وجود دست اندازهای متعدّد در محیط کسب و کار ایران تقریبا برای همه مردم مقوله ای آشناست و کمتر کسی است که نداند برای کار اقتصادی سالم در کشور باید از هفت خوان گذشت. صحبت از این دست اندازهای قانونی و مدیریتی را این بار از زبان علیرضا یونچی بشنوید؛ مشاور کسب و کار، صادرکننده و کارآفرینی که سه نسلش تاجر بوده اند، یک فعّال اقتصادی پرمشغله که سرد و گرم حوزه ‌های زیادی را چشیده و  این روزها در رسانه ملّی به عنوان داور مسابقه تلویزیونی استعدادیابی "میدون" برای مردم بیشتر شناخته شده است. گفتگوی ما با او از حوزه خشک و منطقی اقتصاد شروع و به معنویت و به تعبیر خود علیرضا یونچی "اوس کریم" ختم شد.   

شش نسل باید تاوان کثافت کاری کلاهبرداران اقتصادی را بدهد/ در کارآفرینی، قر و فر و ژیگول بازی را کنار بگذارید


قدس آنلاین: از بیوگرافی‌تان بر می‌آید که پدر و پدربزرگتان اهل تجارت و خاندان تان در این حوزه از زمانه خود بسیار جلوتر بوده اند. در ابتدای صحبت اگر خاطره جالبی از تجارت خانوادگی تان دارید یا خاطره ای برایتان تعریف شده، روایت کنید...

 خاطراتم در این خصوص کم نیست اما جالب است بدانید وقتی پدر بزرگم تقریبا هم زمان با جنگ جهانی  اول در حال راه اندازی کارخانه حلّاجی پشم در تبریز بود، عدّه ای که با دست حلّاجی می‌کردند، نزد امام جمعه تبریز رفتند و شکایت کردند که حاج ابراهیم یونچی به خارجی ‌ها پول داده و دستگاه ‌هایی آورده که هر کدامش ۲۰۰ نفر را از نان خوردن انداخته. امام جمعه وقت پدربزرگم را صدا کرده بود. ایشان به امام جمعه گفته بودند با این دستگاه ‌ها حلّاجی پشم زیر قیمت اسکاتلند و انگلیس است و ضمنا صادرات هم می‌توانیم داشته باشیم. آن زمان پدر بزرگم تحقیق کرده بودند که جهودها چطور از تبریز فرش را ۵ ریال می‌خرند و به ازایش برات می‌دهند تا یک سال و نیم بعد پول را بپردازند. پدر بزرگم فهمیده بود فرشها از تبریز به اسلامبول آن زمان و استانبول امروز می‌رود اما می‌توان همان فرش را دو سه ماهه به قیمت ۳۰ ریال فروخت! بعد معلوم شده فرشها از اسلامبول به وین اتریش می‌رود. پدر بزرگم همان زمان به اتفاق عمویم که ۱۳ ساله بود به وین رفته و متوجه شده بودند همان فرش ۵ ریالی که در اسلامبول ۳۰ ریال فروش می‌رود در وین ۵۰ تومن فروخته می‌شود!  بعد به لندن رفته و دیده بودند آنجا فرش ۱۰۰ تومان فروش می‌رود... زمان برگشت می‌بینند گروهی در بندر دارند فرش بارگیری می‌کنند، مقصد را می‌پرسند، می‌گویند این فرشها راهی قاره آمریکاست. پدربزرگم، عمویم را در ادامه این سفر یک سال و نیمه، سوار بر کشتی به قاره آمریکا می‌فرستد... بعدا عمویم با یک راننده و یک ماشین به تبریز بر می‌گردد. خلاصه اینکه دستگاه ‌های حلّاجی که به تبریز رسیده بود، پدر بزرگم فرش ‌های مردم را می‌خریدند با درصد مشخص شراکت، به خارج می‌بردند و می‌فروختند. ایشان زمان برگشت به تبریز از اعیان شهر سفارش واردات چند ماشین می‌گیرد که همین کار برای او تبدیل به یک بیزینس جدید می‌شود. باز هم درشکه سازهای تبریز نزد امام جمعه می‌روند و می‌گویند حاج ابراهیم حالا با آوردن ماشین، ما درشکه چی ‌ها را از نان خوردن  انداخته... مجددا پدربزرگم برای توضیحات نزد امام جمعه می‌رود. کار پدرم هم صادرات فرش، خشکبار و برخی گیاهان دارویی از ایران به آلمان بود. ایران زادگاه ۷۲ درصد گیاهان دارویی جهان است اما فقط باید ابوعلی سینا این را می‌فهمید تا بشود ابوعلی سینا... آن زمان ‌هامبورگ تقریبا قطب خشکبار و کنستانستره آبمیوه و ادویه بود. پدرم اوایل دهه ۱۳۴۰ شمسی، به آلمان فرش برده اما نتوانسته بود بفروشد. فردی به او پیشنهاد داده بود به ازای یک کانتینر فرش ۷/۵ کانتینر ماشین حساب مکانیکی بگیرد! من آن زمان حدودا ۶ ساله بودم. پدرم تعریف می‌کرد که اولین کامیون ماشین حساب را که فروخته اصل و فرع قیمت فرشها با سود یک ساله را به دست آورده. پسر عمّه مادری من که سیّد و چرتکه ساز بود، آن زمان وقتی ماشین حساب ‌ها آمد، به پدرم گفت: شکایتت را به جدّم می‌کنم چون با آوردن ماشین حساب دیگر کسی از ما چرتکه نمی‌خرد. تو نان من را بریده و به کافران داده ای. پدرم گفت: هنوز دیر نشده... سه دستگاه از این ماشین حسابها را ببر، خرد کن و به تراشکاران دستی (که آن زمان روس بودند)، بده تا کپی اش را بسازی و خودت هم سازنده ماشین حساب شوی.

