همزمان با روز عصای سفید، جمعی از خادمان دربان حرم امام رضا(ع) به دیدار نابینایان مشهدی رفتند و از تلاش‌های آنان تجلیل کردند.

خادمان خورشید در خانه روشندل مشهدی

احمد محمدی دانشور یکی از خادمان بارگاه حرم رضوی در گفت‌وگو با خبرنگار ما درباره برگزاری این گونه برنامه‌ها در گروه فرهنگی دربانان می‌گوید: هدف از دیدار با این عزیزان یادآوری و معطوف ‌کردن توجه جامعه به این گروه و تجلیل از روشندلانی است که توانستند برای کشور افتخارآفرین باشند.

در این دیدارها از «سیدمجتبی میراسکندری» متولد سال ۴۲ که در سال ۶۲ دچار آسیب و نابینا شد و به درجه رفیع جانبازی نائل آمد و همچنین از «محمدجواد علوی‌زاده» روشندل ۲۲ساله‌ای که حافظ کل قرآن و در نزدیکی سرخس ساکن است، با اهدای متبرکات رضوی و پرچم بارگاه منور امام رضا(ع) تجلیل به عمل آمد.

این دیدار در منزل مدافع وطن سیدمجتبی میراسکندری در مشهد انجام شد. این جانباز روشندل در درگیری با ضدانقلاب چشمان خود را از دست داده است .

او تأکید می‌کند: مدافع وطن بودم و بالاترین افتخارم همین است که خداوند ما را در صف اول ثبت‌نام کرده است.

او می‌افزاید: هنوز هم مدافع وطن هستم و از هیچ تلاشی برای عزت انقلاب و میهن اسلامی دریغ ندارم.وی از خاطرات ورودش به فضای جبهه این گونه برایمان روایت می‌کند: دیپلم ریاضی هستم، دلم می‌خواست وارد سپاه شوم؛ ابتدا به عنوان پاسدار وظیفه به بیرجند اعزام شدم و پس از گذراندن دوره آموزشی به تیپ ۱۱۰ شهید بروجردی مهاباد که تیپ سپاه بود، اعزام شدم .

از ارادت به سپاه تا جانبازی

اسکندری در سال ۶۲ و زمانی که چند ماه مانده بود تا ۲۰ ساله شود در حوالی شهر سردشت با معاندان دین و انسانیت درگیر شد و در همین درگیری از ناحیه هر دو چشم به دلیل برخورد ترکش در ناحیه پیشانی و آسیب به پرده مغز نابینا شد و افتخار جانبازی ۱۰۰درصدی را کسب کرد.

او درباره ماجرای جانبازی تعریف می‌کند: فردای صبح عاشورا اعلام کردند می‌خواهیم برای عملیات برویم. سوار وانت‌های لندکروز شدیم که از مهاباد به سپاه بوکان برویم اما وقتی رسیدیم خبری از عملیات نبود. من آن زمان سرباز نیروی انتظامی مأمور در سپاه بودم. دوباره برگشتیم و در ۳۵ کیلومتری مهاباد متوجه شدیم پشت کوه‌ها عملیات است. ما هم به رزمنده‌ها ملحق شدیم که با اصابت ترکش به سرم همه چیز تاریک شد.

این جانباز روشندل تصریح می‌کند: به یاد دارم همراه با تعدادی از شهیدان دیگر ما را پشت لندکروزها گذاشتند تا به سردخانه انتقال دهند. من بین راه گاهی به هوش می‌آمدم اما توان داد زدن نداشتم. یکی از رزمنده‌ها متوجه شد من لبانم را تکان می‌دهم و زنده هستم و من را به بیمارستان طالقانی ارومیه منتقل کردند. آنجا پزشکی به نام دکتر عباسیان گفت: پرده مغزش را می‌دوزیم اما ترکشی که از پیشانی وارد مغزش شده بینایی او را از بین برده است.  او بیان می‌کند: آن ترکش که سبب شده بود یک چشمم را همان لحظه اول کاملاً از دست بدهم هنوز هم‌ هست. در همان اوایل با چشم دیگرم تصویرهای کمی را می‌دیدم اما دست و پای سمت چپم بی‌حس بود.

