کاروان، راه درازی را پیموده بود. نخست از کربلا تا کوفه و حالا هم از کوفه تا شام.

فریاد آزادگی در کاخ بیداد

دروازه‌های دمشق پیش رو بود. در این راه طولانی چه بر کاروانیان گذشت، بماند؛ از گریه‌های شبانه کودکان و بی‌تابی یتیمان بگیر تا تب و بیماری یگانه یادگار برادر. رنج این همه، بر دوش زینب(س) دختر علی(ع) بود. صبری می‌خواست بار این مسئولیت سنگین را به دوش کشیدن. بی‌دلیل نبود که او، پس از آن روزهای سخت، زیاد در قید حیات نماند و دو سال پس از واقعه عاشورا، رحلت کرد. در مسیر کوفه تا شام، فقط ماتم از دست دادن عزیزان و سرهایی که بر سر نیزه، فریاد عزت سر داده بودند، خیال بانوی کربلا را آشفته نمی‌کرد. کافی است مسیر حرکت کاروان اسرا را دنبال کنید تا به منازلی مانند «بالس» و زیارتگاه «طُرح» در حاشیه فرات برسید؛ «طُرح» یعنی نوزادی که زودتر از موعد به دنیا بیاید و آنجا، مدفن یکی از افراد کاروانی است که به سالاری زینب(س) به سوی شام می‌رفت؛ نام زیارتگاه خود یک کتاب روضه است و نیازی به توصیف بیشتر ندارد. عبیدالله بن زیاد مسئولیت تحویل دادن کاروان اُسرا به یزید را، برعهده دژخیمان خون‌آشامی گذاشته بود که نور دیده پیامبر(ص) را به شهادت رسانده بودند؛ شمر بن ذی‌الجوشن یکی از آن‌ها بود. دانستن همین موارد معدود کافی است تا بدانید بر آن کاروان عزت و سربلندی، پیش از ورود به دمشق چه گذشت.

ما را می‌شناسی؟

شهر را آذین بسته بودند؛ شامیانی که معاویه آن‌ها را در روز سه‌شنبه به خواندن نماز جمعه واداشته بود، می‌خواستند پیروزی پسر معاویه را جشن بگیرند، اما کدام پیروزی؟ کاروان اسیران را بر پلکان مسجدی فرود آوردند. مردم، کاروانیان را احاطه کرده ‌بودند و به آن‌ها می‌نگریستند. ناگهان، پیرمردی جمعیت را شکافت و پیش آمد. او رو به علی‌بن‌حسین(ع) کرد و گفت: خدا را سپاس که مردان شورشی شما را کشت و خروج‌کنندگان بر خلیفه را نابود کرد! سپس، ناسزا گفتن آغاز نمود؛ وقتی درشت‌گویی آن پیرمرد شامی به پایان رسید، امام سجاد(ع) رو به او کرد و فرمود: آیا قرآن خوانده‌ای؟ پیرمرد فوراً پاسخ داد: آری! امام(ع) فرمود: آیا این آیه را خوانده‌ای که «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» ([ای پیامبر] بگو: پاداشی از شما خواستار نیستم، مگر دوستی درباره خویشاوندانم‏‏؟) پیرمرد گفت: بله، این آیه را خوانده‌ام.  زین‌العابدین(ع) با مهربانی به او فرمود: ما، همان خویشاوندان پیامبریم؛ حال بگو بدانم، آیا این آیه را هم خوانده‌ای که می‌فرماید :«إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا» (خدا فقط می‏خواهد آلودگی را از شما خاندان [پیامبر] بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند؟) پیرمرد با تحیر پاسخ داد: آری! این آیه را هم خوانده‌ام.  امام(ع) فرمود: ما همان اهل‌بیتیم که خداوند هرگونه پلیدی را از ما دور کرده ‌است. سکوتی بُهت‌آلود فضا را در بر گرفت؛ پیرمرد دست خود را به سوی آسمان بلند کرد و در حالی که صدایش می‌لرزید گفت: خدایا! از گناهم درگذر که قرآن را بارها خواندم و معنای آن را درنیافتم... آری، کربلا پایان راه نبود، آغازی بود برای تداوم نبرد با طاغوت و حالا، پس از کوفه و دربار عبیدالله، این شام و دمشق بود که به عرصه جهاد مقدس تبدیل می‌شد. نخستین ضربه را امام سجاد(ع)، بلافاصله بعد از ورود به دمشق، روی پلکان آن مسجد، بر پیکر حکومت جور وارد کرد.

