روزمره نگاری
-
خیالات قطار شده اند
امروز یکی از آن روزهاست. او هست، من و قطاری از آدم های ناشناس که مواد لازم تصوراتش را تشکیل می دهند.
-
می سوزیم و می سازیم
به نظرم بهار هم راضی نیست در این اوضاع گران اقتصادی، هلاک کنیم خودمان را، دسته گل به آب بدهیم و افسرده شویم.
-
اسفندها، خانه ویار دارد
خانه ی تَه سال، خانه ی دیگری ست. هوس می کند اسباب نیمکره راست را ببرد به چپ و اسباب نیمکره دیگر را بدهد به سمسار به قیمتی خنده دار.
-
بی تُرمز
دلم به حال مسافر قبلی می سوزد، به حال دخترکی که سرفه کنان زُل زده به خیابان، به حال خودم و به حال همه مسافرانی که بی خبر پا به وسیله نقلیه آدم های سمّی می گذارند.
-
خدا را شکر، کیش هست
چه سفر خاطره انگیز و جذابی! چه گشت و گذار مَلَسی! جانم برایتان بگوید پول ناقابل بلیط فدای سرمان. نباید که حتماً سر هر مسئله ای تپش قلب بگیرد آدمیزاد.
-
راه عشق، هیچش کناره نیست
مازندران- در اسفند به آخرین چیزی که فکر کنی شاید جشنواره باشد.
-
زبانش تفنگ داشت
دختر از همه جا بی خبرِ قصه نمی دانست زبانش تفنگ داشت و محض خاطر حرف هایش چند نفر لَت و پاره شدند، نمی دانست گاهی باید افسار زد بر زبان، که گاهی غیرطبیعی ها، طبیعی اند.
-
گفت و گو، یادت بخیر
مازندران- چرا بی تفاوتیم به آمار وخیم هم کلامی مان در شبانه روز، به ۱۵ تا ۲۰ دقیقه ناچیز تأسف آور!؟ به اینکه جمع ها دیگر جمع نیست و همه جا فرمانروایی موبایل دیده می شود بوضوح و حوصله حرف زدنی نمانده برای آدم ها.
-
پای علیاحضرت مادر درمیان است
مازندران- پامچال ها یاد - هانیه نامی - می اندازدم. دوست مجازی که یک روز در گروه نوشت مادرم گل پامچال است.
-
عادات به ما سنجاق شده اند
امروز منگ عادت ها شده ام. متحیر فراوانی شان. دارم به خط شان می کنم که از زاویه عادات خوب و بد خودم را بشناسم. از نمای ژن ها و اکتساب ها.
-
مادری در مرزعه "جورج اورول"
اولین باری است که برای یک حیوان پا به زا، اشک می ریزم و دعا می کنم.
-
خرِ شیطان و نویسنده آلمانی در عروسی
مازندران- فامیل مادری جمع اند و به سرعت نور، خبرهای دست اول است که دارد به سمت مان سرازیر می شود... ازدواج، طلاق، بارداری، خرید ویلا، ارشد، ترک وطن.
-
دو صد گفته چون نیم کردار نیست
مازندران- عزیزجان هرگز چیزی نگفت. عزیزِ منحصر به فردمان - سالها - دانه به دانه قاعده ها را پیش چشم های دنبال کننده مان زندگی کرد. و یاد داد در سکوت می شود معلم باشکوه قهرمانی بود!
-
روزی از پرده برون افتد راز...
گویا خواهر و برادر، دسته گل حجیمی به آب داده اند... طی عملیاتی، دسته ای از پیام های خصوصی اندر خصوصی مادرشان را می فرستند در گروه های خانوادگی.
-
پشتِ پنجره آفتاب می تابد
هرچند پشتِ پنجره آفتاب می تابد اما نمی شود نگویم چقدر جای خالی بعضی ها با رنگ پُر نمی شود. با تعویض ها. اشک ها. حتی با خواب هایی که دیدار در آن اتفاق می اُفتد.
-
خیال مان را چاق کنیم
ببافیم. تا می توانیم خیال ببافیم. چه اشکالی دارد!؟
-
جهان هر کسی، اندیشه اوست
عکسهای پُرحدیث و سلفیهای اشتباهی هم خیلی زود فراموش می شوند و آنچه می ماند، اخلاق و ادب و مهرِ پاک است.
-
خوشا به بختِ نان فانتزیها
به نظرم اگر نان ها زبان داشتند اول جمله شان به آدم ها این بود: ما سنگک ها، بربری ها، لواش ها و تافتون ها، دلمان بد خون است از دست شما... خوشا به سعادت دوستان فانتزی، باگت، تُست و جو که خودشان لباس دارند!
-
مهربانی را به اشتراک بگذاریم
اعضای خیریه همکاران چند ماهی می شود حول محور شناسایی و تامین هزینه های زیارت اولی های سالمند متمرکزند. تلاشی که بالاخره به ثمر نشست امروز و اولین گروه طلبیده شده، راهی شد.
-
کبابی دو ستاره سر چهارراه
قول هایتان، قول روز باشد. کسی از فردای تورم چه باخبر است؟ یکهو چشم باز کردید و دیدید، یک شب نشینی دوازده نفره، مقروض تان کرد!
-
فروشگاه های خاکستری شهر
به ما آموزش نداده اند که مدیریت بحران کنیم... که متوجه باشیم هرکدام مان می توانیم به احتکار دامن بزنیم... و محتکران فقط آن گروهی نیستند که انبارهای متعدد را از اقلام مصرفی پُر می کنند... گاهی امکان دارد ندانیم که دست اندکار چه آتشی شده ایم!
-
انرژی مثبت یا روی اعصاب...؟
آدم روی اعصاب یا آدم انرژی مثبت...؟ در نهایت خودمان انتخابگریم، یادمان نرود.
-
تاریک مثل تونل
بی اغراق، سی و چهار دقیقه بافت و بافت تا اینکه بالاخره در ایستگاهی جلوتر از من پیاده شد. او رفت اما تمام دروغ هایش در هوا ماند، در ذهنم، در سَری که تیر می کشد و درب و داغان شده است.
-
شال و کلاه تا جنگل های استوایی
شال و کلاه می کنیم سمت باغ وحش.
-
و آن دیگری
واقعا انگار واجب است گاهی آدم بیشتر از یک نفر باشد. از سر اتفاق مثل من دو نفر بشود. آدم تازه از راه برسد و قِلقِ آدم قبلی را بگیرد و متغیرش کند. به دادش برسد. پشت گرمی اش باشد.
-
ای کلسترول، همه بهانه از توست
با اینکه می دانم کلسترول و قند، بدجنس تر از گذشته ها شده اند و تعقیب سایه به سایه شان تمامی ندارد اما تصمیم ام را می گیرم.
-
افسردگی شاخ و دم ندارد
افسردگی شاخ و دم ندارد و می تواند در کیسه آب ذهن هر کدام مان رشد کند اگر بخواهیم...
-
هرگز نیاسود!
احترام به حریم خصوصی را بلدیم یا خیر؟
-
و تمام پسرانش
پشت سیستم نشسته ام اما روحم به تاخت، خیز برمی دارد تا قطعه ۴۰ گلزار شهدای بهشت زهرا... آنجا که سه برادر برای سربلندی دین و عشق، از دنیا گذشتند.
-
از تو تکان، از او نشان
بی اغراق دستی انگار دستم را می گیرد و کسی می زند پشتم که بیشتر به من اعتماد کن.