شفا و ارادتی که ادامه دارد

سیدمجتبی میراسکندری اظهار می‌دارد: برای مداوا به تهران منتقل شدم. قرار شد برای درمان چشمم به آلمان اعزام شوم و حدود ۱۰ روز در بیمارستان چشم تهران بستری بودم. شبی خواب اتاقی که در آن بودم را دیدم که در آن یک مرد قد بلند با چهره‌ای نورانی با عمامه‌ای سپید و قبا بر تن وارد اتاق شد و پایین پای راست من ایستاد. با هم‌ صحبتی نمی‌کردیم اما حس بیان کلمات به حالت اشراق بود و من می‌دانستم ایشان امام زمان(عج) هستند .

پس از آن خواب بی‌حسی طرف چپ بدنم خوب شد و توانستم کم‌کم راه بروم. نذر کردم اگر دستم را تکان بدهم روزی حداقل یک بار تسبیحات حضرت زهرا(س) را بگویم و این اتفاق افتاد و دستم نیز مثل پایم خوب شد .

او از سه بار اعزام به آلمان برای درمان چشمش می‌گوید و اینکه پزشکان مجبور به تخلیه یک چشم او می‌شوند. او توضیح می‌دهد: چشم دیگرم نیز به دلیل بیماری قرنیه و بالا رفتن فشار چشمی کاملاً نابینا شد و پزشکان آلمان اعلام کردند متأسفانه علم هنوز آن قدر پیشرفت نکرده که این بیماری را بتوان درمان کرد و تا زمان پیشرفت آن باید تحمل کرد. از هر دو چشم نابینا شدم و این در حالی بود که در سال ۶۴ با همسرم که او هم سادات است، ازدواج کردم و اسفند ۶۵ پس از آخرین مرحله درمانم که از آلمان به ایران بازگشتم، خداوند اولین فرزندم را به من عطا کرد.

از ریاضی تا دکترای ادبیات

وی می‌افزاید: سه سالی در استانداری به عنوان تلفنچی مشغول به کار شدم. حس کردم این کار برای من در جا زدن است زیرا توانایی‌های بیشتری داشتم بنابراین از همان جا تصمیم به ادامه تحصیل گرفتم تا رشد کنم و اگرچه سال ۶۱ دیپلم ریاضی را گرفتم و دوران بچگی تصورم این بود پاسبان یا دکتر بشوم اما رشته ادبیات انتخاب قطعی من شد.

از او درباره ادامه تحصیلش که می‌پرسم، تصریح می‌کند: در سال ۷۰ وارد دانشگاه فردوسی مشهد شدم و هر ترم شاگرد اول بودم. در مقطع کاردانی رشته زبان و ادبیات فارسی را با موفقیت طی کردم. در سال ۷۴ با کسب رتبه اول در مقطع کارشناسی در همان رشته تحصیلی موفق به ورود به مقطع تحصیلی فوق‌لیسانس شدم و در سال ۷۷ با رتبه عالی در رشته زبان و ادبیات فارسی دانش‌آموخته شدم.  مجاهدت این جانباز عزیز در عرصه کسب علم و دانش به همین جا ختم نشد و در سال ۸۸ برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا در رشته زبان و ادبیات فارسی پذیرفته شد و هم اکنون در حال دفاع از رساله خود است .

او که برای تدریس چند واحد در برخی دانشگاه‌ها مختصری حضور دارد، با وجود امکان حضور بیشتر می‌گوید: معتقدم باید عرصه را برای کار جوانان

باز گذاشت و تا حدی که از فضای علمی و دانشگاه دور نشوم، حضور دارم و کارهای پژوهشی نیز مدتی بر عهده داشتم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.