 خودتان هم از سنّ کم، فعالیت اقتصادی را شروع کرده اید. حوزه ‌های فعالیت تان هم متنوع و جالب توجه بوده و کاملا مشخص است که کسب و کار و تجارت در ژنتیک تان نهفته است...

 خودم حدود سال ۱۳۵۰ با پدرم به آلمان رفتم. خانواده ام ساکن ‌هامبورگ بودند اما من فقط دو هفته آنجا ماندم! با اینکه ۱۴ ساله بودم اما بدون اجازه پاسپورتم را برداشتم و برگشتم. پدرم اگر می‌دانست اجازه نمی‌داد برگردم. وقتی به تهران رسیدم به خواهرم پیغام دادم که برگشته ام. خانواده از برگشتم نگران و متعجّب بودند ولی گفتم ایران را بیشتر دوست دارم. امروز هم خیلی خوشحالم که آن زمان با آن سنّ کم تصمیم درستی گرفتم و هنوز هم تصمیم آن روز را قاطعانه تایید می‌کنم. من فارغ التحصیل رشته برق قبل انقلاب هستم. بعد از انقلاب دکترای استراتژیک کسب و کار را گرفتم و هنوز هم در حال درس خواندن هستم تا از پیشرفت ‌های سریع کسب و کار دنیا جا نمانم. سفارش بزرگان دین مان این است که فرزند زمانه خویش باشید. زمانی نمایندگی لوازم خانگی آ ا گ را با پسر عمویم گرفتیم که متاسفانه با بازی که در دولت آقای احمدی نژاد درآوردند تولیدمان متوقف و از روی ناآگاهی و جفای وزارت صمت، کارخانه تعطیل شد. کارخانه نساجی هم به دلیل اذیت ‌های متعددی که دیدیم و ۷۰ درصدش را متوجه وزارت کار می‌دانم، تعطیل شد. من ضامن تولید درآمد و اشتغالم اما ضامن کم کاری پرسنل و اینکه باید ۱۸ ماه در سال حتی به کارگری که کم کاری می‌کند، حقوق بدهم، نیستم. من کارفرما را مجبور کردند کارگران را برگردانم و نتیجه این شد که کارگرانی که کار می‌کردند هم کارشکن شدند! کارخانه چسب یک دو سه را با شریک خارجی در قم داشتم که آن هم تعطیل شد. کارخانه تولید تشک را هم تعطیل کردم اما بعدا کارخانه را به یکی از دوستان فروختیم. کارخانه مبلمان در یافت آباد هم داشتم که تعطیل شد. حتی سابقه نمایندگی دو برند خارجی خودرو را هم داشته ام. ممکن است یکی بپرسد مگر یونچی چند کار می‌تواند انجام دهد؟ من کار گروهی بلدم و معتقدم انسانی که استعداد و توانمندیش را بشناسد و تقسیم وظیفه کند می‌تواند هر کاری را راه بیندازد. بزرگان کسب و کار جهان بعضا چند صد نوع محصول دارند. امروز هم در حوزه چاپ و نشر، کاغذ و مقوا فعال هستم.

