بی گمان چنین نیست...! چنین نیست و شما نیز نینگارید که در نوشتار امروز، سرِ آن داریم که راه و روش پیشینِ «گزارش از شخص» نگاری را وانهاده و با زبانی پالوده، بدون کژی و کاستی، از «میر جلال الدین کزازی» و زندگی‌اش بنویسیم.

اگر هم بخواهیم چنین کنیم، نوشتار ما به پیراستگی، نغزی و نازکی زبان پارسی کهن نخواهد شد و شمایان نیز در خواندن آن در خواهید ماند. راست‌تر این است که نه من و نه شما، چیرگیِ نگاشتن و خواندن این شیوه نوشتار و گفتار را نداریم و لابد بابت همین چند خط پیشین که تاکنون نوشته‌ایم، خیلی دور نیست که به قول امروزی‌ها به روغن سوزی بیفتیم! از این رو، سزاوارتر این است که ادامه مطلب را با همان سبک و سیاق خودمان که البته ناپالوده و کمابیش با غلط و غلوط‌های رایج امروزی همراه است، دنبال کنیم. بهانه رفتن سراغ سوژه امروز هم انتشار آخرین کتابش یعنی «خندستان خدایی» است که برگردانی از کتاب «کمدی الهی» است با همان لحن، سبک و ویژگی‌های مخصوص گفتار و نوشتار استاد «کزازی».

خانواده فرهنگی
اینکه استاد «کزازی»، زاده سال 1327 در کرمانشاه است، در خانواده‌ای خیلی فرهنگی بزرگ شده، در شهر خودش دوره دبیرستان را به پایان برده و پس از آن برای ادامه تحصیل در رشته زبان و ادب پارسی به تهران کوچیده است و... را همه می‌دانید. یعنی در زندگینامه عادی‌اش نمی‌شود نکته جذاب و کمتر گفته شده‌ای را پیدا کرد؛ مگر اینکه در خاطره گویی‌های خودش دنبال این نکته‌های کمتر گفته شده باشید. مثلاً اینکه پنج سال پیش گفت: «یکی از نام آوران دودمان ما روانشاد سیدحسین کزازی است که او را به گناه اینکه نخستین آموزشگاه دخترانه را در کرمانشاه به وجود آورده بود، شبی به ناگاه در پسکوچه‌ای با تپانچه تیری زدند و کشتند. خواست من از این یاد کرد و این سخن آن بود که روشن بدارم که چرا خانواده ما را بنیادگذار آموزش نو در شهر کرمانشاه می‌دانند. من در چنین خانواده‌ای زادم و بالیدم و پروردم...».

■ کتابخانه پدری
پدرش - سید محمود کزازی - از کارمندان عالی‌رتبه دارایی یا به قول خودش از بلند پایگان دارایی کرمانشاه بود که برخلاف شغل رسمی، سفت و سخت و قانونی‌اش، میان مردم به فروتنی و مهربانی شُهره بود و در خانه، فرزندانش او را دلبسته تاریخ، فرهنگ و ادب پارسی و دارای سر سوزن ذوقی در شعر گفتن می‌دیدند. کتابخانه پدر که بیشتر شاهکارهای ادبی ایران و جهان در آن پیدا می‌شد، از همان خُردسالی، شده بود گوشه دنج و خلوت لذتناک «جلال الدین»، آن قدر که خودش می‌گوید: «از آن زمان که من خواندن توانستم، کتاب یار و همراه و غمگسار من بود. هر زمان که می‌توانستم کتاب می‌خواندم به گونه‌ای که [میان] خویشان، دوستان ‌و آشنایان زبانزد شده بود این سخن که ما هرگز فلانی را ندیده‌ایم،‌ مگر آنکه کتابی در دست دارد...».

■ چند روز با من زندگی کنید
شک ندارم، حتی آن‌هایی که «کزازی» و پایبندی‌اش به پارسی و سبک سخن گفتنش را خوب می‌شناسند، تا امروز صد بار از خودشان پرسیده‌اند آیا استاد زبان فارسی، توی خانه و با اهل منزل و یا در کوچه و خیابان و با اهل محل هم با همین ادبیات خاص حرف می‌زند؟ اگر شما هم از جمله آن‌هایی هستید که کنجکاوی برای دانستن پاسخ این پرسش، بیچاره تان کرده، راهش این است که نظر خود استاد را در این باره بخوانید: «پاسخ من به این پرسش یکسره آری نیست. چه شما در زبان، پارسی‏‌گرای باشید، چه تازی‌گرای و چه فرنگی‎گرای و هر گرایش دیگر... بسته به اینکه زبان را چگونه، در کجا و چرا به کار می‏‌برید، رنگ و ریخت دیگری به آن می‎دهید... شالوده و ساختار زبان هنگامی که من در هرجای آن را به کار می‏‌برم، کمابیش یکسان است... باید چند روز بیایید با ما زندگی کنید تا به آزمون، روشن و در کردار ببینید پاسخ چیست...». حالا اگر واقعاً علاقه‌مند به زبان فارسی اصیل و به قول استاد، پارسی گرای هستید، بسم الله! به دیدار «جلال الدین کزازی» و اگر پارسی گویی ایشان را تاب ‌آوردید، چند روزی را میهمانش باشید.

