‌فیلم است و در آن نسخه هم باز جای همان‌پیرمرد حرف زدم. خب چه می‌توانم بگویم؟ بگویم نمی‌آیم و حرف نمی‌زنم؟خب من کارم را انجام می‌دهم و دستمزدم را می‌گیرم. هر دو مدیر دوبلاژ تشخیص داده بودند این‌رل را من باید بگویم. به آن‌ها چه بگویم؟ بگویم بی‌خود من را انتخاب کرده‌ای؟

* آخر عجیب است؟ چه‌طور ممکن است یک‌فیلم در یک استودیو دوباره دوبله شود؟ خب حداقل دوبله دیگر باید در استودیوی دیگر باشد!

ببینید، فیلم‌هایی که الان دوبله می‌شوند، برای سایت‌ها و پایگاه‌های مختلفی هستند. این فیلم که به آن اشاره کردم، حتی در استودیوی کوالیما هم دوبله شد که البته من در آن نسخه نبودم.

* خب مخاطب باید کدام‌دوبله را انتخاب کند؟

فکر کنم مخاطبان بیشتر به موضوع فیلم توجه دارند تا گوینده‌هایش.

* خب من از زاویه دید خودم نگاه می‌کنم. چون برایم مهم است چه‌کسی فیلم را دوبله کرده و چه‌گویندگانی در آن حضور دارند.

بله. چون شما از علاقه‌مندان جدی این حرفه هستید. ولی مخاطب عمومی می‌خواهد قصه فیلم را متوجه شود.

فیلمی بود به‌نام «رستگاری در شائوشنگ». برای اولین‌دوبله‌اش، آقای امیرهوشنگ زند من را به استودیوی قرن بیست‌ویک دعوت کرد.

* بله. این فیلم هم چند دوبله دارد.

بله. در دو دوبله‌اش، من حضور داشتم. در هر دو نسخه هم جای آن پیرمرد کتابداری حرف زدم که در نهایت خودکشی کرد. آن‌رل را خیلی دوست داشتم. یعنی آن‌رل را با عشق تمام گفتم. چندوقت بعد هم آقای (ناصر) طهماسب به من زنگ زد که «به تلویزیون بیا که در یک‌فیلم‌، نقشی را برایت در نظر گرفته‌ام.» من هم از هیچ کجا خبر نداشتم که فیلم چیست؟ رفتم دیدم همان‌فیلم است و در آن نسخه هم باز جای همان‌پیرمرد حرف زدم. خب چه می‌توانم بگویم؟ بگویم نمی‌آیم و حرف نمی‌زنم؟ هرچندبار دیگر هم که بگویند، جای همان‌شخصیت حرف می‌زنم. این دیگر مسئولیت من نیست. انتخاب وظیفه مدیر دوبلاژ است و من هم کارم را انجام می‌دهم. به‌نظرم این ماجرا لطمه‌ای به من نمی‌زند.

* در ابتدای صحبت، به سریال «روشن‌تر از خاموشی» اشاره کردیم که مدیردوبلاژش بهرام زند بود. شما به‌جز این کار، سریال‌های زیادی با این‌مدیردوبلاژ کار کردید. «راه قدس»، «جنگجویان کوهستان»، «مدار صفردرجه»، «امام علی»، «پهلوانان نمی‌میرند»...

خدا بیامرزدش!

* فکر می‌کنم در «بشارت منجی» هم بودید!

بله. اتفاقاً در آن کار، یک رل مهم و زیاد را گفتم. این کار، سه‌بار دوبله شد و هرسه‌بار هم من یک‌نقش را گفتم.

* یکی از کاهنان یهود را.

بله.

* چرا دوبله را تجدید کردند؟

گفتند صدای مسیح خیلی لوکس شده است.

* یعنی علت چندبار دوبله‌شدن این سریال، فقط صدای مسیح بود؟

بله. اولین‌دوبله‌اش در حوزه هنری بود. دوبار هم در تلویزیون دوبله شد.

در امام علی (ع) هم، من سعدبن‌ابی وقاص را گفتم که آخرسر زرتشتی شد.

* بله که دیوانه شده بود! سکانسی بود که طلحه و زبیر به دیدنش می‌روند و او دارد اَوِستا می‌خواند.

نه دیوانه نشد؛ زرتشتی شد. بله دعاهای اوستا را در آن سکانس می‌خواندم. این شخصیت واقعاً از اسلام برگشت و دینش را تغییر داد.

* جناب دیباج، می‌دانم که وجه هنری کار دوبله برای شما مهم‌تر است. اما خیلی از بزرگان دوبله را می‌شناسم که وجه مالی این کار برای آن‌ها مهم‌تر است.