یازده سال با پسر عمویم و فرانسویها کارخانه عطر و لوازم آرایشی داشتیم که تا چند سال بعد از انقلاب ادامه داشت اما گفتند اجازه ندارید اسم خارجی به کار ببرید و... که باعث شد کارخانه تعطیل شود. البته امروز در میان مشاغل خانگی در حال آموزش این هستیم که چطور خودتان برای اطرافیانتان عطر درست کنید. این خودش یک شغل است. من چرا باید این تجربه هر چند اندک را مدفون کنم؟ راستی یک میلیون و  ۳۹۰ هزار جلد کتاب در کتابخانه آستان قدس رضوی وجود دارد که می‌توان از طریق پدربزرگها و مادربزرگهای حتی  تا ۹۵ ساله و آنهایی که در خانه هستند، کتاب داستانهای قدیمی‌را به صورت کتاب صوتی درآورد و احیاء و بازسازی کرد. من حاضرم این افراد را به کسانی که کار app  بلدند، وصل کنم. این کار منبع درآمد، نوعی شغل و در عین حال سرگرمی‌است.

 با توجه به تنوع حوزه ‌های کسبی شما را باید هزار دستان کسب و کار دانست. حقیقتا نگاه تان به کسب و کار چیست که تا این حد در فعالیت ‌هایتان تنوع دیده می‌شود؟

 از نگاه من کار کردن مثل دریانوردی است و فراز و فرودش شبیه جزر و مد دریاست. دریانورد عاقل و با تجربه در ساحل نمی‌ایستد بلکه در کشتی اش مستقر می‌شود. یک کاسب هم باید کشتی خودش را داشته باشد و خودش را با اوضاع وفق دهد. یک نکته کلیدی که از تجربه کسبی خودم، خانواده و دوستانم به دست آورده ام این است که برای تامین کالا سعی کنید از واسطه منفکّ و به سرچشمه متّصل شوید. اصل وظیفه ما راهنمایی کردن و شعار الکی ندادن است. بالای ۹۵ درصد حرفهای من تجارب و ایده ‌های خودم بوده است. امام باقر (ع) می‌فرمایند: برکت ده جزء دارد که نه جزء آن در تجارت است. این یعنی من از فکرم استفاده کنم، مشورت بگیرم و کار جمعی انجام دهم و به دیگران در ایجاد کسب و کار کمک کنم، چون هیچ کس روزی دیگری را نمی‌خورد. مگر در بازارهای مختلف که مغازه ‌ها به هم چسبیده اند کسی روزی دیگری را خورده؟! اوس کریم فرموده: به عزت و جلال خودم قسم! اگر تمام انسان‌ها سوزن فروش بشوند، رزق همه را می‌رسانم... این تجربه من علیرضا یونچی است. هر جا فرزند زمانه خویش بوده و نوآوری کرده ام، برده ام. اذعان دارم هنوز شاید در بهترین حالت ۱۰ درصد توان یک انسان را استفاده کرده باشم.

