به آدمهایی که بنشینند و یک نفس 500 صفحه رمان بنویسند؛ آن هم رمانی که پر است از صحنههایی در خارج از کشور و اطلاعات جنبی؛ که اگر هرکدامشان از دست رمان نویس دربرود، دیگر نمیشود از کتاب دفاع کرد.
به خاطر این جاه طلبی باید به نویسنده و ناشر تبریک گفت؛ منتشر کردن رمانی 500 صفحهای از نویسنده ای که دومین کتابش را منتشر میکند، نشان میدهد بعضی وقتها ناشران ما هم بلدند ریسک کنند و گاه قدر یک اثر جسورانه را با چاپ به موقعش بدهند.
«گلف روی باروت» در پیرنگ، پرداخت و اجرا هم جسور است. پرداختن به درون مایه مفاسد اقتصادی و باندهای مافیایی که در پس زمینه فعالیتها و معاملههای بزرگ اقتصادی وجود دارد، در ادبیات ما سابقهای ندارد و کمتر کسی به چنین موضوعاتی به چشم سوژهای برای ادبیات داستانی نگاه کرده است. ضمن اینکه معمولاً هرکس وارد چنین فضا یا فضایی مشابه شده است، به دنبال رسیدن به نتیجه گیریهایی از پیش تعیین شده بوده و برای همین بیشتر از کشش داستان و ایجاد تعلیق، به فکر دیالوگهای شعاری بوده است که باید در دهان قهرمانانش بگذارد. دغدغه «عاملیت» مهمترین درون مایهای است که «گلف روی باروت» را میسازد.قهرمان اصلی داستان، زنی است که در روایت داستانی با دو راوی اول شخص و دوم شخص روایت میشود؛ زنی دو شخصیتی و درگیر در تناقضهای درونی، تناقضهایی که زندگی مرفه خانواده پدری و عدم اعتماد به نفس ذاتی – که شاید نتیجه موقعیت متزلزل مادر در زندگی پدر و ترس از فروپاشی زندگی باشد- آن را به وجود آوردهاند.
این زن در جریان اتفاقاتی با مردی آشنا میشود که با رفتارهای خاصش او را درگیر خود میکند، زن در جریان آشنایی بیشتر با مرد، درگیر برخی معاملهها و لابیهای اقتصادی مرد میشود و میفهمد که او در پی تحقق رویاهای بزرگ خود نه تنها با پدرش درگیر شده، که حتی خود قهرمان زن را هم به خاطر زمینهایی که به اسمش بوده و موقعیت مالی و اقتصادیاش، انتخاب کرده است.
دغدغه «عاملیت» در اینچنین فضایی زن و مرد نمی شناسد، همه به دنبال این هستند که ثابت کنند نقش اصلی و هدایتگر بازی در دست آنهاست. این دغدغه در دو شخصیت اصلی یعنی خانم سام و نواح پور کوچک، از همه پررنگتر است و اتفاقاً کشمکش اصلی داستان نیز میان این دو شخصیت است تا به هم اثبات کنند دیگری را پیش بینی میکنند، بازی میدهند و به جلو میرانند؛ در طول داستان نواح پور است که موفق میشود بازی را با قاعده خود پیش ببرد و به زن راوی ثابت کند که تنها ایفاگر نقشی بوده که او طراحی اش کرده است اما در پایان داستان این قاعده به هم میخورد.
پول و قدرت ناشی از آن لاجرم انسانها را به این توهم میرساند که آنان خط و ربط عالم را به دست دارند، آنها هستند که میتوانند درباره زندگی دیگران، تصمیم بگیرند و دیگران را وادار کنند که تصمیماتشان را بپذیرند. در یکی از صحنههای کلیدی داستان، نواح پور کوچک برای اثبات قدرت و عاملیت خود در مقابل چشمان حیرت زده خانم سام، گرگی را که در قفس زندانی کرده، بیهیچ دلیلی میکشد و از این کشتن بیدلیل لذت میبرد، بعدها خانم سام در یک بالماسکه ناخودآگاه صورتک گرگ را انتخاب میکند، اما سرانجام او این صورتک را کنار میزند و نقش اصلی خود را بازی میکند.
تفاوت اصلی آنهایی که خود را بازیگر اصلی میدانند و آنهایی که خود را ایفاگر نقشهایی میدانند که به آنها واگذار شده است، در این است که گروه اول به دلیلی رسیدهاند که خود را برای ایفای این نقش قانع کنند.
نواح پور پدر خود را با این استدلال قانع کرده است که باید هر گاه توانست، دیگران را نجات بدهد و نجات خوب و بد نداریم (داستان کودکی و غرق شدن دوست)، نواح پور کوچک خود را این استدلال قانع کرده است که باید انتقام مرگ پدر و مادر واقعیاش را بگیرد، زنی که یک پای معاملههای کلان با نواح پور است، خود را با این استدلال قانع کرده که در حال خدمت به کشور است، اما درگیری اصلی راوی اول شخص و دوم شخص در ذهن خانم سام این است که او هنوز به استدلالی که باید برای عامل شناختن خود برسد؛ نرسیده است و وقتی رازهای زندگی نواح پور پدر گشوده میشود، او نیز خود را به شکلی در این داستان وارد میکند تا به استدلال لازم برای وارد شدن در بازی بزرگ برسد و هنگامی که در صحنه پایانی کیف گلف را بر میدارد، در حقیقت بر همه دغدغههای ذهنی خود پیروز شده و راوی دوم شخص در وجود او مرده است.
«گلف روی باروت» خیلی حساب شده نوشته شده است، این که میگویم حساب شده، لزوماً نکته مثبتی نیست، چرا که گاهی این همه حسابگری مخاطب را هم میآزارد. انگار نویسنده در عملی خودآگاه تکههای مختلفی را کنار هم چیده است تا شما با کنار هم قرار دادن آنها به یک سری نشانههای از پیش تعیین شده و قالب بندی شده برسید؛ به اسامی شخصیتها توجه کنید: حامی، نواح پور (که بلافاصله نام نوح را به ذهن میآورد)، خانم سام و این که بخش مهمی از داستان از جمله آشنایی عمیق سام و نواح پور بزرگ در یک کشتی روی میدهد و نواح پور کوچک هم مثل پسر نوح در برابر پدر ایستاده است. شاید اگر نویسنده اجازه میداد این نشانهها به صورتی طبیعیتر و بدون مداخله مستقیم او در ذهن مخاطبان شکل گیرند، روند داستان طبیعی تر شکل میگرفت و پیش میرفت.
۳۰ مرداد ۱۳۹۲ - ۰۰:۵۲
کد خبر: 147156
گروه هنر- آرش شفاعی - ادبیات آدمهای فروتن، کم کار و بیحس و حال کم ندارد، اما امروز به آدمهای جاه طلب نیاز داریم که کارهای اعجاب آور بکنند و در دل مشکلات و خطرات بروند.