برای من کار هنری مهم‌تر است. اما ببینید، تلویزیون خیلی پول کمی می‌دهد. آقای اسماعیلی به دستمزدهای تلویزیون می‌گوید دستمزدهای شرم‌آور. راست هم می‌گوید. من وقتی در تلویزیون نشسته‌ام و فلان کاراکتر جلوی رویم است، به این مسائل فکر نمی‌کنم. با خودم می‌گویم باید حق مطلب را ادا کنم تا فردا اگر کسی پرسید این‌رل را کدام گوینده گفته، آبرویم نرود.

* پسر شما هم وارد دوبله شده است. آقای منوچهری دو پسر و آقای شمشیرگران یک‌پسر، آقای یاراحمدی دو دختر و بین باقی گویندگان قدیمی هم نمونه‌هایی هستند که فرزندانشان وارد کار دوبله شده‌اند. شما به پسرتان گفتید وارد دوبله شود، یا خودش علاقه‌مند بود؟

نه. من به او گفتم.

* جالب است. چون در نمونه‌های دیگر عموماً، پدرها یا گفته‌اند نیا، یا اگر جوهرش را داری وارد گود شو!

یک‌روز آقایی سی‌وسه‌چهار ساله وارد شد و به محض این‌که از در آمد و سلام کرد، صدایش گوشم را نوازش داد. گفت «به من گفته‌اند برو دوبلور شو!» گفتم «درست گفته‌اند. اما شما الان کجا مشغولید؟» گفت «کارمند اداره برق اراک هستم.» پرسیدم «متاهل‌اید؟» گفت «بله. زن و دو بچه دارم.» صدایش خیلی خوب بود؛ میانگین صدای جلیلوند و آرشاک (قوکاسیان). به او گفتم «به شما درست گفته‌اند که برو دوبلور شو! اما بدانید دوبله این‌طور نیست که از روز اول بگویند بیا این‌رل‌های یک را بگو و پول بگیر! من اگر به شما بگویم کارت را رها کن و بیا دوبله! فردا مقابل هزینه زندگی خانواده شما مسئول‌ام.» در نتیجه رفت.نه. به او گفتم «بیا این کار را امتحان کن!» او هم آمد و اتفاقاً خیلی هم موفق بود. اما با بالا رفتن تورم و ثابت‌ماندن دستمزدهای تلویزیون، کار نمی‌کند. چون مسائل مالی برایش مهم است و می‌گوید درست نیست بخواهم مجانی و رایگان کار کنم. بنابراین الان یا کار برایش نیست یا خیلی کم است.

* کمی درباره آموزش جوان‌ها صحبت کنیم. ببینید، من به یک‌مساله باور دارم؛ این‌که دوبله امروز دیگر دوبله قدیم نیست، چون فیلم‌ها دیگر آن فیلم‌های قدیم نیستند. یعنی دوران طلایی و غول‌های سینما تمام شده است.

دقیقاً درست می‌گویید.

* یعنی دوره‌ای که مردم می‌خواستند همفری بوگارت را با صدای حسین عرفانی روی پرده ببینند یا چارلز برانسون را با صدای ایرج ناظریان ببینند، طی شده است. و بر هم نمی‌گردد. بله ما امروز گویندگانی از قدیم داریم اما آن اتفاقی که باید بیافتد، دیگر نمی‌افتد.

ببینید، دوبله یک‌کار تَبَعی است. یعنی جزئی از یک‌فیلم است. خودش یک‌کار مستقل نیست. منِ دوبلور ناچارم تابع بازی‌ای باشم که هنرپیشه کرده است. هنرپیشه آزاد بوده هرجا خواسته داد بزند، گریه کند، قهقهه بزند یا هر کار دیگر. اما من ناچارم کار او را به فارسی برگردانم و دستم باز نیست. بله به قول شما، چون آن فیلم‌ها نیستند، آن دوبله هم نیست. من واقعاً دوبله را تبرعه می‌کنم! آخر کُره فیلم دارد که ما وارد و دوبله می‌کنیم؟ باور کنید اگر دوبله نباشد، مردم این سریال‌های کره‌ای را نمی‌بینند. ما گویندگی می‌کنیم و مزدمان را می‌گیریم، اما بیچاره مردم!

* با این وضعیت به‌نظرتان دوبله ادامه پیدا می‌کند؟ چون یک‌عده می‌گویند اصلاً دوره دوبله تمام شده!

نه. این‌طور نیست. تا وقتی همه ایرانی‌ها انگلیسی یاد نگیرند، دوبله ادامه خواهد داشت. من ۲۵ سال است که این حرف را می‌شنوم که دوبله مُرد. نه نمرده و نمی‌میرد. باید فیلم‌ها را درست کنند.

