برای ایرانیان مایه مباهات است که هموطن سلمان باشند؛ کسی که پیامبرخدا(ص) در حدیثی مشهور، او را از اهل‌بیت خود دانسته ‌است.

بهروزی «روزبه»

سلمان فارسی که امروز بنا به روایتی معروف روز وفات اوست، در جایی نزدیک اصفهان به دنیا آمد؛ نامش «روزبه» بود و خانواده‌اش از اشراف حکومت ساسانی. بنابراین، می‌توانست زندگی مرفه و بی‌دردسری داشته باشد و بی‌هیچ مشکلی، روزگار بگذراند، اما سلمان از آن دست آدم‌هایی نبود که نسبت به حقیقت زندگی و شناخت پروردگار بی‌تفاوت باشد. به همین دلیل باوجود فشار و تهدید خانواده، خانه را ترک کرد و شهر به شهر در پی آن حقیقت گمشده رفت تا آن را بیابد و آرام شود. سلمان در این سفرهای طولانی، رنج‌های فراوان بُرد. مدتی طولانی در موصل، در یک صومعه روزگار گذراند و به عبادت مشغول بود، اما وقتی از زبان استادش، آن هم در آخرین دقایق عُمر او شنید که آخرین پیامبر خدا در حجاز ظهور خواهد کرد و اگر طالب حقیقت است باید خود را به آنجا برساند و او را درک کند، بی‌درنگ راهی حجاز شد. آنجا بود که در ابتدای صحرای عربستان، به دام اعراب بدوی افتاد، به اسارت درآمد و به عنوان برده در مدینه فروخته شد؛ او را یک یهودی طماع خرید و به کار در نخلستان واداشت.

نخستین دیدار با پیامبر(ص)

سال‌ها از حضور سلمان در مدینه می‌گذشت که خبر آوردند پیامبری جدید ظهور کرده‌ است و پیروانش در مدینه، مهیای استقبال از او شده‌اند. سلمان از استادانش شنیده بود که مُهر نبوت بین دو کتف پیامبر است و او هرگز صدقه نمی‌پذیرد، اما هدیه را قبول می‌کند. وقتی شنید پیامبر به مدینه رسیده‌ است، درنگ نکرد. خود را به محل حضور او رساند؛ جمعیت اطراف پیامبرخدا(ص) موج می‌زد. سلمان که حالا در سن پیری به سر می‌برد، با هزار مشقت، جمعیت را کنار زد و خود را به رسول‌خدا(ص) رساند و با کنجکاوی به شانه او خیره شد؛ پیامبر(ص) بدون هیچ سخنی، کتف مبارکش را به سلمان نشان داد و او با دیدن نشان نبوت، غرق در شادی و حیرت به بازار شتافت و غذایی تهیه کرد؛ آن را نزد پیامبرخدا(ص) آورد؛ آن حضرت فرمود: این چیست؟ سلمان گفت: صدقه است! پیامبرخدا(ص) پاسخ داد: صدقه بر ما حرام است، آن را در بین مستمندان تقسیم کن. سلمان چنین کرد و بلافاصله غذای دیگری تهیه نمود و نزد پیامبرخدا(ص) آورد. آن حضرت دوباره پرسید: این چیست؟ سلمان گفت: هدیه است. پیامبر رحمت(ص) غذا را پذیرفت و همه را به خوردن آن دعوت کرد. سلمان چند سؤال دیگر هم پرسید و آن‌گاه، شهادتین بر زبانش جاری شد. شادمان به نخلستان برگشت. ارباب یهودی‌اش از دلیل غیبتش پرسید و او با شوق از ایمانش به آخرین پیامبرخدا(ص) گفت. یهودی سخت برآشفت و سیلی محکمی به صورت ایرانی مسلمان زد؛ دستور داد از آن به بعد، حق ندارد از نخلستان خارج شود. روزها گذشت و پیامبر(ص) در انتظار سلمان و سلمان در اشتیاق دیدار حبیب‌ خدا بود. وقتی خبر رفتار ارباب یهودی سلمان به گوش پیامبرخدا(ص) رسید، رو به اصحاب کرد و فرمود: برخیزید و برادر خود را نجات دهید. هزینه آزادی سلمان، ساعاتی بعد فراهم شد و او آزادانه به دیدار پیامبرخدا(ص) شتافت. از آنجا که خانه و مکانی نداشت، در همان مسجد و در صُفّه‌ای (سکویی) که در آنجا برای مهاجران فقیر ایجاد شده‌ بود، مستقر شد. این‌گونه می‌توانست هر روز پیامبر را ببیند و از آب حیات دانش الهی او بهره‌مند شود.

