-
بیچاره "ونگوگها" و "داوینچیها"
تمام دیروز داشتم به این فکر می کردم که چرا درمانگاهی وجود ندارد که بشود گاهی به آنجا سَر زد و از متصدی اش خواست یک نگاه اساسی به دردها و شادی هایمان بیندازد و تنظیم مان کند.
-
بی دردسر ببارید
هربار چشم هایم را که می بندم و باز می کنم دقیقاً نشسته ام وسط قایقی که دارد مرا از خانه و زندگی ام دور می کند که مثلاً برساند به جای اَمن. به خشکی. به آرامش. اما زهی خیال باطل! که بیداری و خواب و کار و خوراک و افکارم شکل همان دیگ زودپزی شده که غرق در سیلاب به هیچ کجا نمی رود.
-
غمِ همسایه میخوریم
آهای سیل! حالا که با بهار و سال تازه آمدی، پس بیا و خوب گوش کن... که نه مازندران و گلستان و لرستان و خوزستان و فارس که همه ایران هم زبان و هم لهجه شده اند با تشریف فرمایی ات.
-
فیلبند؛ چشم در چشم ابرها
در محاصره درّه های سبز حرکت می کنیم و روح و جانمان به گشت و گذار می روند. از شهر آمده ایم و رویاهایمان تعبیر شده اند.
-
دست هایش
فقط شیرجه زننده در مواد محترقه می داند زندگی قبل از سوختن چه گل و بلبلی ست!
-
ثبت با سند برابر نیست
از این حجم نارضایتی مردم کوی و گذر متعجبم... از اعتماد به نفسی که می گویند پیشِ جراح است!
-
کسادی اخلاق در بازار
سر ظهر است و فروشگاه چندان شلوغ نیست اما فروشنده اعصاب کافی ندارد. غُرولند می کند از کسادی روزهای آخر و قدرت خرید افتضاح مردم.
-
از پَر طاووس تا نقشه گنج
دریغ نکنیم! می شود با یک تشبیه شیرین و خوشمزه، هوای کسی را داشت و به داد حالش رسید.
-
یک خط مهربانی
چه خوب می بود اگر همه ماه ها یک کمی در جان خودش اسفند داشت. مهربانی رقیق شده ی اسفند.
-
پُر جیلیز و ویلیز
از آنی که بودم، فرو ریخته تر می شوم. ملاحت خانوم باز توی گوشم می گوید: خیلی تعجب نکن، زندگی روزهای طاقت فرسایش کم نیست.
-
پای میز مذاکره
از لشکر اسامی که صف کشیده اند، هول می خورم. از اینکه باید با تک تک شان بروم پای میز مذاکره.
-
خانهدارهای جادوگر
زنده کننده ترین حرفه عالم متعلق است به سرانگشتان جادوگرانه یک زن؛ زنانی که قرن هاست پای بی مرخصی ترین وظیفه ایستاده اند، با مهربانی.
-
سختترین کار دنیا
سخت ترین کارِ دنیا قضاوت است. اما من مثل او فکر نمی کنم. فکر می کنم همه آدم ها کارشان سخت ترین کار دنیاست چون باید از هفت خوان زندگی بگذرند.
-
آدم درون من "کریستف کلمب" است
آدم درون شما را نمی دانم اما آدم درون من «کریستف کلمب» است. آدمی که قرار نیست فقط بهارها و تابستان ها به سفر برود، جاده را نبیند و دست روی دست بگذارد تا سفرنامه ی کیلومترها راه، بماند روی زمین.
-
توبه کردهها
روانشناس درونم سرافکنده و خجالت زده می شود. چنگ می زنم به راه میانبر و می گویم: پس بیا قول بدیم از این ساعت به بعد اشتباهی حرف نزنیم!
-
قسم ها رژه می روند
روز پُر قسمی را پشت سر گذاشتم. آنقدر که صبردانم از شنیدن سوگند سرریز شده. روز پُر فراز و فرودی که تا جا داشت جملاتی سنجاق شده به اسماء الهی، کتاب خدا و عزیزان درجه یک شنیدم.