  روحیه شما را شاید کمتر کارآفرینی داشته باشد. به خصوص کارآفرینان جوان و آنهایی که در نقطه شروع کارشان هستند، شاید نگاهشان به اندازه شما وسیع نباشد و نتوانند در برابر موانع قانونی و اذیت شدن ‌ها بااراده ظاهر شوند...

 ببینید... امروز به دنبال برندسازی برای برخی دوستان هستیم اما با معضل مسوولان و مقررات فسیلی مواجهیم! محال است بتوانید تا یک ماه آینده دبیر ستاد تسهیل وزارت صمت را پیدا کنید. آدم هزار دستانی مانند من هم نمی‌تواند او را پیدا کند. بنده هم این طرف میزی هستم و هم بالای ۹۰ درصد مقرّرات را بلدم و وابسته به پول مردم و بانک نیستم. یک کار را با چهار نفر بازاری راه می‌اندازم. کار از من پول از آن ‌ها. این کار بهتر است یا اینکه مردم بدون اینکه کاری را یاد بگیرند، پولهایشان را به شرکتهای مضاربه ای کلاهبردار یا صندوقهای "قرض الپس نده" بدهند؟ این بی معرفتها پول یک عمر کارگر و کارمند را می‌خورند... اینها ۶ نسل شان باید تاوان کثافت کاری شان را بدهد. به نظر من کار بسیار زیاد است. فقط مردم باید به خودشان زحمت فکر کردن بدهند. برآوردم این است که بخشی از بیکاری موجود در جامعه ما تنبلی است. تحوّلات و تغییرات گسترده در فضای کسب و کار از گذشته تاکنون ایجاد شده و مردم باید بدانند چه استعدادهایی در این مملکت نهفته است. برای شما پد مخصوص سالمندان را مثال می‌زنم که یکی از شغل ‌های به شدت آتیه دار در ایران است چون جامعه در حال پیر شدن است و می‌شود روی این مقوله متمرکز شد. من اهل قناعت هستم و در دبیرستان جعفری اسلامی‌درس خوانده ام. آن زمان جزء شرایط متفاوت این دبیرستان و دبیرستان علوی این بود که از کلاس هفتم و هشتم به بعد باید مکاسب یاد می‌گرفتی که من نتایج زیادی از آن گرفته ام. حتی کتاب مکاسب را داده ام به فارسی ترجمه کرده اند و از سال ۹۲ تا دو سه هفته پیش، بیش از یک میلیون نسخه از آن را به مردم هدیه داده ام. اگر فردی دو سه حدیث از آن را رعایت کرده باشد برای من و هفت پشتم بس است چرا که فرهنگ انسان سازی و دستورالعمل رابطه کارگر و کارفرما که در دین ما به زیبایی ذکر شده در مکاسب به وضوح آمده است.

ضمنا حتما دیده یا شنیده اید که یک ایرانی مقیم خارج از کشور بپرسد چطور این همه در صف می‌ایستید؟! چطور برای یک امضاء چند هفته یا چند ماه دوندگی می‌کنید؟! یعنی مدام از همه چیز گلایه  و انتقاد دارد. دلیل سوالاتش این است که او با فرهنگ آن کشور بزرگ شده پس فوری تناقض ‌ها به چشمش می‌آید. من هم مانند فردی که خارج زندگی کرده تمام  این ‌ها را دیده ام. در آلمان دو ساعته می‌شود گواهینامه رانندگی گرفت اما در ایران با رئیس راهنمایی و رانندگی دوست هم باشید به این سرعت گواهینامه نمی‌گیرید! من باید بیش از اینها گلایه داشته باشم چون "دوزیست" بوده ام. هم سفرهای کاری و نظم و نظام کاری آنها و هم پرسنل ادارات ایران را دیده ام که فقط یاد گرفته اند به ارباب رجوع "نه" بگویند!