■ شورانگیز، شررخیز و شکر ریز
انگیزه خاصی مانند شهره شدن یا خاص و ویژه بودن در کار نبود. نخستین بار، بیشتر از دو دهه قبل، بر سرِ آن افتاد که این شیوه سخن گفتن و نوشتن را به کار ببرد. هم آنچه که آن زمان او را واداشت چنین کند، امروز هم وا می‌دارد برای یاری رساندن به زبان پارسی، این گونه بگوید و بنویسد. البته دشوار هم هست. اگر فقط بحث نوشتن بود، کار آسان‌تر می‌شد اما اینکه استاد «کزازی» در مصاحبه‌ها و یا برنامه‌های زنده تلویزیونی یا رادیویی مانند نوشته‌هایش، به زبان پارسی وفادار و علاقه‌مند می‌ماند و جایی در حرف زدن کم نمی‌آورد نشان از سال‌ها پژوهش و تلاش و البته تمرین کردن دارد. «کزازی» این را قبول دارد که در شرایط امروز این گونه سخن گفتن و شنیدن بسیار نادر و دشوار است اما معتقد است: «زبان پارسی زبانی است که خود به روشنی و به رسایی، شناساننده خویشتن است. گواه والایی، زیبایی و دل‌ربایی و سختگی و ستواری خویشتن است. اگر کسی به بسندگی این زبان را بشناسد و آن را بدان سان که می‏‌سزد و به گونه‏‌ای که شایسته این زبان شورانگیز و شررخیز و شکرین و شیواست به کار ببرد، زبان پارسی آن‌چنان شکوهمند، دیگرسان، شگفتی‎آور و پیشرفته خواهد بود که شنوندگان را خواهد افزود».

■ در قرن پنجم مانده ای!
یک بار که رادیو چند دقیقه از سخنان او را پخش می‌کرد، شنونده‌ای که البته از جمله خانم‌های درس خوانده و امروزی بود گفت: «همسر ایشون باید خیلی صبر و حوصله داشته باشه»! حالا جهت اطلاع کسانی که مانند این خانم فکر می‌کنند این را به مطلب امروز اضافه می‌کنیم که از صبر و حوصله همسر استاد «کزازی» خبری نداریم اما می‌دانیم که مانند خود او اهل وفاداری و پایبندی به ادب پارسی است. گواهش اینکه خود استاد چند سال پیش گفته است: «ایشان آن چنان با ادب پارسی آشنا است که می‌توانم گفت رایزن ادبی من است. هر زمان در گزینش جمله‌ای در می‌مانم یا نامی برای کتابی بر می‌خواهم گزید با او رای می‌زنم. کمابیش همواره دیدگاه او دیدگاهی سخته و استوار و پذیرفتنی است». البته استاد کزازی در جایی این را هم گفته بود که: بانویم همواره می‌گوید تو در سده پنجم مانده‌ای... من می‌انگارم مردی کهن‌تر از آن سده هستم! 

■ اعتراض به تلگرام
با همه پارسی دوستی‌اش، زبان‌های فرانسوی، آلمانی و انگلیسی را هم خوب بلد است. به پارسی علاقه دارد اما آن قدرها متعصب نیست که نگذارد یکی از دخترانش در رشته زبان و ادب انگلیسی دکتری بگیرد! البته تعصبش به زبان پارسی را گاه و بیگاه بروز می‌دهد.
وقتی غلط نویسی های اخیر رایج در فضای مجازی صدایش را در می آورد و می گوید: زبان پارسی، زبانی است سخت جان، اگر نمی‌بود، در درازنای این هزار و اند سال دهها بار برافتاده بود و از میان رفته بود... ما باید از دبستان آغاز کنیم. به نوآموز دبستانی بشناسانیم. این باور را در او پدید بیاوریم که زبان بسیار ارزشمند است، گنجینه است. اگر آن را نوآموز باور کرد، زبان را پاس خواهد داشت. هنگامی که پیامکی برای دوستی می فرستد هرگز به اندیشه او نخواهد رسید که زبان را به شیوه‌ای نادرست، بیمارگونه، ناتوان، به کار بگیرد.

برچسب‌ها