کاش لال بودی!

یزید مست از باده قدرت به تَشتی که مقابلش بود و سَری که در آن قرار داده بودند، می‌نگریست. شمر گزارش مختصری داد، اما یزید، چوب خیزران در دست بر دندان‌های مطهر نواده رسول‌خدا(ص) می‌کوفت و شعری از ابن‌زبعری، شاعر مشهور قریش و دشمن سرسخت رسول‌خدا(ص) را نشخوار می‌کرد؛ در پایان خواند: «لَسْتُ مِنْ خِنْدَفَ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ/ مِنْ بَنی أَحْمَدَ، ما کانَ فَعَلْ» (من از فرزندان قریش نیستم / اگر از فرزندان احمد انتقام نستانم). برخی از حاضران تاب نیاوردند؛ ابوبرزه اسلمی و یحیی بن حکم، با وجود وابستگی به امویان، اعتراض کردند و به دستور یزید، از مجلس بیرون انداخته شدند؛ اما دقایقی بعد، این زبان علی(ع) بود که در کام زینب کبری(س) به چرخش درآمد و آواری سهمگین را بر سر یزید و وابستگانش ریخت: «پدران و نیاکان خود را ندا می‌دهی و گمان داری که ندای تو را می‌شنوند؟ زود باشد که به آنان ملحق شوی و آرزو کنی کاش شَل و لال بودی و نمی‌گفتی آنچه را که گفتی و نمی‌کردی آنچه را کردی ... ای یزید! هر کید و مکر که داری بکن، هر کوشش که خواهی انجام بده، هر جهد که داری به کار گیر؛ به خدا سوگند هرگز نتوانی نام و یاد ما را محو کنی ... هرگز ننگ این ستم را از خود نتوانی زدود، رأی تو، سست و روزهای قدرت تو اندک و جمعیت تو رو به پراکندگی است؛ در روزی که منادی حق ندا کند که لعنت خدا بر ستمکاران باد». کاخ طاغوت لرزید، فضای تالار از همهمه حاضران پُر شد و یزید، دستپاچه و نگران گفت: «خداوند پسر مرجانه را لعنت کند، ما راضی به کشتن حسین نبودیم!» قصر سبز با خطبه دختر حیدر کرّار به دوزخ یزید تبدیل شد؛ چند روز بعد، در مسجد جامع شهر، این‌بار زین‌العابدین(ع) بود که گفتنی‌ها را بر زبان راند و آن خطبه آتشین، ارکان قدرت سلسله ستم را به لرزه درآورد.

محنتی بزرگ که زدوده نمی‌شود

هرچند پیام‌آوران کربلا، مأموریت خود را به انجام رساندند؛ هر چند هدف والای قیام حسین(ع) که واژگون کردن کاخ بیداد و آشکار کردن بدعت و کجروی بود، تحقق یافت؛ اما این پیروزی آشکار، در خود غمی سنگین را نهان کرده ‌است. می‌گویند وقتی از امام سجاد(ع) درباره سخت‌ترین مرحله سفرش پرسیدند، سه بار فرمود: «الشام»؛ سخت است با خاندانت، با کودکان خردسالی که خسته و زخمی راهند، در میان هزاران چشم خیره دشمن، فریاد عدالت‌خواهی سر دهی؛ سخت است که ببینی خواهر دُردانه و سه ساله‌ات، از داغ دوری پدر و آسیب‌های راه، در مقابل تو پَرپَر می‌شود و از عالم رخت بر می‌بندد؛ سخت است... ورود کاروان اُسرای کربلا به شام، در روز نخست ماه صفر اتفاق افتاد، ورودی که نتیجه‌اش پیروزی کاروان عزت و سربلندی شد، اما با داغ‌های ماندگاری که پشت سر مانده بود و رنج‌های جانکاه پیش رو، چه باید می‌کردند؛ «سَلامٌ عَلی قَلبِ زِینَبِ الصَّبور».

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.