این را هم بگویم که من دل خوشی از دولت ندارم و حداقل پیگیر سه وزیر و اخیرا هم با وزیر بهداشت به عنوان وزیر چهارم که مافیای داروهای کوید ۱۹ را درست کرده اند بوده ام. حدود دو سه هفته است که نتوانسته ام پیدایشان کنم تا بفهمم چرا اجازه ثبت سفارش داده نمی‌شود؟! پول هم نمی‌خواهیم چون صادرکنندگان، خارج از ایران پول دارند. الان در برنامه تلویزیونی برای رفاه مردم و اینکه کشور نباید ملعبه یک عده ملعون مطلق بشود، یک کودتای خزنده شروع کرده ایم علیه گرانفروشان... برای شما یک مثال می‌زنم. بانک مرکزی ارز واردات خوراک دام را داده و من حاضرم به صورت مستند این را ثابت کنم. تاجران ایرانی که تحریم را دور زده اند در این وانفسا کالا را به بنادر آورده اند اما گفته می‌شود نیامده! این خوراک دام و طیور ترخیص شده و به مرغداران داده نشده و آنها نمی‌توانند جوجه ریزی کنند. در بازار آزاد اما به هر میزان و با هر قیمتی موجود است. ۹۰ درصد حرفهای من تا به صورت سمعی و بصری مستند نباشد، مطرحشان نمی‌کنم چون کارم و تفریحم این است که بیماری کسبهای مختلف را تشخیص بدهم و راهکار پیدا کنم. از آن جایی که در آستانه تغییر دولت هستیم، رئیس جمهور بعدی اول باید معضلات مردم را بشناسد. اگر این معضل اشتغال است باید، مردم را آگاه کند که بخش عمده ای از بیکاری، تقصیر خود مردم است.

مطمئن باشید من اصلا چیزی به نام مشکل نمی‌شناسم. مشکلات را می‌بینم و می‌فهمم اما می‌گویم فلانی! نمی‌توانی رویم را کم کنی! مشکل را یک یا چند نفر از روی نادانی، ناآگاهی یا غرض ورزی ایجاد می‌کنند آدمهای عاقل آن را برطرف می‌کنند. شما از امروز در روزنامه قدس یک موج ایجاد کنید با این عنوان که "کی می‌گه کار نیست؟"...  من در دو خط جوابشان را می‌دهم.

 آقای یونچی! در مورد اینکه بخش عمده ای از بیکاری تقصیر خود مردم  است، بیشتر توضیح دهید؟

 منظورم این است که مردم اول باید یک تخصّص داشته باشند. شاید برخی در برابر این حرف من گارد بگیرند و بگویند یونچی وضعش خوب است... نه وضع من خوب نیست. من علیرضا یونچی بهترین و تمیزترین لباسها را می‌پوشم و روزی نیست که عطر نزنم چون این دستور دینم است اما قطعا ممنون الطاف خداوندم و با قناعت زندگی کرده ام. منی که نمایندگی دو برند خارجی خودرو را داشته ام هنوز پژو پارس سوار می‌شوم. در این  اجتماع زندگی می‌کنم. باید  این قر و فرها، ژیگول بازیها  و منیّت ‌ها را کنار بگذاریم. هر کس می‌گوید یونچی در پر قو خوابیده از او سوال می‌کنم: اگر جرات داری یک قلم و کاغذ بردار و بنویس من چه کاری بلدم و چه تخصصی دارم؟ آنهایی که نق می‌زنند جواب این دو سوال را نمی‌دانند. من یک شعار دارم تحت عنوان "ن م"... یعنی نق ممنوع!

 اما ممکن است فردی انگیزه، تخصّص و علمش را داشته باشد ولی سرمایه نداشته باشد ضمن  اینکه با این همه مانع قانونی و مدیرانی که دل نمی‌سوزانند، مواجه است...

 جنس سوال شما را می‌فهمم. اما من نوعی باید جایم را باز کنم. نمی‌گذارم کسی راهم را ببندد. مثلا بنده به صورت برون سپاری، تولید موتور سیکلت انجام داده ام. انجمن تولیدکنندگان موتور سیکلت، وزارت صمت، دایره حقوقی و حراست ۷ ماه، بارم را خواباندند! اما من مبارزم و کوتاه نمی‌آیم... اجازه ندارم مانند این "سوسول ‌ها" باشم که تا تقی به توقی بخورد می‌گویند از ایران می‌روم.... خب  از ایران برو... آن طرف آب اکثرا یا گارسون هستید یا در پمپ بنزین کار می‌کنید...