* حتی اگر قدیمی‌هایی مثل اسماعیلی و مظفری و شما بروید؟

بله. ولی خب به آن زیبایی قدیم نخواهد بود. باید سال‌ها بگذرد تا مادر دهر یک ایرج ناظریان، مقبلی یا کاملی بزاید. من هشت تا نه‌سال عضو انجمن گویندگان بودم. روزها برای کارهای مالی انجمن به آن‌جا می‌رفتم. یک‌روز آقایی سی‌وسه‌چهار ساله وارد شد و به محض این‌که از در آمد و سلام کرد، صدایش گوشم را نوازش داد. گفت «به من گفته‌اند برو دوبلور شو!» گفتم «درست گفته‌اند. اما شما الان کجا مشغولید؟» گفت «کارمند اداره برق اراک هستم.» پرسیدم «متاهل‌اید؟» گفت «بله. زن و دو بچه دارم.» صدایش خیلی خوب بود؛ میانگین صدای جلیلوند و آرشاک (قوکاسیان). به او گفتم «به شما درست گفته‌اند که برو دوبلور شو! اما بدانید دوبله این‌طور نیست که از روز اول بگویند بیا این‌رل‌های یک را بگو و پول بگیر! من اگر به شما بگویم کارت را رها کن و بیا دوبله! فردا مقابل هزینه زندگی خانواده شما مسئول‌ام.» در نتیجه رفت.

* راستی صحبت انجمن گویندگان شد. می‌خواستم درباره اعتصاب‌های دهه ۵۰ هم با شما صحبت کنم. شما جزء اعتصاب‌کننده‌ها بودید.

بله. بچه‌ها می‌گفتند ما باید حداکثر یک‌ماهه دستمزدمان را بگیریم. اما مدیران کار مخالفت می‌کردند.

* یعنی صاحب‌فیلم‌ها!

بله. اما عده‌ای هم بودند که می‌گفتند ما می‌توانیم دستمزدمان را سه‌ماهه بگیریم. در نتیجه رفتند آقای خسرو شکیبایی و خانمی را از رادیو آوردند تا دوبله کنند. در زمان اعتصاب، فیلم‌هایی مثل «جن‌گیر» را دوبله کردند.

* «جن‌گیر» که کار آقای خسروشاهی بود!

بله. ولی یک‌بار در دوره اعتصاب دوبله شد. بعدش هم آقای خسروشاهی یک‌بار دیگر دوبله‌اش کرد.

* خب جناب دیباج به جمع‌بندی بحث‌مان برسیم. سوال‌های من تمام شدند!

جمع‌بندی این‌که ما (قدیمی‌ها) داریم می‌رویم. من دوسه‌بار عمل جراحی قلب داشته‌ام. ۸۲ سالم است. مگر چندوقت دیگر می‌توانم کار، و زندگی کنم. پس جوان‌ها باید بیایند. اما وقتی می‌آیند باید بدانند علاقه، چیزی جز استعداد است. فردی می‌گوید آقا من خیلی دوبله را دوست دارم. اما باید ببینیم استعداد این کار را دارد یا نه. شرط مهم‌تر حوصله است. شما دیده‌ای گری‌گوری پک را آقای اسماعیلی گفته، با خودت فکر کرده‌ای اگر به دوبله بیایی، این نقش را به تو می‌دهند. اما این‌طور نیست. خیلی زمان می‌خواهد!

* آخر هنرپیشه‌ها هم دیگر آن هنرپیشه‌ها نیستند!

نه. هنوز هستند. هنوز هنرپیشه‌های خوب خارجی هستند. دهه ۶۰ سینمای آمریکا، فوق ستاره بودند؛ بله. ولی هنوز هم هنرپیشه‌های خوب هستند. باید زمان بگذرد تا مدیردوبلاژ به شما اعتماد کند چون برای دوبله یک‌فیلم، کلی، انرژی، هزینه استودیو، برق، آب و گاز و زمان صرف می‌شود. اگر همه کارشان را بکنند و شمای گوینده در موقع انجام کار، نتوانی کارت را انجام بدهی، نتیجه کار گروه از بین می‌رود. حداقل ۴ سال طول می‌کشد تا بتوانید خودتان را ثابت کنید.

خدا آقای (محمد) مانی را بیامرزد. نقل می‌کرد «گفته‌اند در کار هنر نقش کوچک وجود ندارد. هنرپیشه کوچک وجود دارد.» ممکن است در یک‌کار تئاتر، به شما نقشی بدهند که ۴ دقیقه در صحنه حضور داشته باشید. همان چهار دقیقه‌ای که در صحنه هستی، سنگ تمام بگذار! خدا شاهد است من در بعضی فیلم‌ها رل‌های دوم و سوم می‌گفتم که ارزش‌شان بیشتر از رل اول و اصلی فیلم بود.

جوان‌ها باید حوصله داشته باشند. اما در این روزگار پیشنهاد می‌کنم حتی‌المقدور به دوبله نیایند. چون برای تامین زندگی‌شان لنگ می‌مانند. اما اگر می‌خواهند مثل من دنبال دل‌شان بروند، باید خط‌به‌خط دیالوگ گفتن و مورد بی‌توجهی قرارگرفتن، را تحمل کنند. من به جوان‌ها خوش‌آمد می‌گویم اما این را هم می‌گویم که باید عاشق این کار باشند و حوصله کنند تا بمانند.

کد خبر 5192695

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.