-
نونوار نشدیم
قیمت ها و سوالات نامربوط، آدم را پیر می کند. برای اتیکت های گران و زبان های فضول، کاش قانون کاری بکند.
-
معاشرت های طبقاتی
راستش فکر نمی کردم معاشرت های ثانیه ای و دقیقه ای این اندازه آموختنی و دلپذیر باشد و زندگی جمع همین لحظه ها. همین سفرهای آسانسوری و بودن در متروهای ام پی تری که می توان به هم آنجا لبخند زد، نوازش کرد، توضیح داد، همزیستی داشت.
-
مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران مازندران:
زنگ ایثار و شهادت در مدارس مازندران نواخته می شود
مازندران- هدایت مظلومی از نواختن زنگ ایثار و شهادت در مدارس مازندران خبر داد.
-
در اجلاسیه دبیران امور فرهنگی و دینی صنعت آب و برق کشور عنوان شد
اصلاح روند بدمصرفی مشترکان نیازمند آسیب شناسی رفتاری و فرهنگی است
مازندران- در اجلاسیه دبیران امور فرهنگی و دینی صنعت آب و برق کشور بر آسیب شناسی رفتاری و کار فرهنگی در راستای اصلاح روند بد مصرفی مشترکان تاکید شد.
-
خیالات قطار شده اند
امروز یکی از آن روزهاست. او هست، من و قطاری از آدم های ناشناس که مواد لازم تصوراتش را تشکیل می دهند.
-
اسفندها، خانه ویار دارد
خانه ی تَه سال، خانه ی دیگری ست. هوس می کند اسباب نیمکره راست را ببرد به چپ و اسباب نیمکره دیگر را بدهد به سمسار به قیمتی خنده دار.
-
بی تُرمز
دلم به حال مسافر قبلی می سوزد، به حال دخترکی که سرفه کنان زُل زده به خیابان، به حال خودم و به حال همه مسافرانی که بی خبر پا به وسیله نقلیه آدم های سمّی می گذارند.
-
خدا را شکر، کیش هست
چه سفر خاطره انگیز و جذابی! چه گشت و گذار مَلَسی! جانم برایتان بگوید پول ناقابل بلیط فدای سرمان. نباید که حتماً سر هر مسئله ای تپش قلب بگیرد آدمیزاد.
-
راه عشق، هیچش کناره نیست
مازندران- در اسفند به آخرین چیزی که فکر کنی شاید جشنواره باشد.
-
زبانش تفنگ داشت
دختر از همه جا بی خبرِ قصه نمی دانست زبانش تفنگ داشت و محض خاطر حرف هایش چند نفر لَت و پاره شدند، نمی دانست گاهی باید افسار زد بر زبان، که گاهی غیرطبیعی ها، طبیعی اند.
-
گفت و گو، یادت بخیر
مازندران- چرا بی تفاوتیم به آمار وخیم هم کلامی مان در شبانه روز، به ۱۵ تا ۲۰ دقیقه ناچیز تأسف آور!؟ به اینکه جمع ها دیگر جمع نیست و همه جا فرمانروایی موبایل دیده می شود بوضوح و حوصله حرف زدنی نمانده برای آدم ها.
-
پای علیاحضرت مادر درمیان است
مازندران- پامچال ها یاد - هانیه نامی - می اندازدم. دوست مجازی که یک روز در گروه نوشت مادرم گل پامچال است.
-
عادات به ما سنجاق شده اند
امروز منگ عادت ها شده ام. متحیر فراوانی شان. دارم به خط شان می کنم که از زاویه عادات خوب و بد خودم را بشناسم. از نمای ژن ها و اکتساب ها.
-
مادری در مرزعه "جورج اورول"
اولین باری است که برای یک حیوان پا به زا، اشک می ریزم و دعا می کنم.