دریای حکمت

سلمان به معنای کامل کلمه، دریای حکمت بود؛ سال‌ها در جست‌وجوی حقیقت بودن، از او انسانی متفکر و باریک‌بین ساخته بود. پیامبرخدا(ص) او را دوست می‌داشت؛ آن‌قدر که وقتی دختر محبوبش، حضرت زهرا(س) با امیرمؤمنان(ع) ازدواج کرد، افسار شتر را به دست سلمان داد تا او فاطمه(س) را به خانه شوهر برساند و در همان زمان بود که فرمود: سلمان از اهل‌بیت ماست. در حدیثی نقل شده از رسول‌خدا(ص)، سلمان، لقمان امت دانسته شده ‌است. وقتی آیه ۵۴ سوره مائده نازل شد؛ «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هر کس از شما، از آیین خود باز گردد، (به خدا زیانی نمی‌رساند؛) خداوند جمعیتی را می‌آورد که آن‌ها را دوست دارد و آنان (نیز) او را دوست دارند؛ در برابر مؤمنان متواضع و در برابر کافران سرسخت و نیرومندند؛ آن‌ها در راه خدا جهاد می‌کنند و از سرزنش هیچ ملامتگری هراسی ندارند. این فضل خداست که به هر کس بخواهد می‌دهد و (فضل) خدا وسیع، و خداوند داناست». یکی از اصحاب با تعجب درباره منظور آیه پرسید؛ رسول‌خدا(ص) دست بر شانه سلمان گذاشت و فرمود: منظور این مرد و هموطنان او هستند.

مشاور پیامبر(ص)، همراه امام علی(ع)

سلمان در سمت مشاور پیامبر(ص) در جنگ خندق، کمکی شایان به پیروزی مسلمانان کرد. او بیشتر اوقاتش را با رسول‌خدا(ص) می‌گذراند؛ اوقاتی که صرف آموختن حکمت و معرفت‌های ناب می‌شد. با رحلت خاتم‌الانبیا(ص)، سلمان در زمره اصحاب باوفا و همراه خاتم‌الاوصیاء، امیرمؤمنان امام علی(ع) قرار گرفت و در جریان وقایع پس از رحلت پیامبر(ص) جانب حق را رها نکرد. او در اواخر عمر، توسط خلیفه دوم، به عنوان استاندار مدائن برگزیده شد، اما این مسئولیت را جز به اجازه امام علی(ع) نپذیرفت. در مدائن، جایی که پیش از آن شکوه قدرت و ثروت ساسانیان، چشم‌ها را خیره و فاصله طبقاتی بیداد می‌کرد، سلمان نمونه یک حاکم عادل و در عین حال زاهد بود؛ حقوقش از بیت‌المال به ۵ هزار درهم بالغ می‌شد، اما سلمان، همه را یک‌جا بین مستمندان تقسیم می‌کرد و خود با زنبیل‌بافی روزگار می‌گذراند؛ نقل است که درآمدش از این شغل نیز، روزانه دو درهم بود که یک درهم آن را هم به فقرا می‌بخشید. او در ماه صفر سال ۳۶ قمری، بدرود حیات گفت. براساس روایات، امیرمؤمنان(ع) در آخرین لحظات بر بالینش حاضر شد. 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.