 جناب یونچی! من مشخصا می‌گویم یک کارآفرین تازه کار و جوان به اندازی شما قوی و با اراده نیست و با دیدن چنین موانعی، عقب می‌کشد...

 بسیار خوشحالم از سوالات کنسانتره ای شما... امیدوارم جوابهایم برای شما و مردم قانع کننده باشد. ببینید... هیچ کس مادرزادی "سلطان" و "قهرمان" نیست! اما با تمرین و ممارست می‌توان به سرگروه یک حوزه تبدیل شد. یک جوان باید از معجزه قلم و کاغذ استفاده و فکرش را اضافه کند و مشکلاتش را بنویسد. بد نیست بدانید هزینه مشاوره من ساعتی ۱۵ میلیون تومان است اما تاکنون حتی یک ریال هم نگرفته ام. حق مشاوره به نام مشاوره گیرنده و به حساب خیریه ‌های آن شهر واریز می‌شود و آنها فیش را برایم می‌فرستند. هدفم این  است که مردم به کار مفت عادت نکنند. اوس کریم این کار معنوی را برای من می‌نویسد و همان یک کار خیر، منشاء برکات، خلق ارزش و کارهای متعدد می‌شود. به بیش از  ۴۰۰ – ۵۰۰ نفر تاکنون مشاوره داده ام. از طریق بسیج و سازمان زندان ‌ها (برای زندانیان وخانواده ‌هایشان) در حال مشاوره به افراد زیادی هستم. به امام رضا (ع) قسم حتی اگر یک ریال بگیرم... شما هم در قدس یک ستون به من اختصاص بدهید. به صورت صلواتی تا پایان شهریور با شما همراهم و به سوالات جواب می‌دهم، چون پس از ۴۴ سال کار، هنوز به عشق مردم زنده هستم.

 ممنون از پیشنهاد خیرخواهانه و جذاب تان. اصلا فکر نمی‌کردیم مصاحبه با شما از اقتصاد "بی روح و چارچوب دار" به معنویت و به قول خودتان "اوس کریم" ختم شود...

 به والله هر کاری را که در آن ادای اوس کریم را در بیاورید پر از برکت می‌شود. بیایید تمرین کنیم... من از درآمد حداقلی هم لذت برده ام. بعد از انقلاب وقتی فارغ التحصیل رشته برق شدم، می‌توانستم با بورسیه به آلمان بروم اما من ۵ سال پیش از آلمان فرار کرده بودم. پدر من اقامت اروپا را داشت و آلمان رفتن برایم حکم آب خوردن داشت. آن زمان منزل ما خیابان پاستور بود و کارخانه ای وجود نداشت. از روز اول نگاهم کار کردن مستقل بودم نه برای دیگران. آن زمان ساختمانهای نیمه تمام را در کمترین زمان و با کمترین هزینه سیم کشی می‌کردم. این کار را به بچه ‌هایی که از شهرستان آمده بودند و دغدغه معیشت داشتند، برون سپاری می‌کردم. شما هم نسل جوان را ترغیب کنید تنبلی را کنار بگذارند و بنویسند چه کار می‌توانم بکنم و چه کار بلدم. وظیفه من نبود اما از سازمان فنی و حرفه ای برای آموزش تخفیف ویژه گرفتم. مردم بعد از اینکه از خود پرسیدند چکار می‌توانم بکنم، باید خود را به روز کنند. باید یک کار را یاد گرفت... مردم ناآگاه نیستند اما کم آگاهند. در دین ما تنبلی تقبیح و سعی کردن سفارش شده است. پس کارمزد من و قدس این باشد که اگر فردی کار را یاد گرفت، بخل نورزد و به بقیه یاد بدهد.

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.